پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
نقد و بررسی کتاب در کمند عقل
از آخرین کوششهائی که در مورد اشعار سعدی انجام گرفته، کتاب کمند عقل، نوشتهٔ دکتر غلاممحمد طاهری مبارکه است. کتاب مزبور در شرح و نقد و تحلیل غزلیات و قصاید سعدی است. مؤلف ۸۰ غزل، چند قصیده و یک ترجیعبند از سعدی را براساس کتاب کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی و استاد بهاءالدین خرمشاهی بهصورت الفبائی برگزیده و ”جزء در مواردی اندک همه جا به متن اساس فروغی وفادار مانده است و تنها در چند مورد انگشتشمار، نسخه بدلها را بر متن ترجیح داده است.“ (طاهری، ۱۳۸۳، ص ۱۳).
با تأمل در کتاب و شیوهٔ بیان توضیحات، پارهای از نکات و استدلالهائی را که نویسنده در مورد بعضی از ابیات سعدی مرقوم فرمودهاند، برای بنده بسیار اعجابانگیز جلوه نمود. از آنجا که پس از گذشت نزدیک دو سال از چاپ و انتشار آن، هیچ نقدی بر آن نوشته نشده است، برخی از اشکالات و آشفتگیهای این متن را بر سبیل اختصار یادآور میشوم.
در مقدمهٔ کتاب (ص ۱۵) آمده است: ”از ویژگیهای بارز سبک سعدی تکرار مضامین است و نگارنده بیش از صد بیت را میتواند بهعنوان شاهد بیاورد“. سپس مؤلف در ذکر نمونهای برای تکرار مضامین، آورده است:
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیب
این بیت را با بیت زیر هممضمون دانسته:
تو چه دانی که شب سوختگان چون گذرد
و در یکی دیگر از غزلیات سعدی آمده است:
دلم صد بار میگوید که چشم از فته بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
و سعدی در بیت مورد بحث میگوید: سعدی اینبار در دریای عشق مشکل افتاده است. باری روز نخست در شکیبائی اندکی تاب و توان داشت و اکنون دیگر تاب و توانش از دست رفته است (سعدی را نباید به حالت ندائی بخوانیم).
صفحهٔ ۱۵۳، دربارهٔ بیت ”بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را / که مرا در حق این طایفه انکار برفت.“ در مورد انکار برفت نوشتهاند: ”انکار یعنی ناشناختن و انکار رفتن یعنی جاهل بودن به چیزی.“
ایکاش مؤلف در رجوع به کتاب لغت، تنها به اولین معنی لغات بسنده نمیکردند و به معنی دیگر واژگان تأملی داشتند. استاد خطیب رهبر در شرح این بیت نوشتهاند: ”انکار برفت، خردهگیری و ناپسند داشتن از میان برخاست و به پایان آمد.“ (خطیبرهبر، ص ۲۰۵). نکته اینجاست که مؤلف در پیشگفتار کتاب (ص ۱۳) آورده است که قبل از شرح هر بیتی تمامی شروح سعدی را دیدهام و بهرهها بردهام، اما، از مفهومی به این واضحی غفلت کردهاند.
که شبی ندیده باشی به درازنای سالی
جالب است بدانیم دو مصراع اخیر از دو شاعر مختلف با دو وزن گوناگون میباشد که مؤلف آن را شاهد تکرار مضمون شعر سعدی آورده است. مصراع اول، مصرع بیتی است از رضیالدین نیشابوری (شاعر اواخر قرن ششم هجری) که استاد فروزانفر در ضمن شرح بیت ”در نیابد حال پخته هیچ خام...“ این بیت را شاهد آوردهاند. (فروزاننفر، ص ۲۴). و صورت کامل آن چنین است:
حال شبهای مرا همچو منی میداند و بس
تو چه دانی که شب سوختگان چون گذرد
و سعدی چنین گفته است:
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
مؤلف کتاب این خلط و تمزیج را نه تنها در آغاز این کتاب، بلکه در صفحهٔ ۹۹ همان کتاب و باز در صفحهٔ ۱۶۲ در شرح بیت ”شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد / تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد“ تکرار کرده است. دیگر اینکه، این خلط را در کتاب فارسی عمومی ایشان، (چاپ هفتم، ویرایش سوم) باز هم مشاهده میکنیم. در آنجا نوشته شده که خواننده شعر سعدی باید حواسش به همه جنبههای زیباشناسی شعر او باشد! (طاهری، ۱۳۸۴، ص ۳۲).
