یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


مرثیه برای قهرمان مغلوب


مرثیه برای قهرمان مغلوب
● بررسی فیلم روزی روزگاری در آمریکا به کارگردانی سرجیولئون و با بازی رابرت دنیرو و ....
در فیلم روزی روزگاری در آمریکا ساخته سرجیو لئونه، نودلز گنگستری که دوره جوانی را پشت سر گذاشته و همواره در حال فرار بوده، تحت تعقیب واقع شده و هر لحظه همراه مرگ قدم برداشته و اکنون به روزهای پایانی عمرش نزدیک شده؛ برای حل راز بزرگ زندگی اش به شهر محل تولد و دوره جوانی اش بازگشته و در مقبره ای جمعی به این کلمات که روی سنگ مرمر حک شده، خیره مانده است.
" از میان شما جوان ترین و قوی ترین تان قربانی شمشیرها خواهد شد."
این مثال که هر کارگردان در تمام طول زندگی اش فقط یک فیلم را می سازد، در باره آثار لئونه و فیلم هایش بسیار مصداق دارد. بی شک شخصیت هایی چون نودلز در دیگر فیلم های او نیز حضور دارند. با این که لئونه ایتالیایی است ، اما قهرمانان او همواره در دوره های مختلف تاریخی یک منطقه جغرافیایی خاص(آمریکا) تصویر شده اند.
قهرمان لئونه با مرگ زندگی ، با محبوب درشتی و با به دست آوردن از میان بردن را پیشه کرده و امید، دوستی و دشمنی و رویا و واقعیت را سرشار زندگی کرده است. قهرمان لئونه هر لخظه در حال چشیدن تلخی ها و محک زدن خویش و غور در درون خود است و لئونه نیز در مردمک چشمان آنها و در نگاه هایشان لحظه به لحظه زندگی در حال تغییر شان را می بیند.
قهرمان لئونه – چه خوب، چه بد و چه زشت – هیچ گاه گناهکار یا متهم نیست. چیزی که در سه فیلم آخر لئونه در روند تحول شخصیت ها بسیار مهم است. در مشتی پر از دینامیت رابطه خوان و شون که یکی راهزنی ساده لوح و دیگری یک انقلابی فراری است، در پایان معکوس می شود. شون، خوان را به یک انقلابی تبدیل می کند و چه باک اگر او کشته شود یا مغلوب گردد، چون او را به انسانی بهتر تبدیل کرده است.
در روزی روزگاری در آمریکا نیز که چون رویا( یادآوری های ذهنی نودلز) تصویر می شوند، او را مانند هملت در اوج تراژدی زندگی اش می بینیم. اما لئونه؛ مکس و دبرا را هم بدون داوری به شکل انسانی تصویر می کند.
روزی روزگاری... – فیلم بزرگ لئونه با طول زمانی بیش از سه ساعت و چهل دقیقه- ، روایت قصه ای محزون درباره گنگسترهاست. بسیاری آن را با حماسه متظاهرانه فرانسیس فورد کوپولا(پدرخوانده های ١و ٢و ٣) مقایسه می کنند و شاید از نظر نشانه شناسی، حق با آنها باشد. چون خشونت، خون، کینه، انتقام، هیجان و بسیار چیزهای دیگر که هر فیلم گنگستری دارد، در این فیلم نیز وجود دارد. اما وجه تمایزش با پدرخوانده ها در نوع نگاه است. کوپولا اپرایی فاخر، خشن و پر زرق و برق، و لئونه غم نامه ای حماسی و ناتورالیستی ارائه می دهد که اولی باعث بهت و در نهایت مقهور شدن تماشاگر می شود و دومی در جان تماشاگر رسوخ می کند و با قهرمان فیلم همراه می سازد(در این میان سهم رابرت دنیرو را نیز نباید دست کم گرفت که بسیار استیلیزه و دقیق تر از پدرخوانده ٢ ظاهر می شود).
لئونه در ١٩٦٧ برای اولین بار کتاب هری گری به نام اوباش (١) را می خواند و شیفته آن می شود، سرگذشت متفاوت گروهی از بچه های شرور یهودی، از قبل تا پایان دوره منع مشروبات الکلی؛ قصه ای درخشان در قالب کتابی پرفروش که منعکس کننده تاریخ ناگفته چند دهه یک سرزمین است.
