یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

معنا و هدف زندگی


معنا و هدف زندگی
نگرانی در باره ی معنی و هدف زند گی از ویژگی بشر بعنوان یک موجود متفکر و کاوشگراست. دیگر موجودات عالم،مسیر طبیعی زندگی خود را از ابتدا تا به انتها بدون پرس و سؤال و چون و چرا طی می کنند. این از شکوه و شاید شور بختی بشر است که در طول تاریخ، دم به دم این پرسش را برای خود و دیگران مطرح ساخته و چرائی هستی خود را زیر سؤال برده است. داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی در این باره می گوید: "راز وجود آدمی در این است که انسان تنها نباید بسادگی زندگی کند، بلکه باید کشف کند که چرا باید زندگی کند."
درتاریخ اندیشه ی انسانی موضوع هدف و معنی زندگی در دو نهایت کلی مورد بررسی قرار گرفته است: در یک قطب اعتقاد به اصل مطلق وجود و سرنوشت مقدر حاکم است ودر قطب دیگر انکار هر نوع معنی ومقصود برای زندگی وبیان اینکه زندگی انسانی یک پدیده ی کاملأ بی محتوا و بدون معنی است.
در اینجا تلاش خواهد شد بصورتی کاملأ اجمالی از دیدگاه های مختلف به مسئله پرداخته شود و در پایان یک نتیجه گیری کلی بعمل آید ـ اگر چه، با توجه به ویژگی پرسش، ممکن است این نتیجه گیری بجای حل معما بر پیچید گی آن بیفزاید.
● دیدگاههای پندارگرایانه و مذهبی
فیلسوفان ایده آلیست ضمن اعتقاد به جهان فرامادی (ماوراء الطبیعی) بر آنند که زندگی را هدف و غایتی است که از ازل و بدون دخالت وخواست بشر برا یش تعیین گردیده است.انسان در ورای زندگی مادی و جسمی ا ش، هدفی نهائی، معنوی و الهی دارد. اواین فرصت (یا خوشبختی) را یافته است که از طریق زندگی زمینی خود به این هدف آسمانی دست یابد. افلاطون معتقد بود که دنیای مادی فقط سایه ای موهوم است از یک دنیای عالی و فرا مادی. ما انسانها مانند زندانیانی هستیم که در غار تنگ این جهان سـُفلی (پست و پائین) نشسته ایم وفقط تاریک و روشن های مبهم جهان واقعی ایده ها را می بینیم. با این دیدگاه، معضل بسیار ساده و عوام پسند می گردد: زندگی این جهانی در جوهر خود واقعیت ندارد وهدف ازاین سیر وسلوک موقت و توهمی این جهانی، رسیدن به دنیای ایده آل و بعبارت دیگر به وجود باریتعالی است.
در فلسفه ی ارسطو هر موجودی با توجه به طبیعت خود رو بسوی کمال (البته از نوع ویژه ی خود) دارد. نه تنها انسان بلکه همه ی پدیده های طبیعت، ره بسوی غایتی نهائی دارند. هر چیزی سرنوشت مقدر خود را دارد و درآن یک اصل هدفمند، روح یا ا نتلخی (تحقق کامل اخرین مرحله از روندی که قوه را به فعل در می آورد) مستتر است. بعلاوه همه ی اهداف وغایت هائی موجود در طبیعت تابع یک هدف عالی، ا صیل و نهائی (خدا) است. بنابراین هدف یا منظور زندگی نزدیکی به این اصل نهائی است که دست یابی به پارسائی را برای انسان میسر می سازد و خود منبع شادمانی برای آدمی است.