حال آنکه مضمون سعدی که مورد نظر مؤلف بوده و از مضامین تکراری اشعار اوست در ابیاتی از این قبیل آمده است:
تو چه دانی که بر تو نگذشته است
شب هجران و روز تنهائی
و یا:
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب جوئی
نیز:
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
همچنین:
تو را شب به عیش و طرب میرود
چه دانی که بر ما چه شب میرود
و ابیاتی از این قبیل:
از موارد اعجابانگیز این کتاب شرح بیت زیر از سعدی است:
به قیاس در نگنجی و به وصف در نیائی
متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت
بیت بالا را مؤلف به این صورت خواندهاند:
به قیاس در نگنجی و به وصف در نیائی
متحیرم در اوصاف جمال و روی زیبت
و در صفحهٔ ۹۹ این کتاب در شرح و تحلیل این بیت نوشتهاند که ”متحیرم، یعنی جویندهام، متحیر یعنی قصد کننده و حاصل بیت اینکه: تو قابل مقایسه با هیچکس نیستی و نمیتوان تو را توصیف کرد. من جستجوگر اوصاف زیبائیهای تو هستم“.
جالب است بدانیم این بیت از ابیاتی است که به سبب فرط وضوح، در شروح و برگزیدههای غزلیات سعدی شرح نشده است و ایشان که در معنی اکثر ابیات از شروح مختلف استمداد کردهاند، چون برای این بیت معنائی در شروح مختلف نمیبینیم، گویا خود خواستهاند معنی کنند!
در همین غزل در شرح بیت زیر:
تو برون خبر ندرای که چه میرود ز عشقت
بدر آی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت
مرقوم فرمودهاند: یعنی تو ظاهر مرا میبینی و از درون خبر نداری. بهدر آی، یعنی به دلم وارد مشور وگرنه...“. استاد خطیب رهبر در شرح غزلیات سعدی در مورد این بیت نوشتهاند: ”تو نمیدانی که عشق سینهسوز بیرون از آستان تو با عاشقان چه میکند، بیرون خرام وگرنه با آتش درون ما سراپردهات بسوزد.“ (خطیب رهبر، ص ۴۸).
صفحهٔ ۸۴، دربارهٔ بیت ”سر نتوانم که برآرم چون جنگ / ور چو دفم پوست بدرد قفا“، نوشتهاند ”تشبیه دریده شدن پوست عاشق از ستم روزگار با ضربهزدن به پوست دف و دریده شدن آن قابل توجه است.“ باید گفت قفا به معنی پسگردنی و ضربه است و با توجه به ابیات پیشین این غزل منظور آزار از جانب معشوق است نه روزگار.
صفحهٔ ۸۶، بیت نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی / چو دل به عشقی دهی دلبران یغما را“، نخست اینکه چو را در متن چون ضبط کردهاند که بیت را بهکلی ناموزون میکند و دیگر اینکه در میان صنایع بدیهی بیت مرقوم فرمودهاند ”و نیز صنعت التفات و بهنوعی تجاهلالعارف نیز در بیت وجود دارد.“ علاوه بر جملهٔ مرقومه که خود جای بحث دارد، نکته اینجاست که مفهوم صنعت تجاهلالعارف را دقیق بهکار نبردهاند و اگر فقط همین مورد بود، بنده میگفتم جناب دکتر طاهری این صنعت را با استفهام تقریری در علم معانی اشتباه کردهاند. اما جالب اینجاست که در شرح بیت ”برخودم گریه همی آید و بر خنده تو / تا تبسم چه کنی بیخبر از مبسم دوست“ (طاهری، ۱۳۸۳، ص ۱۴۳) باز نوشتهاند نوعی تجاهلالعارف در بیت مشاهده میشود و یا در مورد این بیت ”ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست / همچو چشمی که چراغش زمقابل برود“ نوشتهاند در بیت تجاهلالعارف وجود دارد (همان، ص ۱۷۳).