شاید لئونه می خواسته در کنار کارگردان های نئورئالیست هم وطنش، کارگردانی روشنفکر شناخته شود، اما تکنیک برترش در روزی روزگاری ... او را در جایگاهی والاتر قرار می دهد. شکل بصری حیرت انگیز و خیره کننده فیلم که با فلاش بک های هنرمندانه پرداخت شده ، لئونه را از فرد صرفاً با استعدادی که وسترن های کوچک می سازد، متمایز کرد. ساختن وسترن اسپاگتی بسیار به او آموخت، تا بتواند اسطوره حماسی غرب جدید را ، آن گونه که باید بسازد.
روزی روزگاری... حکایت دختران و پسران مهاجری است که می کوشند با دیگران یکسان جلوه کنند؛ حتی با انکار والدین شان . جایی در فیلم ، نودلز می گوید:" پدر پیرم دعا می کنه و مادر پیرم گریه، پس واسه چی باید برم خونه؟ ".
این آغاز ورود به حیطه ای بیگانه و جدا از ساختار ملی است. آن ها فرهنگ والدین شان را به ارث نمی برند و در دنیای حقیر گتوی خود، که در مقایسه حتی از پایین شهر نیویورک نیز پست تر است، بزرگ می شوند. آن ها شاید لباس های شیک بپوشند و در پول غلت بزنند، اما از ریشه های خانوادگی شان نمی توانند بگریزند. نودلز، قهرمان شکست خورده که روزی روزگاری... مرثیه ای درباره اوست، مردی بی رحم، وحشی و با اشتیاقی حیوان صفتانه نسبت به زن هاست، اما قهرمانان لئونه هیچ کدام مطلقاً خوب یا بد، گناهکار یا بی گناه نیستند.
مکس، دوست بسیار نزدیک و شریک تبهکاری های نودلز، که در فیلم به عنوان مظهر شر تصویر می شود، نیز شخصی چون همشهری کین است؛ فردی نگران سرنوشت و آینده اش ، که هر چند ثروت و معشوق رفیق اش را دزدیده و اکنون مردی با نفوذ نیز شده، اما عذاب وجدان و هراس از روبه روی با رسوایی، آنی او را راحت نمی گذارد، پس دست به دامان نودلز می شود، اجیرش می کند و از او می خواهد تا خلاص اش کند. صحنه رویارویی مکس و نودلز که در آن نودلز توضیح می دهد که چرا با وجود پول کلان پیشنهادی، او را نخواهد کشت؛ یکی از غمناک ترین و تکان دهنده ترین صحنه های تاریخ سینماست.( ٣)
دبرا نیز به عنوان دختر گتو نشین شاعر مسلکی که می خواهد بازیگر شود(" می خوام به اون جا برسم، من می رم، به اون بالاها " )، هر چند موفق به خارج شدن از گتو می شود، مانند ستارگان زندگی می کند و در ایست ساید نمایش اجرا می کند، اما مهم ترین نقش او همان دختر یهودی محبوب دو گنگستر است. حتی مکس نیز که چرخه دگرگونی را دوبار طی می کند( از کودکی گتو نشین به گنگستر و از گنگستر به " جناب وزیر، آقای بیلی") از ریشه هایش نمی تواند بگریزد.
و نودلز که گریخته و مخفی شده و پس از سالیانی دراز باز گشته و خود را با کسی روبه رو دیده که خود را باعث مرگش می دانست. حتی از سر انتقام نیز یارای کشتن او را ندارد، چون تصویر کودک خشمگین کودک یهودی خیابان گرد گذشته را در چهره پر چین و چروک آقای بیلی می یابد، که با رسوایی قریب الوقوعی روبه رو است.
