یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور


دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور    زانکه جانی تو و از جان نتوان بود صبور
بی ترنج تو بود میوه‌ی جنت همه نار    لیک با طلعت تو نار جهنم همه نور
بنده یاقوت ترا از بن دندان لل    در خط از سنبل مشکین سیاهت کافور
چشمت از دیده‌ی ما خون جگر می‌طلبد    روشنست این که بجز باده نخواهد مخمور
سلسبیلست می از دست تو در صحن چمن    خاصه اکنون که جان باغ بهشتست و تو حور
خیز تا رخت تصوف بخرابات کشیم    که ز تسبیح ملولیم و ز سجاده نفور
از پی پرتو انوار تجلی جمال    همچو موسی ارنی گوی رخ آریم بطور
هر که نوشید می بیخودی از جام الست    مست و مدهوش سر از خاک برآرد بنشور
چون مغان از تو بصد پایه فرا پیشترند    تو بدین زهد چهل ساله چه باشی مغرور
ساقیا باده بگردان که بغایت حیف است    ما بدینگونه ز می مست و می از ما مستور
حور با شاهد ما لاف لطافت می‌زد    لیکن از منظر او معترف آمد بقصور
بینم آیا که طبیبم بسر آید روزی    من بر چشم خوشش مرده و چشمش رنجور
برو از منطق خواجو بشنو قصه‌ی عشق    زانکه خوشتر بود از لهجه‌ی داود زبور


همچنین مشاهده کنید