معضل معنی و هدف زندگی در ادیان بمراتب ساده تر می شود. با توجه به اینکه هنوز برای بسیاری از معضلات مربوط به فلسفه ی زندگی پاسخ علمی وجود ندارد، اربابان اغلب مذاهب می کوشند با تکیه بر اسطوره های دینی که طی قرون واعصار بهم بافته شده اند، پاسخ های عامه پسند و حاضر و آماده بخورد مردم دهند. مثلأ در دین بودا هدف زندگی رهائی از رنج است که خود از هوس زاده می شود. این سرکوب هوس های انسانی ا ست او را به والاترین درجه ی روشنگری (نیروانا) می رساند. برخی از ادیان آفریقائی به نظریه دایره وار زندگی اعتقاد دارند. به این ترتیب که ما انسانها بصورت های مختلف به زندگی بر می گردیم و اگر کاری نیمه تمام داریم با مرگ ما آن کار به اتمام نمی رسد. ما می توانیم به زندگی بر گردیم و کار نیمه تمام خود را تمام کنیم. در این حالت، هدف زندگی باید این باشد که ما همواره با شعائر و بااعمال خود بصورت های والاتری به زندگی باز گردیم.
در ادیان سامی (دین یهود، مسیحیت و اسلام) دنیا کشتزازی است که انسان برای آخرت خود در آن دانه می کارد (الدنیا مزرعهٔ الاخره). زندگی این جهانی آدمیان جنبه ی آزمایشی دارد و هدف نهائی آن حصول به قلمرو الهی است. انسان خاکی برای دست یابی به این غا یت آسمانی باید راه عبادت واطاعت پروردگار را در پیش بگیرد و ضمن رعایت قوانین الهی خود را به خدا نزدیک سازد. از دیگر وظایف زندگی آدمی این است که خدا را بشناسد و به دیگران بشناساند. در این زمینه شاه نعمت الله ولی شاعر و عارف قرون هشتم و نهم هجری چنین گفته است:
گوهربحر بی کران مائیــــــــــــــم گاه موجیم و گاه دریائیــــــــــــم
ما از آن آمدیم در گیتـــــــــــــــــی که خد ا را به خلق بنما ئیـــــــم
اگر آدمی در بند گی خدا پیروز شود، بهشت سرمدی را از آن خود خواهد ساخت وگرنه به درک واصل خواهد شد.
● عرفان
عرفان از نظر لغوی بمعنی درخشش است و از لحاظ مفهوم ارتباط مستقیم و بدون واسطه انسان با وجود کل (خدا). هدف زندگی در عرفان نیز تفاوت ماهیتی با شریعت ندارد: در شریعت هدف زندگی نزدیک شدن به خدا (قربهٔ علی الله) و در عرفان (البته بصورت ناب آن) یکی شدن با خدا یا ذات واجب الوجود است. از نظر عرفا، انسان می تواند با کشتن نفس وطی مراحل سیر وسلوک عرفانی، از حالت خودی به بیخودی برسد و در عالم خلسه (درخشش عالی) به خدا بپیوندد و با او یکی شود. در همین رابطه است که ابوعلی سینا گفته است:
چو بوعلی می ناب ار خوری حکیمانه بحق حق که وجودت شود به حق ملحق
از دید اهل عرفان هدف زندگی رها شدن از نفس امّاره و حصول به نفس ناطقه ا ست که انسان را قادر به بازگشت می سازد. مرگ برای عارف آغار یک زندگی جدید روحانی و "نیستی عین الیقین هستی ا ست." بشنویم از جلال الدین رومی که چنین می گوید:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویمت انا علیه الراجعون
و یا بقول عطار:
هرکه در دریای کل گم بوده شد عاقبت گــُـــم بود و او آسوده شد
هرکه او رفت ازمیان اینک فنا چون فنا گشت از میان اینک بقا
● هدونیسم
درباره ی بنیاد هدونیسم در بحث از فلسفه ی اپیکور و لوکرسیوس (درهمین سا یت) مفصلأ سخن گفتیم. در اینجا به این نکته بسنده کنیم که هدونیسم (که به فارسی آنرا عشرت طلبی ترجمه کرده اند) زندگی، که تنها دراین جهان است وبس، هیچ و پوچ ا ست و سخن گفتن از معنی و مقصود زندگی تلاشی است بیهوده. بقول حافظ:
