پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آن(۳)


آن را که چنان کند چنين آيد پيش (انوار سهيلى)
رک: هر که آن کند که نبايد آن بيند که نشايد
آن را که حساب پاک است از محاسب ٭ چه باک است (سعدى)
نظير:
درياى محيط را که پاک است از پوز دهان سگ چه باک است
- زر پاک از محک نمى‌ترسد
- زر پاک از محک چه دارد پاک
- طلا که پاک است چه مِنتّش به خاک است
- تو پاک باش و مدار اى برادر از کمى پاک (سعدى)
- دل قوى باشد چو دامن پاک باشد مرد را (ناصر خسرو)
- دل که پاک است زبان بى‌باک است
- راست باش و مدار از کس بيم (سناى)
- راست باش و زمير و شاه مترس (اوحدى)
- زرى که پاک باشد از امتحان چه غم دارد
- زر که خالص بوَد انديشه ندارد ز محک (منعم اصفهانى)
٭ برخى از کاتبان در متن گلستان دست برده و به‌جاى کلمهٔ محاسب 'محاسبه' نوشته‌اند.
آن را که خبر شد خبرى بازنيامد ٭
نظير:
هر که را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند (مولوى)
- ناليدن بلبل از نو آموزى عشق است هرگز نشنيديم ز پروانه صدائى(حزين لاهيجى)
٭ اى مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز کان سوخته را جان شد و آواز نيامد
آن را که داده‌اند همين چاش داده‌اند (از جامع‌التمثيل)
آن را که دوست نيست رامش نيست (مرزبان‌نامه)
رک: مرد اگر بى‌برادر باشد بِهْ که بى‌دوست (قابوس‌نامه)
آن را که سخاوت است به شجاعت حاجت نيست
آن را که عقل بيش غم روزگار بيش ٭
رک: آفت جان من است عقل و دل و هوش من
٭ ديوانه باش تا غم تو عاقلان خورند .................. (انسى‌ شاملو)
آن را که ندادند ندادند ندادند (از مجمع‌الامثال)
آن را که هست خواب گران شب دراز نيست
آن روا دار که اگر بر تو روَد بپسندي٭
رک: آنچه به خود نپسندى به ديگران نيز مپسند
٭ چيست دانى سرِ ديندارى و دانشمندى ......................... (سعدى)
آن روز که بگذشت کجا آيد باز؟
نظير:
زمان گذشته نبايد به بر (فردوسى)
- زمان رفته نخواهد به گريه باز آيد (سعدى)
- نه بعد از شدن باز گردد زمان نه تيرى که بيرون جهد از کمان(امير خسرو دهلوى)
آن روز که جيک جيکِ مستانت بود بادِ زمستانت نبود؟
رک: آن وقت که جيک جيکِ مستانت بود.......
آن روزى که روزش بود دو ذرع و نيم پهناى تيزش بود (عامیانه).
عبارتى است که عوام به طعن و تمسخر در مورد اشخاص تنبل و بيکاره به‌کار مى‌برند
آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت
رک: آن دفترها را گاو خورد
آن سخن‌هاى چو مار و کژدمت مار و کژدم گردد و گيرد دُمت (مولوى)
آن سيه‌رو که نام او قهوه است دافع‌النوم و قاطع‌الشهوة است
آن صبر که ما کرديم ايّوب نکرد آن گريه که ما کرديم يعقوب نکرد
آن‌طور بخور که خودت مى‌خواهى، آن‌طور بپوش که مردم مى‌خواهند
نظير: خوراک به ميلى خودت و لباس به ميل مردم
آن علم طلب که سودمند است ٭
٭ نظم از چه به مرتبت بلند است .......................... (نظامى)
آن قدح بشکست و آن پيمانه ريخت ٭
نظير: تو آن کن که بتوانى، نه آن کن که چون خر در گِل بمانى
٭........................ از جمالش ذره‌اى باقى نماند (عطّار)
آنقدر بايست تا علف زير پايت سبز شود!
رک: باش تا قائم‌مقام از باغ درآيد!
آنقدر بايست تا گيسَت رنگِ دندونات بشه! (عامیانه )
رک: باش تا قائم‌مقام از باغ درآيد!
آنقدر بپز که بتوانى بخورى
رک: آدم بايد لقمه را به اندازهٔ دهانش بردارد
آنقدر بَدْ زد که سُرناچى هم فهميد! (عامیانه )
نظير: آن‌قدر شور بود که خان هم فهميد!
آنقدر چريدى کو دنبه‌ات؟
رک: آن همه چريدى کو دنبه‌ات؟
آن‌قدر خدا خدا کردم تا ابره را هوا کردم٭ (عامیانه).