روزی روزگاری ... شاید در مقایسه با شاهکار دیگر لئونه – روزی روزگاری در غرب – که این فیلم هم چون ادامه منطقی آن به شمار می رود، تنها باز نواخت آن به نظر برسد. اما این قصه درخشان در باب رفاقت برای بزرگسالان روزگار ما، با خشونت گرافیکی اش، با موسیقی سرشار از غم غربت انیو موریکونه که با فلوت گئورگ زامفیر نواخته می شود، با بازی های به یاد ماندنی و کلوزآپ های فراوان و سکوت های معنی دارش، بسیار بیش تر از تکرار تم های فیلم قبلی جلوه می کند؛ پیکارسک بزرگی که در تاریخ سینما جایگاه ویژه خود را تا ابد خواهد داشت.
سرانجام بدون این که برگردد:" منتظر چی هستی، بیا تو".
"برای چی، آقای بیلی(bailey)؟"
مکس برمی گردد و به نودلز که هنوز نزدیک در ایستاده، نگاه می کند. برای اولین بار پس سی و پنج سال همدیگر را ورانداز می کنند. مکس لبخند می زند. " بگیر بشین، نودلز".
مکس با تفرعن روی صندلی چرمی بزرگی که پشت میز ماهاگونی تیره رنگی قرار دارد، می نشیند.
نودلز نمی نشیند" متشکرم"، اما به میانه اتاق آمده و با کنجکاوی و اعتماد به نفسی حیرت انگیز می ایستد.
مکس :" خوشحالم که دعوت منو قبول کردی. می ترسیدم کنجکاو نشی".
نودلز :" کنجکاو بودم. ما تا به حال با آدم های مهم و سرشناس از نزدیک ملاقات نکرده ام. شما باید دوستان زیادی داشته باشید."
مکس :" موش ها معمولاً یک کشتی در حال غرق شدن را ترک می کنند."
نودلز : آره، تو روزنامه ها خوندم که شما هم دردسرهای خودتونو دارین. ولی، خوب وقتی می خواید به بالای نردبان صعود کنید... وقتی که به بالا رسیدید مسئولیت های جدی و خطرات جدی هم داره. همه این چیزا که نامشروع نیست، مگه نه؟"
مکس :" نه. من همیشه می دونستم که اینها یه روز تموم می شه."
نودلز : بعد از کمی مکث می پرسد:" چرا از من دعوت کردیدبه مهمونی تون بیام،آقای بیلی؟"
مکس : " معنی این کار لعنتی دعوت نیست، نودلز. همه چیز مربوط میشه به شمردن او چیزای که توی کیفه و یک قرارداد."
نودلز:" در قرارداد نوشته نشده که چه کسی؟"
مکس:" یعنی خودت نمی تونی بفهمی؟"
نودلز:"شما.آقای بیلی؟"
و ادامه می دهد" من سال هاست که اسلحه دست نگرفته ام. چشمای من بدون عینک خوب نمی بینن.دستام بعضی وقت ها می لرزن. نمی خوام خطا کنم،آقای بیلی."
مکس عصبی می شود:" این نمایش مسخره رو بس کن نودلز. من تو رو صدا کردم. من تو رو به اینجا کشوندم تا تسویه حساب کنیم.قبل از این که اونا دستشون به من برسه..." و از داخل کشوی میز اسلحه ای را برمی دارد و به طرف نودلز می رود" تو این کارو بکن نودلز، تو تنها کسی هستی که می پذیرم این کارو با من بکنه. نه بخاطر پول، بلکه به خاطر همه چیز." دری چوبی را باز می کند" می تونی از این راه بدون این که دیده بشی، وارد خیابان بشی- این یک راه مخفی فراره، برای خودم درستش کردم. یالا،بجنب.تمومش کن. هیچ کس بیرون رفتنتو نمی بینه.پول ها رو بردار،می تونی هر جا که دلت خواست بری، می تونی هر کاری دلت خواست بکنی، مثل یک سلطان باقیمانده عمرتو زندگی کنی".
نودلز:" من نمی دونم درباره چی حرف می زنید،آقای بیلی. شما چیزی به من بدهکار نیستید."
مکس ناباورانه به او نگاه می کند و صدایش به تدریج با غم و نومیدی آکنده می شود" چشمای وقتی به جسد سوخته من روی آسفالت خیابان نگاه می کردی، پر اشک بود. اون جسد کس دیگری بود. ولی تو شوکه شدی وقتی فهمیدی که پلیس ها این کارو کرده اند. اون فقط یه عملیات کوچیک برای سندیکا بود، نودلز و تو یک احمق تمام عیار".