صفحهٔ ۸۹، دربارهٔ بیت ”لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم / همه را دیده نباشد که ببینند آن را“، نوشتهاند: ”عاشق چیزهائی را در وجود معشوق میبیند که دیگران از دیدن آن عاجزند. به قولی: اگر خواهی که لیلی را ببینی / تو باید بر دل مجنون نشینی“. احتمالاً منظورشان بیت وحشی بافقی است: ”اگر بر دیدهٔ مجنوه نشینی / به غیر از خوبی لیلی نبینی“؛ ثانیاً مؤلف میتوانسته از خود سعدی که تکرار مضامین از ویژگیهای سبکی اوست مثال بیاورد. مانند این بیت ”همه بینند نه این صنع که من میبینم / همه خوانند نه این نقش که من میخوانم.“
صفحهٔ ۹۱، دربارهٔ بیت ”مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر / چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را“؛ نوشتهاند: ”باز استعاره از عاشق و تیهو استعاره از معشوق است.“ اگر چنین باشد که اوضاع به کام عشاق است!
صفحهٔ ۱۰۴، دربارهٔ بیت ”راه آه سحر از شوق نمییاردم داد / تا نباید که بشوراند خواب سحرت“؛ مرقوم کردهاند: ”در بیت غلو وجود دارد، میگوید نمیتوانم سحرگاه از شوق دیدار تو (چون صبح نزدیک است و دیدار معشوق میسر) به آه اجازه بدهم که از سینه بیرون بیاید.“ بیتی با این وضوح را اینچنین پیچاندن عجیب است! سپس نوشتهاند ”راه به مفهوم موسیقیائیاش نیز ایهام دارد. حافظ میفرماید: راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد“؛ و ارتباط این بیت و این مفهوم با شعر سعدی عجیبتر.
صفحهٔ ۱۲۴، درباره بیت ”خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست / بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست“ خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست / بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست“ خیال را پندار معنی کرده و نوشتهاند: ”خیال و پندار رخسار تو مرا امیدوار کرده است.“ نکته اینجاست که در شرح این بیت ”چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی / تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد“؛ نوشتهاند: ”خیال به معنی صورتی از جسم که از دور نمایان گردد اما حقیقت آن معلوم نباشد.“ بهعکس، در بیت اول ”خیال روی تو بیخ امید بنشانده است“؛ خیال به فتح اول و به معنی تصویر و صورتی که در خواب یا بیداری بهنظر رسد، و در بیت (چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی) بهعکس آنچه نوشتهاند، به معنی فکر و گمان و وهم میباشد.
صفحهٔ ۱۴۸، درباره بیت ”هر که با غمزه خوبان سر و کاری دارد / سست مهرست که بر داغ جفا صابر نیست“؛ نوشتهاند: ”هر که از داغ ستمی که از معشوق میرسد، بردبار نباشد، سست ایمان است.“ گویا ایشان سست پیمان را از روی شروح غزلیات سعدی اشتباهاً سست ایمان خوانده و ضبط کردهاند.
در صفحهٔ ۱۵۳، در شرح این بیت:
سعدی این ره مشکل افتاده است در دریای عشق
اول، آخر در صبوری اندکی پایاب داشت
نوشتهاند: ”اول عشق را چون آبی کم عمق میدیدم که توان مقاومت و گذشتن از آن را دارم، اما اکنون متوجه شدهام که دریائی عمیق است.“
شرح دکتر خطیب رهبر را هم در مورد این بیت میخوانیم: ”ای سعدی راهپیمائی در دریای ناپیدا کران عشق سخت دشوار است، باری روز نخست وی را (مراد سعدی است به صنعت التفات از حاضر به غایب) در شکیبا ماندن اندکی تاب و توان بود.“ (خطیب رهبر، ص ۱۹۷).
