پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار


زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار    گل روی تو برده آب گلنار
از آن پوشم رخ از زلفت که گویند    نمی‌باید نمودن زر به طرار
بود بی لعل همچون ناردانت    دلم پر نار و اشکم دانه‌ی نار
اگر ناوک نمی‌اندازد از چیست    کمان پیوسته بر بالین بیمار
چو عین فتنه شد چشم تو چونست    که دائم خفته است و فتنه بیدار
دو چشم سیل بار و روی زردم    شد این رود آور و آن زعفران زار
مرا بت قبله است و دیر مسجد    مرا می زمزمست و کعبه خمار
دل پر درد را دردست درمان    تن بیمار را رنجست تیمار
چو انفاس عبیر افشان خواجو    ندارد نافه‌ئی در طبله عطار


همچنین مشاهده کنید