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن که بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد؟
و یا:
جهان و هرچه در او هست هیچ در هیچ است هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق
مقدم حافظ خیام نیز بر همین پوچی ذ اتی زندگی تاکید دارد:
از آمدنـــــــم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه وجلالش نفزود
از هیچ کسی تیز دو گوشم نشنود این آمدن ورفتنــم از بهر چه بود
با تکیه بر این پوچی است که هد ونیست ها مرتبأ تکرار می کنند که "دی (دیروز) رفت وباز نیاید؛ فردا را اعتبار نشاید؛ دم را غنیمت دان که نپاید" (جمله از سعدی است). باید در زندگی در حد توان خوش بود و فکر بود و نبود زندگی نکر د. در این مورد رودکی اندرز می دهد:
شاد زی با سیاه چشمان شاد که جهان نیست جز فسانه وباد
زآمــــــــده شادمان نباید بود وز گذ شته نکـــــــــرد باید یاد
و خیام توصیه می کند:
ازدی که گذ شت هیچ از او یاد مکن فـــــــــردا که نیامد ست فریاد مکن
بر نامده و گذ شته بنیــــــــــــاد مکن حالی خوش دار و عمر بر باد مکن
ویا:
خیام اگر زباده مستـــی خوش با ش با لاله رخی اگر نشستـــی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است پندار که نیستی چو هستی خوش باش
حافظ که گویا از خیام الهام یافته است، همین مفهوم را بصورت ظریف تری بیان می کند:
تا بی سرو پا با شد اوضاع جهان زین دست در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
ویا:
غم دنیای دنی چند خوری باده بخور حیف با شد دل دانا که مشوش باشد
هدونیسم خیام و حافظ بسیاری دیگر از شاعران پارسی گوی را الهام بخشیده است. بعنوان مثال بابا فغانی شیرازی که خود در باده نوشی و خوش گذرانی گوی سبق را از دیگران ربوده است می گوید:
ساقی قدحی که از میان خواهم رفت آشفته و مست از جهان خواهم رفت
درآمدنم نبود از هیچ خبــــــــــــــــر آند م که روم نیز چنان خواهم رفـت
این هدونیسم شاعرانه تا به امروز نیز راهنمای راه بسیاری از انسانهای پارسی زبان است.
● اگزیستانسیا لیسم یا فلسفه ی اصا لت وجود
اگزیستانسیالیست ها موضوع را از دید گاه بی هدفی جهان مورد بحث قرار می دهند. آنان نه به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند و نه به ماهیتی در خود و فراتر از خود برا ی اشیاء و پدیده ها.انسان موجودی "وانهاده" است که تک و تنها به جهان فرا افکنده شده است و از آسمان به او کمکی نمی رسد. زندگی همان چیزی که ما هرروز با آن سروکار داریم. در انسان ماهیت مقدم بر وجود است به این معنی که ما ابتدا بوجود می آئیم و با اعمال و رفتار و کردار خود، از خود تعریفی بد ست می دهیم و ماهیت خود و زند گی خویشتن را مشخص می سازیم.
اگزیستانسیالیست معروف موریس مرلوپونتی بر آن است که انسان قبل از آ نکه موجود یت بیابد هیچ و پوچ بوده است و با مرگ دو باره به عدم می پیوند د. بنابراین ما انسانها فقط در فاصله ی کوتاهی هستی می یا بیم و چاره ای نداریم جز آنکه فعال با شیم. از دید گاه اگزیستانسیالیست ها، این انسانها هستند که می توانند و باید اهد اف و مقاصد خود را از زند گی تعیین کنند و ضمن آفرینش و تغییر طبیعت خویشتن به زند گی خود معنا و مفهوم ببخشند. اگر انسان بخاطر هد فی فراتر که برای خود تعیین می کند زند گی نکند، پو چی و بی معنائی ذاتی زندگی اورا خواهد بلعید و غرق در یاس و نومیدی خواهد ساخت.
