پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی


سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی    هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی
بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی    بزن دستی و از رندان تفرج کن سراندازی
ز پیمان بگذر ای صوفی و درکش باده‌ی صافی    که آن بهتر که مستانرا کند پیمانه دمسازی
درین مدت که از یاران جدا گشتیم و غمخواران    توئی ای غم که شب تا روز ما را محرم رازی
چو آن مهوش نمی‌آرم پریروئی به زیبائی    چو آن لعبت نمی‌بینم گلندامی به طنازی
مرا تا جان بود در تن ز پایت برندارم سر    گر از دستم بری بیرون و از پایم دراندازی
کسی کو را نظر باشد بروی چون تو منظوری    خیالست این که تا باشد کند ترک نظر بازی
چرا از طره‌آموزی سیه‌کاری و طراری    چرا از غمزه‌گیری یاد خونخواری و غمازی
تو خود با ما نپردازی و بی روی تو هر ساعت    کند جانم ز دود دل هوای خانه پردازی
چو کشتی ضایعم مگذار و چون باد از سرم مگذر    که نگذارد شهیدان را میان خاک و خون غازی
سر از خنجر مکش خواجو اگر گردنکشی خواهی    که پای تیغ باید کرد مردانرا سراندازی


همچنین مشاهده کنید