چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


پیش درآمدی نوستالوژ‌یک برتئاترارومیه ازمنظرآسیب شناسی افراطی(قسمت اول)


پیش درآمدی نوستالوژ‌یک برتئاترارومیه ازمنظرآسیب شناسی افراطی(قسمت اول)
روزی روزگاری در این شهر بازار تاناکورا آتش گرفت و کسانی را دیدیم که بر سر و روی خود می زدند و گیسوان خود می کندند و گونه‌ها‌یشان را با ناخن می‌خراشیدند و عجب آنکه در شهر عزای عمومی اعلام نشد . اما در سالهای نه چندان دور قبل از آنی که سینما آزادی تهران در شعله های آتش مبدل به تلی از خاکستر گردد ، سینما فرهنگ ارومیه ( نانسی سابق ) آتش می گیرد و کسی به روی خود نمی آورد و حتی ککش هم نمی‌گزد . سالن سینمایی که به نوعی تمامِ خاطراتِ کودکی و نوجوانیم ، از سینما رفتن و فیلم دیدن گرفته تا جشنواره های مختلف شعر و تئاتر و... را باخود به هوا برد و سنگ قبری از خود بجا گذاشت. فیلمهایی مثل اتوبوس یداله صمدی .
مترسک حسن محمد زاده ، اجاره نشینها و هامون داریوش مهرجویی، با گرگها می رقصد کوین کاستنر و آخرین امپراتور برناردوبرتولوچی و حتی اجرای نمایش بازرس نیکولای گوگول به سال ۶۷ که یک اتفاق عجیب و باور نکردنی بود. قسمتی از فرهنگ این شهر در سینما فرهنگ تبدیل به خاکستر شد .از مقایسه این دو آتش سوزی می توان نیاز مردم این شهر به پوشاک دستِ دوم در کولونیِ عظیمِ تاناکورا و نیازشان به فیلم و فرهنگ و شعر و زبانم لال تئاتر ! را مقایسه کرد. خانه فرهنگ ارومیه هم که روزگاری باز نه چندان دور گهگاهی شاهد اجرای تئاتری در ژانر کودک و نوجوان و یا گاهی بزرگسال بود نیز با بی عنایتی مسئولان وقت روبرو شد که به جهت کوبش تقدیمِ مالکانش گردید.
صحنه این تالار زمانی بس دور در زیر پاهای هنرمندان بزرگی چون آتش تقی پور ، سیامک اطلسی ، ابراهیم آبادی ، خسرودستگیر ، بهمن احمری ، قاسمی ، عزیزی و پسران و... کم آورده بود و چوبهایش لق شده بودند. یادم می آید در سال ۶۵ که من در کلاسهای خوشنویسی تالار فرهنگ تلمّز می‌کردم ، آقای جواد خدادادی از بازیگران تئاترِ کشور کارگاه بازیگری برگزار کرده بود که من با کنجکاوی کودکانه گهگاه گوش می ایستادم و سری به داخل کلاس می کشیدم . از آنروزها فقط فخرالدین معصومی بیادم مانده است که در فیلم ایستگاه یداله صمدی نقش خنثی کننده بمب را بازی کرده بود و دیرزمانی است با همسایه روبرویمان رفت آمد داشته و دارد . چه با مسمّا‌یند این دو! سینما فرهنگ ! خانه فرهنگ !! دو مکان فرهنگی را که از دست داده ایم. تا اینجا را داشته باشید.
مردمی که حاضر نیست برای رفتن به سینما بلیط تهیه کند و برای دیدن فیلمهای سینمایی درجه ب و ج ایرانی و هندی ، دست به دامن دست فروشها و سوداگران لوحهای فشرده می شود . شما می خواهید با این زیر ساخت فرهنگی در مورد تئاتر هم صحبت کنیم . جایی باقی نمانده است دوستان . حتی روزنه‌ای . مردمی که بزرگترین نمایش زندگیشان ، جمعه ها ، گردش در روستای بند و پارک کردن ماشینها در کنار خیابانِ بند و تخمه شکستن و به نمایش گذاشتنِ خود و چشم چرانی است . وه ! چه نمایش باشکوهی است براستی . با این مردم باید با صراحت لهجه سخن گفت . زیرا هیچگونه کنایه و استعاره ادبی و انتراع هنری را نمی خواهند که متوجه باشند .