● مارکسیسم
از دیدگاه مارکسیسم، که خود را علم "رهائی و تحول سرشت انسانی" می داند، زند گی هد فی است در خود. مارکس در این مورد اعلام می دارد که "بالابردن غنای سرشت آدمی هدفی است در خود" (کارل مارکس، نظریات ارزش اضافی، جلد دوم صفحات ۱۱۷و ۱۱۸). از این نقطه عزیمت ا ست که شاعر و نویسنده مارکسیست و فقید ترکیه ناظم حکمت به ما اندرز می دهد:
"زندگی شوخی نیست
باید آنرا با جدیت تمام دنبال کنی
بسان یک سنجاب
بدنبال چیزی فراتر از زندگی نباشی
زندگی با ید تمام عیار حرفه ات با شد" .
مارکسیسم هرنوع تلاشی را برای گشودن معضل زند گی بی ثمر می داند مگر اینکه متکی باشد به مطا لعه ی جامع علمی، اجتماعی، ا خلاقی و بیولژیکی وجود انسانی و تحول آدمی در رابطه با تکامل کلی زند گی و رابطه ی او با این سیاره خاکی و همه عالم هستی. چه بسا با این دید بوده است که طنز پرداز مارکسیست ایرانی منوچهر محجوبی در وصیتامه مشهور خود گفته است:
من آن پیکر بی روان نیستــــــم مرا کــــم نگیرید آن نیستم
که من زنده در پیکر مردمـــــم اگر چند در ازدحامش گمم
دراین کهکشان ذرّه سان زیستم گر او نیست، من نیزنیستم
از دیدگاه مارکسیسم، افراد و شخصیت ها نه بعنوان وجود فردی، بلکه بعنوان بخشی از کـــّل (کل جامعه انسانی) مورد شناسائی قرار می گیرند. مارکس در یکی از آثار اولیه ی خود نوشته است "فرد یک وجود اجتماعی ا ست. بنابراین تجلیات زندگی او(حتی اگر بظاهر مستقیمأ از تجلیات زندگی حاصل از همکاری با دیگران ناشی نشده باشد) بیان یک زندگی اجتماعی ا ست" (مارکس، دست نوشته های اقتصادی و فلسفی سال ض۱۸۴۴، صفحه ی ۲۹۹).
لنین نیز مانند مارکس زندگی را دارای ارزش ذ اتی و سرشتأ هد فی در خود می داند. از نظر لنین انسان انگیزه ای است در خود که باید"خویشتن را سامان بخشد تا خود را درجهان عینی عینیت بخشد و به تحقق برساند." (لنین، مجموعه ی آثار، جلد ۳۸ صفحه ی ۲۱۲).
مارکسیسم تاکید دارد که انسان دارای دو نوع زندگی فردی و نوعــــــی ا ست. این دو گونه از زند گی گرچه در ارتباط تنگا تنگ و گاهأ مکمل یکد یکرند، لیکن تضادهای خود را نیز دارند. یکی ازاین تضاد ها این ا ست که انسان در جریان زندگی فردی خود هرگز قادر نخواهد بود به اهد اف زندگی نوعی خود نایل آید. مثلأ اگر تعالی نوع بشر مستلزم رهائی او از چنگا ل جنگ، بیماری، فقر، ستم و آلودگی محیط زیست باشد، این اهداف چه بسا نتواند توسط فرد و در طول حیات فردی او به تحقق بپیوندد ـ حتی اگر شخص بظاهر در زند گی فردی خود موفق باشد. از این لحاظ است که انسان هرگز نخواهد توانست خود را به عنوان یک موجود کامل سامان بخشد.او همواره از وضعیت خویش نا را ضی ا ست. این نقص و عدم رضایت منشاء تکاپو و فعالیت های خلاق انسانی ا ست: " زندگی خود فقط به عنوان یک شیوه ی زندگی ظاهر می گردد" (مارکس، دست نوشته های اقتصادی و فلسفی سال ض۱۸۴۴، صفحه ی ۲۷۶). بنابراین معنی زند گی این است که هر فرد انسانی همه ی ظرفیت های خود را بصورت همه جانبه ای تحول بخشد.