اشتباه هر دو شارح، اینجاست که ”راه“ را به معنی طریق در نظر گرفتهاند؛ غافل از اینکه یکی از معانی ”ره و راه“ در ادبیات فارسی، بار، مرتبه و دفعه است و به این معنی در ادبیات فارسی فراوان بهکار رفته و سعدی در آثار خود نیز راه را بدین معنی به وفور بهکار برده است. در گلستان میخوانیم:
دگر ره گر نداری طاقت نیش
مبر انگشت در سوراخ کژدم
و یا در بوستان آمده:
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صیدصفحهٔ ۱۵۴، دربارهٔ بیت ”تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی / که به پهلو نتوانی به سر خار برفت“؛ نوشتهاند یکی از معانی بیت این است که ”سعدی تو از پا افتادهای و به پهلو و با خزیدن نمیتوانی میان گل بستان بروی. چون خار مانع است.“ بنده نمیدانم ارتباط این مفهوم با بیت بسیار روشن و واضح سعدی چیست! والله اعلم.
توضیحات و تقریرات مؤلف درباره صناعات ادبی و آرایههای بدیعی، نکات دستوری، تلمیحات و... در اشعار سعدی نیز قابل توجه است. ذیلاً به چند مورد از آن اشاره میکنیم.
درباره بیت ”پائی که برنیارد روزی به سنگ عشقی / گوئیم جان ندارد یا دل نمیسپارد“، ”نیاید“ به اشتباه ”نیارد“ چاپ شده است. درباره سنگ عشق که تشبیه صریح است مرقوم فرمودهاند ”استعاره است. یعنی بلاها و موانعی که در عشق وجود دارد.“
صفحهٔ ۱۶۰ درباره بیت ”غلغل فکند روحم در گلشن ملائک / هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد“؛ دربارهٔ ”سنگ آه“ که تشبیه صریح است، نوشتهاند: ”استعاره از آه کشیدن از ته دل است“؛ اگر از ته دل نبود احتمالاً سعدی میگفت: ریگ آه!
صفحهٔ ۱۶۰ درباره بیت ”نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس / که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند“؛ نوشتهاند: ”شاعر خود را به تجاهلالعارف زده است و شمشیر غم استعاره است“؛ و سپس بلافاصله آوردهاند: ”وجود غم مانند شمشیری عاشق را میکشد.“
صفحهٔ ۱۶۹ درباره بیت ”سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی / باغ طبعت همه مرغان شکر گفتارند“؛ نوشتهاند: ”باغ طبع استاره است.“ معنی بیت را نیز از زبان مؤلف میخوانیم: ”سعدی شیرین سخنی تو اندازه ندارد و باغ قریحهٔ تو پر از مرغان شکر گفتار است. سخن سعدی در همه بلاد میرود. همانگونه که مرغان همه جا میروند. تشبیه کلام به مرغان شیرین سخن برای رفتن هر دو بلاد است. در بیت صنعت التفات هست.“
صفحهٔ ۱۷۰ دربارهٔ بیت ”خون صاحبنظران ریختی ای کعبهٔ حسن / قتل اینان که روا داشت که صید حرمند“؛ نوشتهاند ”کعبه حسن تشبیه است. همانگونه که بهسوی کعبه میروند، بهسوی زیبائی تو نیز روی میآورند.“ غافل از اینکه کعبه حسن مجموعاً استعاره از معشوق زیباست.
صفحهٔ ۲۰۰ درباره بیت ”دل من نه مرد آن است که با غمش برآید / مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی“؛ نوشتهاند: ”دل من مانند مگس و دل او چون عقاب است“.
در همان صفحه، درباره بیت ”دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی / عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی“؛ نوشتهاند: ”دل تو از سنگ و آسیاب نیز از سنگ است. اگر اشک بسیار سعدی دل سنگ تو را دگرگون کند تعجب نکن؛ چرا که با این آب چشم میتوان سنگ آسیاب را هم چرخاند.“ سپس از تمامی صنایع بدیهی که در این بیت مشهود است، اشاره کردهاند به اینکه ”نگردد“ با ”بگردد“ موسیقی ایجاد کرده و بیت دارای غلو است.
ایکاش ایشان که تمامی شروح غزلیات سعدی را دیدهاند معنی این بیت را از دکتر خطیب رهبر میخواندند که: ”یارا شگفت است که دل سنگین تو با اشک سعدی از جای نجنبد، چه آب دیدهٔ وی آسیابی را به گردش میآورد“. عجب است که دلت دگرگون نشود و نگردد نه اینکه اگر دگرگون شود تعجب نکن.
