دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

قسمت دوم (۲)


آن نور مبین که در جبین ما هست    وان ض یقین که در دل آگاهست
این جمله‌ی نور بلکه نور همه نور    از نور محمد رسول‌الله است
٭٭٭
آواز تو ارمغان نفخ صور است    زان قوت و قوت هر دل رنجور است
آواز بلند کن کهتا پست شوند    هرجا که امیریست و یا مأمور است
٭٭٭
از بسکه دل تو دام حیلت افراخت    خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت
ماننده‌ی فرعون خدا را نشناخت    چون برق گرفت عالمی را بگداخت
٭٭٭
از بی‌یاری ظریفتر یاری نیست    وز بی‌کاری لطیفتر کاری نیست
هرکس که ز عیاری و حیله ببرید    والله که چو او زیرک و عیاری نیست
٭٭٭
از جمله طمع بریدنم آسانست    الا ز کسی که جان ما را جانست
از هرکه کسی برد برای تو برد    از تو که برد دمی کرا امکان است
٭٭٭
از حلقه‌ی گوش از دلم باخبر است    در حلقه‌ی او دل از همه حلقه‌تر است
زیر و زبر چرخ پر است از غم او    هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است
٭٭٭
از دوستی دوست نگنجم در پوست    در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست
هرگز نزید به کام عاشق معشوق    معشوق که بر مراد عاشق زید اوست
٭٭٭
از دیدن اغیار چو ما را مدد است    پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است
از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است    هردل که نه بی‌خود است زیر لگد است
٭٭٭
از عهد مگو که او نه بر پای منست    چون زلف تو عهد من شکن در شکن است
زان بند شکن مگو که اندر لب تست    یا زان آتش که از لبت در دهن است
٭٭٭
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست    ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد    نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
٭٭٭
از نوح سفینه ایست میراث نجات    گردان و روان میانه‌ی بحر حیات
اندر دل از آن بحر برسته است نبات    اما چون دل نه نقش دارد نه جهات
٭٭٭
العین لفقدکم کثیرالعبرات    والقلب لذکرکم کثیرالحسرات
هل یرجع من زماننا ما قدفات    هیهات و هل فات زمان هیهات
٭٭٭
افغان کردم بر آن فغانم می‌سوخت    خامش کردم چو خامشانم می‌سوخت
از جمله کرانه‌ها برون کرد مرا    رفتم به میان و در میانم می‌سوخت
٭٭٭
افکند مرا دلم به غوغا و گریخت    جان آمد و هم از سر سودا و گریخت
آن زهره‌ی بی‌زهره چو دید آتش من    بربط بنهاد زود برجا و گریخت
٭٭٭
امروز چه روز است که خورشید دوتاست    امروز ز روزها برونست و جداست
از چرخ بخاکیان نثار است و صداست    کای دلشدگان مژده که این روز شماست
٭٭٭
امروز در این خانه کسی رقصانست    که کل کمال پیش او نقصانست
ور در تو ز انکار رگی جنبانست    آنماه در انکار تو هم تابانست
٭٭٭
امروز من و جام صبوحی در دست    میافتم و میخیزم و میگردم مست
با سرو بلند خویش من مستم و پست    من نیست شوم تا نبود جزوی هست
٭٭٭
امروز مهم دست زنان آمده است    پیدا و نهان چو نقش جان آمده است
مست و خوش و شنگ و بی‌امان آمده است    زانروی چنینم که چنان آمده است
٭٭٭
امشب آمد خیال آن دلبر چست    در خانه‌ی تن مقام دل را میجست
دل را چو بیافت زود خنجر بکشید    زد بر دل من که دست و بازوش درست
٭٭٭
امشب شب آن دولت بی‌پایانست    شب نیست عروسی خداجویانست
آن جفت لطیف با یکی گویانست    امشب تتق خوش نکو رویانست
٭٭٭
امشب شب آنست که جان شبهاست    امشب شب آنست که حاجات رواست
امشب شب بخشایش و انعام و عطاست    امشب شب آنست که همراز خداست
٭٭٭
امشب شب من بسی ضعیف و زار است    امشب شب پرداختن اسرار است
اسرار دلم جمله خیال یار است    ای شب بگذر زود که ما را کار است
٭٭٭
امشب منم و طواف کاشانه‌ی دوست    میگردم تا بصبح در خانه‌ی دوست
زیرا که بهر صبوح موسوم شده است    کاین کاسه‌ی سر بدست پیمانه‌ی اوست
٭٭٭
امشب هردل که همچو مه در طلب است    ماننده‌ی زهره او حریف طرب است
از آرزوی لبش مرا جان بلب است    ایزد داند خموش کاین شب چه شب است
٭٭٭
اندر دل من درون و بیرون همه او است    اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد    بی‌چون باشد و جود من چون همه اوست
٭٭٭
اندر سر ما همت کاری دگر است    معشوقه خوب ما نگاری دگر است
والله که بعشق نیز قانع نشویم    ما را پس از این خزان بهاری دگر است
٭٭٭
انصاف بده که عشق نیکوکار است    زانست خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی    از شعوت تا عشق ره بسیار است
٭٭٭
او پاک شده است و خام ار در حرم است    در کیسه بدان رود که نقد درم است
قلاب نشاید که شود با او یار    از ضد بجهد یکی اگر محترم است
٭٭٭
ای آب حیات قطره از آب رخت    وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت
گفتم که شب دراز خواهم مهتاب    آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت


همچنین مشاهده کنید