شعر یعنی چه ؟ وقتی می توان سخنی را به صراحت گفت چرا باید شعر بگوییم ! وقتی سی‌دی‌های حمیدِ‌ماهی‌صفت نایاب می شود و ستاره یا اسطوره بازیگری‌اش حسن‌کیشی است . شما اگر بخواهید از هنرِ فرهیختگان سخن برانید که به بیراهه رفته‌اید. مگر نه اینست که مردم حوصله پیچیده کردن مسایل را ندارند . وقتی با اوشینِ سالهای دور از خانه همسان پنداری می‌کنند و بر روح سامورایی‌ِ پدرِ هانیکو‌یِ داستانِ زندگی رحمت می‌فرستند و دلشان برای یانگومِ جواهری‌در‌قصر ، قیلی ویلی می رود ، بنده بیجا میکنم در مورد تئاترحرفی زده باشم . کما اینکه متاسفانه نادر افرادی که به نوعی خود را متولّیِ این امر ، یعنی تئاتر می پندارند نیز دچار این چنین ابتذالاتی هستند.
چگونه می توان از ابتذال مردمی کاست که برای اعلامِ عمومی و القای سریعِ ماشین‌دار شدنشان ، پلاک ماشینِ صفرشان را تا یک ماه پشتِ شیشه عقبِ ماشین قرار می دهند و نایلونهای صندلی ماشین را نمی کنند و حتی روی نایلونهایِ کارخانه نیز روکش می کشند و به روستای بند مراجعه کرده و به سببِ متبرک نمودن ، اتومبیلشان را با آب شهرچایی غسل تعمید می دهند!؟
مطمئن باشید نمی شود با نگرش و ابزار هنری سلایق مردم این شهر را تغییر داد و سطح اغنای درونی آنان را بالا برد . به طور مثال در فرانسه تئاترِ بولواری و در نیویورک تئاترِ برادویی بوجود آمده بود که بزرگانی چون یونسکو و بکت و ادوارد آلبی و سام شپارد احساس مسئولیت کرده و با شنا کردن در خلاف جهت آب بنیادهای تئاتر کلاسیک را که ایبسن لرزان کرده بود ، فرو ریختند و تئاتر آوانگارد را بنیان نهادند . دراین شهر باید در وهله اول به جهت فراگیری امر ، کالایی با درجه مصرف عمومی تولید شود حتی اگر این کلمه عمومی به معنی خاص کلمه ، شامل اقشار تحصیلکرده و با سواد جامعه باشد.
چه باید کرد ، سئوالی است که باید پرسیده شود . بیایید در این شهرِ مصرف گرا با اجتماعاتِ ناهمگونِ و طبقاتِ خرده بورژوایی کارمندی و زمین داران و کشاورزان نسبتاً مرفّه ، تئاتر را به عنوان کالایی در نظر بگیریم که بازاری برای عرضه‌اش ، غیر از محافل خیلی خاص ، وجود ندارد و لیکن درصدد هستیم بازارِ گرمی برایش براه بیاندازیم. باید درصدد ایجاد تقاضا برای این محصول باشیم. کالایی (هنری!)که حاصل تعامل جسمی و ذهنی انسان‌ است در زمان و مکان مشخص با تکیه بر خلق دوباره اثرِ ادبی دراماتیک .
یکی از مشکلات اساسی آنست که تئاتر نه به مثابه یک فیلم سینمایی ،بلکه فقط و فقط در محلِ عرضه اش قابل مصرف است و فیلمِ تئاتر به درد مخاطب نمی خورد.
شخص نمی تواند تئاتر را در جیبش یا کیفش گذاشته و زمان و مکان مصرفش را خود تعیین کند.آیا در شهر، مکانی برای مصرف این کالا تعبیه شده است؟ غیر از تالارِ شمسِ مجتمع فرهنگی و هنری ارومیه که به امکانات کم و نسبی مجهز گردیده ، تالار یا سالنی مناسب این امر نمی باشد و یا تقریباً وجود ندارد. پس فعلاً خوشبختانه یک محل برای تعبیه بازارِ نمایش پیدا شد . ولیکن خط تولید تئاتر مشمول هزینه و مرور زمان و نهایتاً تجهیز کارگاهی است که بتوان چرخهایش را به حرکت درآورد . دروهله اول نیازمند نیروی کار خواهیم بود . نیروی انسانی متخصص و نیروی کار ساده .
در عین حال کسی که مسئولیت راهبری این امر به عهده اوست همزمان نیازمند تبلیغ و بازاریابی کالای مورد نظر خواهد بود و از همه مشکلتر اینکه باید با شگردی خاص ، مخاطب را به جهت مصرف ، تا پای کارگاه بکشاند . البته با یادآوری این مساله که کالا همزمان با حضور مخاطب تولید خواهد شد و همه مراحل قبلی به نوعی پیش تولید کالا محسوب می شود.
ادامه دارد....
رضا رجائی