اما در قسمت قصاید این کتاب اغلاط و لغزشهائی دیده میشود که ذکر همه آنها مجال بیشتری میخواهد. مؤلف در صفحهٔ هشت درآمد کتاب، مرقوم فرمودهاند: ”در این کتاب نیز مانند قبل، حتی یک بیت از یک غزل یا قصیده را حذف نکردهام. بهویژه در قصاید که حذف چند بیت از هر قصیده خللی در محور عمودی ایجاد نمیکرد. اما با توجه به اینکه در سالهای اخیر ـ متأسفانه ـ این روش که به بهانهٔ گزیده اشعار، برخی ابیات مشکل را حذف کردهاند تا مشکل شرح کردن بر آنها آسان باشد، من نخواستهام چنین کنم و امیدوارم که این کتاب مورد استفاده غیر دانشجویان نیز قرار گیرد.“
دربارهٔ عدم حذف ابیات همین بس که از قصیدهٔ سعدی با مطلع دوم این قصیده که بیت ”کجا همی رود این شاهد شکر گفتار...“ که در ۴۲ بیت در دیوان سعدی ضبط شده را حذف کردهاند.
نکته اینکه با مطالعه کامل هشت قصیده این کتاب که درست همان قصایدی است که در شرح دکتر جعفر شعار و دکتر حسن انوری آمده است، نگارنده تنها بیش از پنج بیت مشاهده نکردم که شرح کامل ایشان نسبت به شرح دیگران ـ بنابر نوشته ایشان ”گزیده اشعار دیگران“ ـ افزون داشته باشد و یکی از آن پنج افزون کتاب ایشان در ضمن قصیده: ”بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار“ دیده میشود که پس از بیت ”شکل امرود تو گوئی که ز شیرینی و لطف / کوزهای چند نبات است معلق بر بار“ آمده است و آن بیت این است: ”هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است / به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار“؛ و مؤلف که معنی کامل بیت را نفهمیده نوشتهاند که ”به ـ بهتر و به نام میوهای مشهور“ (طاهری، ۱۳۸۳، ص ۲۳۱).
صفحهٔ ۲۱۷ دربارهٔ بیت ”هرگز به پنج روزه حیات گذشتنی / خرم کسی شود؟ مگر از موت غافلی“؛ نوشتهاند: ”هرگز به معنی همواره و همیشه است“؛ باید گفت هرگز به همان مفهوم قید نفی است و بیت، سئوال و جواب است. یعنی آیا کسی به این پنج روز زندگی که رو به زوال است، شاد میشود؟ بعد جواب میدهد که فقط کسی که از مرگ غافل باشد، از پنج روز حیات شادمان میگردد.
صفحهٔ ۲۲۵، دربارهٔ ”علم دولت نوروز به صحرا برخاست“؛ نوشتهاند: ”علم به معنی درفش است ولی ایهام ظریفی بهمعنای دیگر آن یعنی چیره شدن در نبرد دارد“؛ ایکاش ارتباط مفهوم دوم را نیز با بیت سعدی ذکر میکردند!
صفحهٔ ۲۲۵، دربارهٔ ”طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند“؛ نوشتهاند: ”طبق معرب تبوک فارسی بهمعنای ظرف بزرگ مدور بهمعنای پوشش هر چیزی که همه جا، برگ و ورق، روی زمین، در اینجا معنای اخیر مورد نظر است.“ که البته منظور ایشان از معنای اخیر، معنای اول بوده است.
صفحهٔ ۲۲۶، درباره بیت ”موسم نغمه چنگ است که در بزم صبوح / بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست“؛ نوشتهاند: ”صبوح شرابی که به وقت بامداد خوردند، ضد غبوق که به وقت شام خوردند.“ این درست، ولی آیا صبوح در بیت موردنظر بهمعنی صبحگاه که دکتر انوری و شعار نیز نوشتهاند نیست؟
صفحهٔ ۲۲۸، دربارهٔ بیت ”جهان بر آب نهاده و زندگی بر باد...“ نوشتهاند: ”اینکه جهان بر آب نهاده شده در اشعار شعرای پیش از سعدی بارها بهکار رفته است که ریشه همه آنها در قرآن آمده است و هوالذی خق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً.“ بنده، ارتباطی بین این آیه قرآن که در مورد خلقت انسان است با این بیت سعدی که دنیا بر روی آب نهاده شده، دریافتم.
