پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آب(۲)


آبِ ريخته به کوزه نيايد
رک: آب رفته به جوى بازنايد
آبِ ريخته جمع نمى‌شود
نظير:
روغن ريخته جمع نمى‌شود
پول عاشقى به کيسه برنمى‌گردد.
آب زور سر بالا مى‌رود
رک: زورت بيش از حرفت پيش است.
آبستنى نهان بودَ و زادن آشکار
نظير: گاوى که در پناه با گاو ديگرى جفت شود آشکار خواهد زائيد
آب سربالا مى‌رود قورباغه ابوعطا مى‌خواند
به مزاج در مورد شخص کم‌خردى به‌کار برند که بازار آشفته‌اى بياد و بخواهد در آن ميان اظهار فضل کند.
آبِ سفيد از ابر سياه مى‌بارد
رک: باران سفيد از ابر سياه مى‌بارد
آبِ شور تشنگى را بيشتر مى‌کند
آبِ شور نخورده‌اى که قدر آب شيرين را بدانى
نظير: ماهى که بر خشک اوفتد قيمت بداند آب را (سعدى)
آبِ شيرين نزايد از گِلِ شور٭
رک: از مار نزايد جز مار بچه و تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
٭ ديده‌بانى مجو ز ديدهٔ کور ........................ (مکتبى)
آب شيرين و مَشک گَنده؟
نظير: روغن زرد و رودهٔ سگ؟
آب صداى شَر شَر خود را نمى‌شنود
نظير:
آدم قوزى قوز خودش را نمى‌بيند
کور خود است و بيناى مردم تا آدمى به عيب خودش نابينا است (کيمياى سعادت)
آبکش به آفتابه ميگه٭ دو سوراخه! (عامیانه )
رک: ديگ به ديگ مى‌گويد: رويت سياه!
٭ ميگه: مى‌گويد
آبکش به کفگير مى‌گويد نُه سوراخ داري! (عامیانه )
رک: ديگ به ديگ مى‌گويد: رويت سياه!
آب کم جو تشنگى‌آور به‌دست٭
نظير: آبِ خوش بى‌تشنگى ناخوش بوَد (ناصر خسرو)
٭ ......................... تا بجوشد آبت از بالا و پست (مولوی )
آب که آمد تيمم برخاست
رک: تيمم باطل است آنجا که آب است
آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه
نظير:
ما که غرقيم چه صد کله
- ما که در جهنم هستيم يک پله پائين‌تر!
- ما که غرقيم ده گز هم بالاش! (عامیانه )
- غرقه در بحر چه انديشه کند طوفان را (سعدى)
- آدم خيس از باران نمى‌ترسد
آب کز سرگذشت در جيحون

چه به دستى چه نيزه‌اى چه هزار (سعدى)