تحول ظرفیت های انسانی مستلزم رهائی اجتماعی و تعا لی نوع بشری اوست. تحول نوعی انسان در بادی امر ممکن است هزینه ی فردی سنگینی را در بر داشته باشد. لیکن در درازمدت با رهائی نوع بشر رهائی فردی نیز تامین می گردد و این دو بر یکدیگر منطبق می شوند. مارکسیسم بعنوان "آئین عمل وپیکار" شیوه ی این رهائی را، که از مسیر مبارزه ی طبقاتی می گذ رد، نشان می دهد. از نظر مارکسیسم، انسان، بر خلاف سایر حیوانات، یک موجود نوعی است. تحول عا لیتر فرد تنها و تنها در یک روند تاریخی صورت می پذیرد که طی آن فرد بخاطر تعالی نوع بشری خود در یک جامعه ی انسانی حتی از فدا کردن وجود فردی خود ابا ندارد. با توجه به این نوع آموزش مارکسیستی ا ست که نویسنده ی مارکسیست استروفسکی اعلام می دارد که " گرانبها ترین چیز برای انسان زندگی است و آن فقط یکبار داده می شود. پس باید آنرا چنان گذراند تا سالهای بهدر رفته ی عمر موجب عذ ا ب دردناک نشود، تا گذ شته ی خوار و سفله بر پیشانی ما داغ رسوائی نزند، تا بهنگام بدرود زندگی بتوان گفت: سراسر زندگی و همه ی نیروهایم وقف زیبا ترین پدیده های جهان، وقف مبارزه در راه بشریت شده بود. پس باید شتافت، زند گی کرد. چه یک بیماری بی معنی یا یک تصادف تراژیک می تواند رشته ی آنرا از هم بگسلد" (استروفسکی، چگونه فولاد آبدیده شد، ترجمه ی کاظم انصاری، صفحه ی ۳).
بطور خلاصه، مارکس بنیاد یک ایده آل اجتماعی را ریخت که زندگی در آن با تحول ظرفیت هر فرد انسانی معنی پیدا می کند. لیکن تحول فردی مشروط به تحول همگانی و در نهایت اهداف فردی و اجتماعی بر یکدیگر انطباق پیدا می کنند.
● منفی گرایان
این دسته از متفکرین یا زند گی را منفی و پر ادبار می دانند و یا آنرا هیچ و پوچ و بی معنی می انگارند. بعنوان مثال شوپنهاور فیلسوف قرون هیجده و نوزده آلمان بر آن بود که روحی دیوانه، کور و تیره برجهان حاکم است. این روح قوانین طبیعی و اجتماعی را باز پس می زند و هرنوع شناخت علمی و تحول تاریخی را نا ممکن می سازد.زندگی رو به سوی ادبار دارد و بشر را هیچ آیند ه ای نیست.
نیهیلیسم دیدگاهی دیگر ا ست که زند گی را مطلقأ هیچ و پوچ می شمارد و هر نوع ایده ی مثبتی رادر زند گی مردود می شمارد. نیچه فیلسوف آ لمانی با تاکید بر "ارزیابی مجدد ارزش ها" معیار های اخلاقی و موازینی را که فرهنگ بشری در رابطه با عدل و ا نصاف تحول بخشیده است را مردود می شمارد.
● دیدگاه یک اندیش ورز هندی
در حدود یکصد سال پیش راهبان بودائی در ســـــوا حل مدرس کشور هند کودکی را یافتند که از نظر آنهاهمه ی علائم بودا در او جمع آمده بود. آنان با هر مشکلـــــی که بود کودک را از خانواده اش گرفتند و تحت آموزش مخصوص قرار دادند تا در آینده وی را بعنوان بودای زنده پرستش کنند. در حدود دو دهه بعد که بودای جدید را برای اعلام بودائیت خود در کنگره جهانی بودائیان جهان (که با شرکت هزاران نفر از سرتاسر جهان تشکیل شده بود) حاضر کردند، او در برابر شگفتی همگانی اعلام داشت که بودا نیست و جمعیت در جستجوی سراب روان است. این جوان، که کسی جز جی. کریشنا مورتی نیست، بقیه ی زندگی نود ویکساله خود را صرف یافتن پاسخی برای معنای زندگی کرد. کریشنا مورتی، برخلاف مارکس، معنای زندگی در رهائی فردی می داند که از طریق آموزش و خود آموزی صورت می گیرد نه مبارزه ی طبقاتی و انقلاب اجتماعی قهر آمیز.