در همان صفحه، دربارهٔ بیت ”جهان نماند و خرم روان آدمیی / که بازماند از او در جهان به نیکی یاد“؛ نوشتهاند: ”تنها خیر و نیکی است که میماند. مانند آیه و الاخره خیر و ابقی“ نمیدانم آیا مؤلف مفهوم آیه قرآن را بهخوبی درنیافتهاند، یا فقط به خاطر اینکه تلمیحی برای بیت در نظر گرفته باشد این آیه را در معنای بیت ضبط کردهاند. در قرآن سورهٔ اعلی آمده است: ”بل تؤثرون الحیوه الدنیا و الاخره خیر و ابقی“ یعنی: ”بلکه زندگانی دنیا را مقدم میدارند در صورتیکه آخرت بهره و پایندهتر است.“
صفحهٔ ۲۳۰، درباره بیت ”باش تا غنچهٔ سیراب دهن باز کند / بامدادان چو سر نافهٔ آهوی تتار“؛ پس از معنی بیت نوشتهاند: ”در اینجا شاید ایهام ظریفی به غنچهٔ بام دارد که کنایه از سفیدی صبح و فلق است. در لغتنامه برای غنچهٔ بام شاهدی از ترجمهٔ تاریخ یمینی آورده است شبی ناگاه چو غنچه بام بخندید و عروس صبح از تتق قیرگون بیرون خرامید.“
گویا ایشان قصد داشته هر چه در لغتنامه دهخدا میبینند آن را با ایهامی در مفهوم بیت بگنجانند. چنین قصدی را مؤلف در جای جای کتاب دنبال کرده است. بد نیست معنی این بیت سعدی را نیز از مؤلف مرور کنیم: ”چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ / انگبین از مگس نحل و در از دریا بار“؛ نوشتهاند: ”دریا بار، دریای بزرگ. در اصطلاح تصوف کنایه از ساحل بیکرانهٔ توحید.“
و یا دربارهٔ بیت ”به خدا اطلس اگر وقتی التفات کنی / به قدر کن که نه اطلس کم است در بازار“؛ نوشتهاند: ”اطلس به معانی متعددی آمده است: جامه کهنه، مرد زشت روی، چرک جامه، دزد و نیز جامه بافته از حریر و ابریشمی که آن را فرنگیها ساتهن گویند. بهنظر میرسد که سعدی در مصراع اول به معنی چرکین جامه و در مصراع دوم به جامه حریر توجه و اشاره دارد. میخواهد بگوید همه را یکسان نبین بو منفی نیندیش.“ ایکاش نویسنده فقط بیت را معنی میکردند و دیگر توضیح و تفسیر در مورد بیت ارائه نمیدادند.
صفحهٔ ۲۳۸، دربارهٔ بیت ”تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتوانی / که دیگرانش به حسرت گذاشتند بهجای“؛ نوشتهاند: ”منظور از ببر، اعمال خیر است.“ گویا ایشان مفهوم کلی قصیده را متوجه نشدهاند. این قصیده در مورد پند و اندرز است. در بیت قبل آمده است: ”چه مایه بر سر این ملک سروران بودند / چو دور عمر به سر شد درآمدن از پای“؛ در بیت مورد نظر، سعدی با طنز و امر تعجیزی میگوید: اگر تو میتوانی این دنیا را که دیگران با حسرت گذاشتند و رفتند با خود ببر؛ نه اینکه، منظور اعمال خیر باشد.
دربارهٔ ماههای سریانی، خواننده را به شرح سی قصیده ناصر خسرو نوشتهٔ خود رجوع دادهاند. گویا فقط در همان کتاب از ماههای سریانی نام برده شده و در فرهنگها چنین مطالبی یافت نمیشود.
دربارهٔ بیت ”نه در جهان گل روئی و سبزهٔ زنخی اس / درختها همه سبزند و بوستان گلزار“ نوشتهاند: ”این بیت سعدی یادآور گفتهٔ برتولیت برشت است که اهمیت باید در نگاه تو باشد نه در آنچه مینگری“؛ آدمی از این همه اکتشاف و استنباط به استعجاب میرسد.