نودلز با بی اعتنایی:" شما باید دیوانه سده باشید، آقای بیلی".
مکس:" تو یک بار هم قبلاً این حرفو زدی، نودلز. و منهم دیونه شدم، مثل حالا. من اجازه دادم که تو فکر کنی که من دیوانه شده ام، تو و کارول گول خوردی. نودلز من زندگی تو رو گرفتم؛ من به جای تو زندگی کردم. من همه چیزتو گرفتم، پولاتو، حتی دوست دخترتو. پانزده سال ترتیبشو دادم. عوضش تو سی و پنج سال تموم غصه اینو خوردی که منو به کشتن دادی. پس چرا به من شلیک نمی کنی؟"
نودلز به اسلحه نگاه می کند و تصاویر دوران کودکی مشترکشان در برابر چشمانش شکل می گیرد. از زمانی که همه چیز ساده و راحت بود...
و سرانجام نگاهش را از اسلحه برمی گیرد و می گوید" این حقی قداره که من خیلی هارو کشتم، آقای بیلی. بعضی وقت ها به خاطر دفاع از خودم، بعض وقت هام برای این کار اجیر شدم.خیلی ها به ما مراجعه می کردند: رقبای تجاری، شریک ها، عشاق. بعضی وقت ها کارشونو قبول می کردیم، بعضی وقت هام نه. به شرایط بستگی داشت. شما جزو کسانی هستید که کارتون قبول نمی کنم، آقای بیلی".
مکس:" اینه راه تو برای گرفتن انتقام ؟"
نودلز:" این فقط یک روش برای دیدن این موضوعه. من برای انتقام گرفتن خیلی پیرم.گذشته، گذشته است. من نمی تونم با هر کاری اون عوضش کنم."
مکس پس از سکوتی طولانی کشوی میز را باز می کند و از داخل آن ساعت جیبی عتیقه ای را برمی دارد. اولین دزدی مشترک شان از مردی مست و نوشته های داخل قاب ساعت را می خواند: " وقتی یکی به تو خیانت کرد، مخصوصا اگر رقیقت بود، تلافی کن، حتماً"
نودلز سرش را تکان می دهد و به طرف در می رود.: جناب بیلی، من هم یک داستان دارم، ولی کوتاه تر از مال شماست. خیلی سال پیش من رفیقی داشتم. من سعی کردم نجاتش بدم، ولی اون ترجیح داد که بمیره. اون دوست بزرگی بود. اون به خودش بد کرد- به من هم همین طور".
در را باز می کند و در حال خروج ادامه می دهد" امیدوارم نتیجه تحقیقات درباره شما منفی باشه. خیلی شرم آوره که نتیجه یک عمر زحمت به باد بره. شب بخیر، آقای بیلی".
نودلز خارج می شود و مکس را با زندگی اش تنها می گذارد.
پانویس ها:
١- The Hoods را گنگسترها هم می شود ترجمه کرد. این کتاب در دهه ١٣٤٠ با عنوان دوگانه لکه ننگ یا از پشت میز مدرسه تا وحشت آفرین ترین عملیات گنگستری توسط س. افسانه ترجمه و توسط بنگاه افلاطون در قطع رقعی منتشر شده است. اما با توجه به لغات ییدیش(زبان یهودیان آلمانی تبار) استفاده شده در متن کتاب ، که مترجم تمامی آن ها را به دلیل عدم یافتن معادل حذف کرده است، ترجمه غیر قابل اطمینانی است.
٢- Picaresque نوعی داستان ( یا داستان نویسی) که شخصیت های اصلی آن اوباش و اراذل هستند.
٣- مکس پشت به در ورودی اتاق خصوصی اش ایستاده و از پنجره به بیرون نگاه می کند. با شنیدن صدای باز شنیدن در و پیشخدمت که به نودلز راه را نشان می دهد " از این طرف، قربان" تبسمی کم رنگ بر صورت اش راه می یابد. در بسته می شود.مکس ، هنوز پشت به در و نودلز منتظر است.
منبع : وب سایت سینمائی هنر هفتم


همچنین مشاهده کنید