سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

قسمت نهم (۳)


هرچند ملولی نفسی با ما باش    مگریز ز یاران و درین غوغا باش
یا همچو دلم واله و شیدائی شو    یا بهر نظاره حاضر سودا باش
٭٭٭
ای دل برو از عاقبت اندیشان باش    در عالم بیگانگی از خویشان باش
گر باد صبا مرکب خود میخواهی    خاک قدم مرکب درویشان باش
٭٭٭
ای روز نشاط روشنی وقت تو خوش    وی عالم عیش و ایمنی وقت تو خوش
در سایه‌ی زلف تو دمی میخسبم    تو نیز موافقت کنی وقت تو خوش
٭٭٭
ای روی چو آفتاب تو شادی کش    وی موی تو سرمایه ده، جمله حبش
تنها تو خوشی و بس در این هر دو جهان    باقی تبع تواند گشته همه خوش
٭٭٭
ای زلف پر از مشک تتاری همه خوش    اندر طلب چو من نگاری همه خوش
در فصل بهار و نوبهاری همه خوش    چون قند و نبات در کناری همه خوش
٭٭٭
ای سودائی برو پی سودا باش    در صورت شیدای دلت شیدا باش
با سایه‌ی خود ز خوی خود در جنگی    خود سایه‌ی تست خصم تو، تنها باش
٭٭٭
ای عشق بیا به تلخ خویان خو بخش    ای پشت جهان به حسن چوپان رو بخش
از باغ جمال تو چه کم خواهد شد    زان سیب زنخدان، دو سه شفتالو بخش
٭٭٭
ای کرده به پنج شمع روشن هر شش    ای اصل خوشی و هرچه داری همه خوش
تا چند چو الحمد مرا می‌خوانی    همچون بقره بگیر گوش من و کش
٭٭٭
ای گنج بیا زود به ویرانه‌ی خویش    وی زلف پریشان مشو از شانه‌ی خویش
وی مرغ متاب روی از دانه‌ی خویش    ای خانه خدا درآی در خانه‌ی خویش
٭٭٭
ای یار مرا موافقی وقتت خوش    بر حال دلم چو لایقی وقتت خوش
خواهم به دعا که عاشقان خوش باشند    ور زانکه تو نیز عاشقی وقتت خوش
٭٭٭
با دل گفتم ز دیگران بیش مباش    رو مرهم ریش باش چون نیش مباش
خواهی که ز هیچکس به تو بد نرسد    بدگوی و بدآموز و بداندیش مباش
٭٭٭
با پیر خرد نهفته میگویم دوش    کز من سخن از سر جهان هیچ مپوش
نرمک نرمک مرا همی گفت بگوش    کین دیدنیست گفتنی نیست خموش
٭٭٭
با ما چه نه‌ای مشو رفیق اوباش    کاول قدمت دمند و آخر پرخاش
گل باش و بهر سخن که خواهی میخند    مرد سره باش و هرکجا خواهی باش
٭٭٭
بر جان و دل و دیده سواری همه خوش    واندر دل و جان هرچه بکاری همه خوش
خوش چشمی و محبوب عذاری همه خوش    فریاد رس جان‌فکاری همه خوش
٭٭٭
بر دل چو شکفته گشت اسرار غمش    ندهم به گل همه جهان خار غمش
بایست سوی جهان فانی گردیم    زین پس رخ ما زرد و دیوار غمش
٭٭٭
بر من بگریست نرگس خمارش    تا خیره شدم ز گریه‌ی بسیارش
گر نرگس او به سرمه آلوده بدی    آلوده شدی ز سرمه‌ها رخسارش
٭٭٭
بیچاره دل سوخته‌ی محنت کش    در آتش عشق تو همی سوزد خوش
عشقت به من سوخته دل گرم افتاد    آری همه در سوخته افتد آتش
٭٭٭
پیوسته مرید حق شو و باقی باش    مستغرق عشق و شور و مشتاقی باش
چون باده بجوش در خم قالب خویش    وانگاه به خود حریف و هم ساقی باش
٭٭٭
تا بتوانی تو جامه‌ی عشق مپوش    چون پوشیدی ز هر بلائی مخروش
در جامه همی سوز و همی باش خموش    کاخر ز پس نیش بود روزی نوش
٭٭٭
تا در نزنی بهر چه داری آتش    هرگز نشود حقیقت وقت تو خوش
عیاران را ز آتش آمد مفرش    عیار نه‌ای ز عاشقان پا درکش
٭٭٭
جان جانی بیا میان جان باش    چون عقل و خرد تاج سر مردان باش
تو دولت و بخت همه ای در دو جهان    چون دولت و بخت دو جهان گردانباش
٭٭٭
چون رنگ بدزدید گل از رخسارش    آویخت صبا چو رهزنان بردارش
بسیار بگفت بلبل و سود نداشت    تا بو که صباا به جان دهد زنهارش
٭٭٭
خائیدن آن لب که چشیدی شکرش    مالیدن دستی که کشیدی بسرش
نگذارد آنکه او به جان و جگرش    آب حیوان همی رسد از اثرش
٭٭٭
دانم که برای ما نخفتی همه دوش    بر صفه‌ی سرد با یکی بالاپوش
آن نیز فراموش نگردد ما را    ای بوده عزیزتر تو از دیده و گوش
٭٭٭
در انجمنی نشسته دیدم دوشش    نتوانستم گرفت در آغوشش
رخ را به بهانه بر رخش بنهادم    یعنی که حدیث میکنم در گوشش
٭٭٭
در حلقه‌ی مستان تو ای دلبر دوش    میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
بر یاد تو کاس و طاس تا وقت سحر    میخوردم و میزدم همی دوش خروش
٭٭٭
در مجلس سلطان بشکستم جامش    تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش
والله که چنان فتاده‌ام در دامش    کز پخته‌ی او نمی‌شناسم خامش
٭٭٭
دلدار مرا وعده دهد نشنومش    بر مصحف اگر دست نهد نشنومش
گوید والله که نشنوی نشنومت    خواهد که به اینها بجهد نشنومش
٭٭٭
دل یاد تو آرد برود هوش ز هوش    می بی‌لب نوشین تو کی گردد نوش
دیدار ترا چشم همی دارد چشم    آواز ترا گوش همی دارد گوش


همچنین مشاهده کنید