در کنار اغلاط مذکور، غلطهای چاپی و مطبعی کتاب به اندازهای است که استخراج آنها خود کتاب جداگانهای خواهد شد. چند مورد از این اغلاط را در زیر میآوریم:
▪ صفحهٔ ۲۶: در مصراع: ”دیار هنر و اقلیم ترک بسپارند“؛ بهجای اقلیم، اقالیم صحیح است.
▪ صفحهٔ ۲۸: در بیت ”بامدادی تا به شب رویت مپوش / تا نپوشانی جمال آفتاب“؛ نپوشانی به کلی مغلوط و نفی غرض میکند و ”بپوشانی“ صحیح است.
▪ صفحهٔ ۲۹: در بیت ”سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ / گوشمالست خورد باید چون رباب“؛ بهجای گوشمالست، گوشمالت صحیح است.
▪ صفحهٔ ۳۰: در مصراع ”همهٔ قبلهٔ من عالمان دین بودند“؛ بهجای قبله، قبیله صحیح است.
▪ صفحهٔ ۳۰: در مصراع ”گر جواز نباشد به پیشگاه قبولت“؛ وزن مختل و بهجای ”گر“، ”گرم“ صحیح است.
▪ صفحهٔ ۴۳: مصراع ”بذل جاه و مال ترک نام و ننگ“؛ صحیح مصراع چنین است: ”بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ“.
▪ صفحهٔ ۴۵: بیت ”تو را گر دوستی با ما همین است / وفای ما عهد ما همان است“؛ مصراع دوم ناموزون و صحیح مصراع چنین است: ”وفای ما و عهد ما همان است“.
▪ صفحهٔ ۵۰: در مصراع ”همه راه است همین داغ محبت که مراست“؛ بهجای ”راه“ را صحیح است.
▪ صفحهٔ ۹۱: بهجای یاغی، باغی صحیح است.
▪ صفحهٔ ۱۰۳ آمده است: ”در نسخهٔ بدل؟ عشق آمده است“؛ بهجای علامت سئوال ”قتیل“ صحیح است.
▪ در صفحهٔ ۱۶۴: بهجای ”میگوید“، ”میگرید“ ضبط شده است.
▪ صفحهٔ ۲۰۷: بهجای ”به یمت تو“ ”به یمن تو“ صحیح است.
اغلاط و آشفتگیهای این کتاب به موارد مذکور خلاصه نمیشود. هر صفحهای از کتاب را که باز کنیم میتوانیم موارد مختلفی از این اغلاط را مشاهده کنیم. بهراستی با وجود شروح و گزیدههای مختلف غزلیات سعدی آیا نیازی به تألیف و تدوین چنین آثاری باقی میماند! والله اعلم.
دکتر احمدرضا یلمهها
منابع
۱. خطیبرهبر، خلیل (۱۳۷۰). غزلیات سعدی شیرازی. تهران: انتشارات مهتاب، (چاپ چهارم).
۲. طاهری مبارکه، غلاممحمد (۱۳۸۴). زبان و ادبیات فارسی (عمومی). تهران: انتشارات علوم و فنون.
۳. طاهری مبارکه، غلاممحمد (۱۳۸۳). کمند عقل. تهران: عیاران، (چاپ اول).
۴. فروزانفر، بدیعالزمان (۱۳۷۵). شرح مثنوی شریف. تهران: علمی و فرهنگی، (چاپ هشتم).
منابع
۱. خطیبرهبر، خلیل (۱۳۷۰). غزلیات سعدی شیرازی. تهران: انتشارات مهتاب، (چاپ چهارم).
۲. طاهری مبارکه، غلاممحمد (۱۳۸۴). زبان و ادبیات فارسی (عمومی). تهران: انتشارات علوم و فنون.
۳. طاهری مبارکه، غلاممحمد (۱۳۸۳). کمند عقل. تهران: عیاران، (چاپ اول).
۴. فروزانفر، بدیعالزمان (۱۳۷۵). شرح مثنوی شریف. تهران: علمی و فرهنگی، (چاپ هشتم).
منبع : کتاب ماه ادبیات و فلسفه