دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

قسمت دهم (۳)


از خویش خوشم نی نباشد خوشیم    از خود گرمم نه آب و نی آتشیم
چندان سبکم به عشق کاندر میزان    از هیچ کم آیم دو من ار برکشیم
٭٭٭
از درد همیشه من دوا می‌بینم    در قهر و جفا لطف و وفا می‌بینم
در صحن زمین به زیر نه طاق فلک    بر هرچه نظر کنم ترا می‌بینم
٭٭٭
از روی تو من همیشه گلشن بودم    وز دیدن تو دو دیده روشن بودم
من میگفتم چشم بد از روی تو دور    جانا مگر آن چشم بدت من بودم
٭٭٭
از سوز غم تو آتش میطلبم    وز خاک در تو مفرشی میطلبم
از ناخوشی خویش به جان آمده‌ام    از حضرت تو وقت خوشی میطلبم
٭٭٭
از شور و جنون رشک جنان را بزدم    ز آشفته دلی راحت جان را بزدم
جانیکه بدان زنده‌ام و خندانم    دیوانه شدم چنانکه آن را بزدم
٭٭٭
از صنع برآیم بر صانع باشم    حاشا که زبون هیچ مانع باشم
چون مطبخ حق ز لوت مالامالست    تا چند به آب گرم قانع باشم
٭٭٭
از طبع ملول دوست ما می‌دانیم    وز غایت عاشقیش می رنجانیم
شرمنده و ترسنده نبرد راهی    تا راه حجاب ماست ما می‌رانیم
٭٭٭
از عشق تو گشتم ارغنون عالم    وز زخمه‌ی تو فاش شده احوالم
ماننده چنگ شده همه اشکالم    هر پرده که می‌زنی مرا مینالم
٭٭٭
از عشق تو من بلند قد می‌گردم    وز شوق تو من یکی به صد می‌گردم
گویند مرا بگرد او می‌گردی    ای بیخبران بگرد خود میگردم
٭٭٭
از مطبخ غمهاش بلا میرسدم    هر لحظه به صد گونه ابا میرسدم
بوی جگر سوخته هر دم زدنی    بر مایده‌ی غم از کجا میرسدم
٭٭٭
از هرچه که آن خوشست نهی است مدام    تا ره نزند خوشی از این مردم عام
ورنه می و چنگ و روی زیبا و سماع    بر خاص حلال گشت و بر عام حرام
٭٭٭
اسرار ز دست دادمی نتوانم    وانرا بسزا گشاد می نتوانم
چیزیست درونم که مرا خوش دارد    انگشت بر او نهادمی نتوانم
٭٭٭
افتاده مرا عجب شکاری چکنم    واندر سرم افکنده خماری چکنم
سالوسم و زاهدم ولیکن در راه    گر بوسه دهد مرا نگاری چکنم
٭٭٭
المنةالله که به تو پیوستم    وز سلسله‌ی بند فراقت رستم
من باده‌ی نیستی چنان خوردستم    حز روز ازل تا بابد سرمستم
٭٭٭
امروز چو حلقه مانده بیرون دریم    با حلقه حریف گشته همچون کمریم
چون حلقه‌ی چشم اگر حریف نظریم    باید که ازین حلقه‌ی در درگذریم
٭٭٭
امروز همه روز به پیش نظرم    او بود از آن خراب و زیر و زبرم
از غایت حاضری چنین مهجورم    وز قوت آن بیخبری بیخبرم
٭٭٭
امروز یکی گردش مستانه کنم    وز کاسه‌ی سر ساغر و پیمانه کنم
امروز در این شهر همی گردم مست    می‌جویم عاقلی که دیوانه کنم
٭٭٭
امشب که حریف دلبر دلداریم    یارب که چها در دل و در سر داریم
یک لحظه گل از چمن همی افشانیم    یک دم به شکرستان شکر میکاریم
٭٭٭
امشب که حریف مشتری و ماهم    با مه‌رویان چون شکر همراهم
سرمست شراب بزم شاهنشاهم    امشب همه آنست که من می‌خواهم
٭٭٭
امشب که شراب جان مدامست مدام    ساقی شه و باده با قوامست قوام
اسباب طرب جمله تمامست تمام    ای زنده‌دلان خواب حرامست حرام
٭٭٭
امشب که غم عشق مدامست مدام    جام و می لعل با قوامست قوام
خون غم و اندیشه حلالست حلال    خواب و هوس خواب حرامست حرام
٭٭٭
امشب که مه عشق تمامست تمام    دلدار فرو کرده سر از گوشه‌ی بام
امشب شب یاد است و سجود است و قیام    چون باده و می خواب حرامست حرام
٭٭٭
امشب که همی رسد ز دلدار سلام    بر دیده و دل خواب حرامست حرام
ماند به سر زلف تو کز بوی خوشت    می‌آورد عطار ز بیم از در و بام
٭٭٭
امشب همه شب نشسته اندر حزنم    فردا بروم مناره را کارد زنم
خشم آلودست اگرچه با ماست صنم    در چاه رسیده‌ام ولی بی‌رسنم
٭٭٭
اندر طلب دوست همی بشتابم    عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت    این عمر گذشته را کجا دریابم
٭٭٭
انگورم و در زیر لگد می‌گردم    هر سوی که عشق می‌کشد می‌گردی
گفتیکه به گرد من چرا می‌گرد    گرد تو نیم به گرد خود می‌گردم
٭٭٭
از دوستیت خون جگر را بخورم    این مظلمه را تا به قیامت ببرم
فردا که قیامت آشکار گردد    تو خون طلبی و من برویت نگرم
٭٭٭
ای از تو برون ز خانه‌ها جای دلم    وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک    خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم


همچنین مشاهده کنید