کریشنا مورتی نیز مانند اگزیستاسیالیست زندگی را بدانسان می بیند که با تمام شگفتی ها یش بر ما انسانها ظاهر می گردد: " زندگی چیزی است بی اندازه بی کرانه وژرف. زندگی رازی است شگرف. زند گی قلمروئی است وسیع که ما در آن بعنوان موجودات انسانی عمل می کنیم. اگر ما هدف زندگی را تنها تامین معاش خود بدانیم، اهمیت زندگی را بتمامی از دست خواهیم داد."
کریشنا مورتی بدون آنکه وقت خود را برای یافتن پاسخی فلسفی به منشاء، مقصود و سرانجام زندگی تلف کند مستقیما به شگفتی ها و فرصتهائی که زند گی در اختیار انسانها قرار داده است می پردازد و می گوید " آیا زندگی چیزی خارق العاده نیست؟ پرندگان، گلها، درختان شکوفه دار،آسمان، ستارگان، رودخانه ها و ماهی های درونشان همه ی اینها زندگی است. زندگی تشکیل شده از فقرا و ثروتمندان. زندگی نبرد دائمی بین گروه ها، نژاد ها وملت هاست. زندگی یعنی اندیشه. زندگی آن چیزی ا ست که ما آنرا مذ هب می نامیم. زندگـــــــی همچنین چیزی است ظریف و پدیده ای است لطیف. زندگی تمام اسرار نهفته ی ذ هن بشر است: حسا د ت ها، جاه طلبی ها، شورا نگیزی ها، شیدائی ها، ترس ها، وظیفه ها و نگرانی ها. تمام این چیزها وچیزهای بمراتب بالاتر از ا ینها زندگی را تشکیل می دهند. ولی ما معمولأ خود را آماده می سازیم تا فقط گوشه ی کوچکی از زندگی را درک کنیم."
متا سفانه ما انسان ها نه ااین زندگی بی کرانه و شگرف را درک می کنیم و نه از فرصتی که برای معنا بخشیدن به زندگی خود داریم استفاده می نمائیم: "ما امتحانات معینی را می گذ رانیم، شغلی دست و پا می کنیم، ازدواج می کنیم، صاحب کودک یا کودکانی می شویم و سپس کم و بیش بصورت ماشین در می آییم. ما همچنان با دلهره و نگرانی و وحشتزده از زندگی باقی می ما نیم." و بخصوص "وقتی که پا به سن می گذ اریم ترسو می شویم. ما از زندگــــــــــی کردن می ترسیم."
درچنین شرا یطی، ا نسان باید با آموختن و خود آموزی به کشف معنا و شگفتی های زندگی بپردازد و باهرکشف جدید بصورت انسان جدیدی در آید و همواره در حال تغییر و آفریدن و آفریده شدن باشد: "مسلمأ آموزش هیچ معنایــــــی نخواهد دا شت مگرا ینکه به شما کمک کند پهنه ی بی کران زند گی را با تمام ظرافت ها، با تمام زیبائی ها ی خارق العاده اش درک کنید.... شما زمانی می توانید غنا، عمق وزیبائی های زند گی را مورد درک و قدردانی قراردهید که علیه همه چیز انقلاب کنید: علیه مذ هب سازمان یافته، علیه سنت، علیه جامعه ی پوسیده ی کنونی بدانسان که شما به عنوان یک انسان برای خودتان پید ا کنید که چه چیز حقیقی است. آموزش به ا ین معنی ا ست که ما کشف کنیم نه اینکه تقلید نمائیم. ... شما این کار را زمانی می توانید انجام دهید که آزادی وجود داشته با شد، وقتی که انقلاب مداوم درونی در وجود شما بجریان افتد."