- آنکه او غرق شود کى غم کالا دارد
- آنکه آب از سر گذشتش گو ز باران غم مخور (سلمان ساوجى)
- صد تومان مى‌دادم پسرم شب بيرون نماند، حالا که ماند چه يک شب چه هزار شب! (عامیانه )
آب که به سوراخ عقرب بريزند از سوراخ بيرون مى‌آيد
آب که سربالا برود قورباغه ابوعطا مى‌خواند! (عامیانه )
آب که يک جا بماند مى‌گندد٭
نظير:
چون آب اندر شَعْر بسيار مانَد عفونت گيرد از آرام بسيار (دقيقى)
چو آب استاده شد يابَد عفونت چو مارى گشت. گردد صاف و روشن
(ايرج ميرزا)
آب راکد بالاخره بو مى‌گيرد
٭ (يا: آب که در گودال بماند گَنده مى‌شود)
آبِ گرمابه پارگين را شايد (اسرارالتوحيد)
رک: سرِِ خر و دندان سگ!
آبگينه ز سنگ مى‌زايد ليک سنگ آبگينه مى‌شکند (خاقانى)
نظير:
کرمِ درخت از خود درخت است
- آتش چنار از چنار است
- آنچه بر ما مى‌رسد آن هم ز ماست (مولوى)
- از ماست که بر ماست
- شکايت از که کنم خانگى است غمّازم (حافظ)
گله از هيچ‌کس نبايد کرد کز تنِ ماست آنچه بر تن ماست
(مسعود سعد سلمان)
آبگينه و سنگ با هم نسازند
نظير: صحبت سنگ و سبو راست نيايد هرگز
آبله کور مى‌کند، سرخک گور!
نظير: چشم شور شتر را به ديگ مى‌کند، آدم را به گور!
آبم است و گابم است و نوبت آسيابم است! (عامیانه )
نظير:
سرم ريز و برم ريز، مجال خوردنم نيست!
- سِپَلَشت آيد و زن زايد و مهمان عزيزت برسد!
- يک سر دارم و هزار سودا (يا يک سر است و هزار سودا)
- گابم مى‌زايد، آبم مى‌آيد، زنم دردش است!
آب مايهٔ حيات است اما از سر که گذشت سبب هلاک مى‌شود
نظير:
زيان بوَد چو فراوان خورند شهد و شکر (مسعود سعد)
طرب آزرده کند چونکه ز حد در گذرد آبِ حيوان بکشد نيز چو از سر گذرد
(ايرج ميرزا)
چو آب از سر گذشت آيد زيانى و گر خود باشد آبِ زندگانى (نظامى)
آب اگر چند گوارنده و شيرين باشد بکُشد نيز بلا شيهه چو از سر گذرد
(سيد حسين طبسى)
آب مى‌داند که آبادانى کجاست
رک: آب هميشه به آبادانى مى‌رود
آب مى‌گردد گودال را پيدا مى‌کند
رک: ديزى مى‌گردد درش را پيدا مى‌کند
آب نديده موزه مکش
رک: 'گز نکرده پاره مکن' و 'اول جاى پايت را محکم کن بعد قدم بردار'
آبِ نطلبيده مراد است
از عقايد عامه است که به‌صورت نقل درآمده. هرگاه براى کسى ناخواسته آب بياورند آن را به فال نيک گيرد و به آورندهٔ آب گويد: آب نطلبيده مراد است خدا مراد تو را بدهد!
آب نمى‌بيند وگرنه شناگر قابلى است!
نظير:
خانه نشستن بى‌بى از بى‌چادرى است
حمام نرفتن بى‌بى از بى‌چادرى است
از غم بى‌آلتى افسرده است (مولوى)
آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
نظير:
آب و آتش به‌هم نيايد راست
- آب و آتش را چه آشنائي؟
- آب را با آتش نسبتى نيست
- آب و آتش به‌هم نياميزد (عنصرى)
- کجا دمساز باشد آب و آتش (ناصر خسروى)
- آب و آتش خلاف يکديگر هستند (سعدى)
- نباشد آب و آتش را به هم ساز (فخرالدين اسعد گرگانى)
آب و آتش به‌هم نياميزد (عنصرى)
رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
آب و آتش به‌هم نيايد راست
رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
آب و آتش خلاف يکديگرند٭
رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
٭ ................................ نشنيديم عشق و صبر انباز (سعدى)
آب و آتش را چه آشنائي؟
رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شود
آب هر جا که ببينى زير دست روغن است (بيدل)
مردم ساده‌دل و بى‌آميغ همواره اسير و زبردست قدرتمندان چرب‌زبان هستند.
آب هرچه عميق‌تر باشد آرام‌تر است٭
شخص هر چه فاضل‌تر و داناتر باشد کم‌سخن‌تر و آرام‌تر است.
٭ اين مَثَل از زبان فرانسه گرفته شده و اصل آن در زبان مذکور چنين است: Plus I'cau profonde، plus elle est calme
آبى است آبرو که نيايد به جوى باز
آبى است زير پرّه که مى‌گردد آسيا٭
٭ ............................... سرّى است زير پرده که مى‌گردد آسمان (قاآنى)
آبى بنوش و لعنت حق و يزيد کن جان را فداى مرقد شاه شهيد کن
نظير: العطش! لعن حق به شمر و يزيد (مهدى اخوان ثالث)
آبى که آبرو ببرد در گلو مريز
رک: آبرو آب جو نبايد کرد
آبى که به زندگانى ندارى به حسين چون گشت شهيد بر مزارش بستي؟
رک: تا زنده بودم آبم ندادى، حالا که مُردم گلاب بر مزارم نهادي؟
آبى که ريخت هرگز جمع نمى‌شود
نظير: آب ريخته به کوزه نيايد
رک: آب رفته به جوى باز نايد
آبى که مى‌رود به رودخانه، خودى بخورَد بِهْ از بيگانه
رک: چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است


همچنین مشاهده کنید