٭ يا: تا ابره را قبا کردم
آنقدر خر هست ما چرا پياده مى‌رويم؟
آنقدر خوابيديم تا شيطان بيدارمان کرد
آنقدر دارم غم توشه که عاشقى توش فراموشه! (عامیانه )
نظير:
غم فرزند و نان و جامه و قوت باز دارد ز سير در ملکوت (سعدى)
- چو فقر از در درون آيد برون شد عشق از روزن (دهخدا)
- گرسنگى نخورده‌اى که عشق از يادت برود
آنقدر سمن هست که ياسمن پيدا نيست ٭
٭ يا: آنقدر سمن هست که ياسمن تويش گُم است.
آنقدر سنگ بينداز تا زير بغلت باز شود! (عامیانه )
آنقدر شور بود که خان هم فهميد!
نظير: آنقدر بَدْ زد که سُرناچى هم فهميد!
آنقدر که روى زمين است دو آن‌قدر زير زمين است٭
مقایسه شود با : فلفل نبين چه ريزه بشکن ببين چه تيزه!
٭ ايرج ميرزا گفته است
قد او نيست جز چهار وجب نصف او گشته در زمين پنهان
آنقدر مار خورده تا افعى شده
آنقدر نبود که خوراک يک بنگى بشود!
نظير:
آنقدر نبود که کور بگويد آمين!
- لب ديد دندان نديد
- لب گفت: آمد. دندان گفت: نيامد، شکم گفت: اين چه غوغا بود بالا که پائين نيامد! جلو بچه بگذارى قهر مى‌کند
- چاشت يک بنگى هم نيست
- يک لقمه نان پِرپِرى، من بخورم يا اصغري؟
آنقدر نبود که کور بگويد آمين!٭
٭ رک: آنقدر نبود که خوراک يک بنگى بشود
آن‌کس که چنين نيست يقين دان که چنان است
آن‌کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است ٭
نظير: بر هر که بنگرى به همين درد مبتلاست
٭ ميخواره و سرگشته و رنديم و نظرباز ................................ (حافظ)
آن‌کس که رنگ را به گردن گربه ببندد کيست؟
رک: زنگوله را که به گردن گربه مى‌بندد؟
آن‌کس که نداند و بداند که نداند آخر خرک لنگ به منزل برساند
نظير: اقرار به نادانى عين دانائى است
آن‌کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
(فخرالدين ابوعبدالله محمد قرشى رازى)
نظير:
آدمى را بتر از علت نادانى نيست (سعدى)
در جهان خراب پُر ز ضرر از جهالت مدان تو هيچ بتر (سنائى)
آنکس که نکو کرد و بدى ديد کدامست؟ ٭
نظير: نيکى چه بدى داشت که يک بار نکردي؟
٭ نيکى کند آن کو به جهان طالب نام است .......................... (...؟)
آن‌کس مرا عموست که خوراکم به پاى اوست
مقایسه شود با : گرگى که مرا شير دهد ميش من است
آن کند هر کس که از اصلش سزا باشد (سنائى)
رک: هر کسى آن کند که از گوهر وى سزد
آنکه آب از سرگذشتش گو ز باران غم مخور (سلمان ساوجى)
رک: آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه
آنکه آن کند که خواهد آن جاش برند که نخواهد
رک: هر که آن کند که نبايد آن بيند که نشايد
آنکه آن کند که خواهد آن جاش برند که نخواهد
رک: هر که آن کند که نبايد آن بيند که نشايد
آنکه آن کند که نبايد آن بيند که نشايد
رک: هر که آن کند که نبايد، آن بيند که نشايد
آنکه از جفت مبرّاست خداست٭
٭................................. ز آدمى فرد نشستن نه سزاست (جامى)
آنکه از خود مگس نداند راند به بهشتت کجا تواند خواند؟ (اوحدى)
آنکه اسناد نواست شاگرد من است!
من صد چون تو را لب آب مى‌برم و تشنه برمى‌گردانم
آنکه او را از خرى توبره بر سر بايد کرد فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال(کمال اسمعيل)
رک: دنيا به کام ابلهان است
آنکه او بدريد داند دوختن (مولوى)
رک: هر کس خر را پشت بام برده خودش هم پائين مى‌آورد
آنکه او غرق شود کى غم کالا دارد٭
رک: آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه
٭ بيم جان ديد معاف که ولايت بگذاشت ...................(ظهير فاريابى)
آنکه ايمان يافت رفت اندر امان٭
نظير: روز محشر امان به ايمان است
٭ ................................. کفرهاى باقيان شد در گمان (مولوى)


همچنین مشاهده کنید