این انقلاب و نوجوئی و نوگرایی مداوم یا د آور شعری قد یمی ا ز د کتر هوشنگ شفا:
زند گی یعنی تکا پو
زند گی یعنی هیاهو
زند گی یعنی شب نو، روز نو، اند یشه ی نو
سیاوش کسرائی نیز در شعر آرش همین مفهوم را تکرار کرده است:
آری آری زند گی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گربیفروزیش رقص شعله اش از هرکران پیدا ست
وره خاموش است وخاموشی گناه ماست....
● گفتار واپسین
یافتن معنای زند گی مستلزم آن است که جوینده قبل از هر چیزانسان و سرشت انسانی را بفهمد. لیکن این هم برای درک معنای وجود انسانی کافی نیست. انسان در طبیعت تنها نیست و ما نمی توانیم جدا ازبقیه ی چیزها به درک انسان نا ئل آئیم. همانطور که قبلأ کفته شد انسان را باید در رابطه با سایر موجودات کره ی زمین ودر رابطه با جایگاه او در گیتی باز شناخت. از آنجا که این شناخت در زمان ها و مکانها و شرایط مختلف زند گی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افراد تفاوت دارد، لذ ا معنای زند گی برای اند یش ورزان مختلف همواره متفاوت بوده ا ست.
از نگاه نویسنده ی ا ین سطور، تلاش برای یافتن معنی وهدف زند گی دریک نگاه فلسفی و وجود شناسانه ره بجائی نخواهد برد. کسانی در این رابطه تا کید بیش از حد بعمل می آورند، سرانجام به بد بینی و یاس فلسفی می رسند. از دیدگاه یک انسان خدا ناگرا(از جمله این رهی)، حیات یک پدیده تصادفی است و زندگی آدمی با یک نقشه قبلی، با هدف و معنای خاص توسط هیچ معمار و مهند سی طراحی نشده است. بنابراین قبل از آ نکه بخواهیم در تلاش بیهوده برای یافتن معنا و هدف زند گی، خود را از تک و تاب بیندازیم، با ید در حد توان (بدون آنکه توقع زیادی از خود داشته باشیم) زند گی کنیم و تحت شرایط موجود به زندگی خویش معنا و مفهوم بخشیم. آنچه مهم است شور زندگی ا ست و عشق به زیستن برای خود و دیگران. دریافت من از زندگی چنین ا ست که آ نچه که نه تنها انسان ها را بلکه همه ی موجودات عالم را بهم پیوند می دهد عشق است و عشق نیزمانند زندگی هدفی ا ست در خود. عشق امید می آفریند و امید حرکت و بقولی "زند گی یعنی امید وحرکت" (شعار دانشگاه ملی ایران در زمان ریاست دکتر شیخ الاسلام زاده).
بزعم من، انسان عاشق انسانی ا ست شاد و شاد خوار. چند ی پیش دوستان خیّامی به ما پیام دادند که " نشا ید و نبا ید که خود ما زندگی، و کام گیری از زیبائی های آن، را فراموش کنیم! چرا که انسان ناکام (با پیچید گی های روانی) نه سودی برای خویش، و نه برای دیگران دارد." این پیامی دلنشین ا ست من با جان و دل پای آنرا امضاء می کنم. آری زندگی آنقدر شیرین و زیبا ست که بخاطرتداوم آن می توان از جان مایه گذ ا شت:
آنچنان زیباست ا ین بی بازگشت کزبرایش می توان از جان گذ شت
چه زیبا گفته است اندیش ورزی بنام میخائیل پریشوین که " گرچه ممکن است بمیرد، لیکن نقشش بعنوان تلاش پیروزمندانه ی انسان در مسیری که به ابد یت می پیوندد باقی خواهد ماند... او از خود چیزی بی همتا بجای خواهد گذ ا شت که با گفتار، رفتار، اندیشه و حتی احوالپرسی و فشردن دست و چه بسا یک لبخند توام با سکوت ایجاد کرده است." این همان سخن سعدی است که:
بماند سالهااین نظـــــــم و ترتیب زما هر ذ ره خا ک افتاده جا ئی
غرض نقشی است کزما باز ماند که هستـــــی را نمی بینم بقا یــی
واین نقش اگر در راستای تداوم و تعمیق زند گی و سازند گی هرچه بیشتر آن با شد، پایدارتر خواهد ماند. انسان می تواند در نیک کرداری و عشق خویش به زندگی و دیگرانسانها انگیزه ای نیرومند برای زیستن و معنی دار کردن زند گی خود بیابد:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت ا ست بر جریده ی عا لم دوام ما
خوشبختانه در فرهنگ ایرانی کشف موارد مربوط به عشق به زند گی و ستایش از آن کار چندان مشکلی نیست. مثلأ در هفت پیکر نظامی می خوانیم که بهرام گور در یک خشکسا لی وحشتناک، درانبارهای غله را گشود و مواد غذائی به مردم ارزانی داشت و بدینوسیله اجازه نداد که طی چهارسال قحطی کسی از گرسنگی بمیرد. به پاس این خدمتی که بهرام به زند گی کرده بود، هاتفی به او ندا داد که به مدت چهارسال مرگ از دیاروی رخت برخواهد بست:
چون تو در چار سال خرسندی مرده ای را ز فا قه نپسند ی
چارسالت نوشته شد منشــــــور کز دیار تو مرگ با شد دور
از بزرگان ملک او با خـــُـــرد کس شنیدم که چارسال نمــرد
(کلیات خمسه ی نظامی، چاپ چهارم، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۶۶ صفحات ۶۶۲ تا ۶۶۴)
تا اینجای نوشته تلاش کردیم ضمن نگاهی بسیار اجمالی به جهان بینی های مختلف معنی و هدف زندگی را بازیابیم. باوجود این هنوز در آغاز راهیم. خواننده ی موشکاف حق دارد دریایان راه پرسش خود را بی پاسخ بیابد. واقعیت این است که دررابطه با معنی و هدف زندگی یک معضل اساسی و بظاهر نا گشودنی وجود دارد: ضرورت تامل درجواب در برابر فوریت سؤال. بعبارت دیگر معنای زندگی، همانطور که قبلأ بیان شد، بدون درک طبیعت آدمی، جایگاه او در کل هستی و رابطه اش با همه ی موجودات عالم نامیسراست. بدیهی است که این امر خود یک برنامه ی دراز مدت است که تا آندم که زندگی ادامه دارد این برنامه هم وجود خواهد داشت. دراین مسیر پر پیچ و خم، انسان هرچه بیشترو همه جانبه تر بیاموزد برمجهولاتش افزوده می شود. درک معنی زند گی به تجربه وخردی نیاز دارد که پس از یک عمرو چه بسا با گذ شت نسل ها ضمن تلاش خارق العاده حاصل آید:
زندگیم تفسیر سه سخن بیش نیست خام بــُدم، پخته شد م، سوختــــ
و یا بقول بابا طاهر عریان:
تا که ناخوانده ای علم سماوات تا که نابرده ای ره در خــــــرابات
تا که سود وزیان خود نذ ونـی به یارون کی رسی هیهات! هیهات!
همین برنامه ی دراز مدت است که مسئله را بصورت آزار دهنده ای در می آورد. این پرسش برای هرکسی پرسشی ا ست فوری و فوتی که جوابی آنی را می طلبد، لیکن به شکیبائی و خرد ورزی آنچنان دقیق نیاز دارد که روند آن ممکن است یک عمر بطول ا نجا مد. بهر حال، چه بخواهیم وچه نخواهیم، زند گی همین است. بقول پروفسور آدلر" انسان بودن هیچگاه کارآسانی نبوده است."
استوار غلام دانائی
منبع : سایت افغانستان