یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تولد یک شورشی


تولد یک شورشی
شاید اگر مصطفی شعاعیان آن صبح لعنتی سر از خیابان استخر درنمی آورد، سه سال بعد در همان روز شانزدهم بهمن ماه ۱۳۵۷ شاهد به ثمر رسیدن انقلابی می بود که آرزویش را در سر می پرورید و دیگر آن چمدان دست به دست نمی شد تا مگر روزی ماهرویان نامی پرده از چهره این اسطوره مبارزه علیه شرق و غرب بردارد.
شعاعیان انقلاب را نوعی از مشارکت فرض می کرد و درست به خاطر همین نکته تنها ماند و به اعتقاد برخی از منتقدانش او نه سرسپرده (یا به قول آنها پایبندی به اصول کمونیستی)شوروی بود و نه تن به سازش می داد. بدتر از همه هنوز مسلمانیت خود را به مسلخ اعتقادات جزم اندیشانه لنینی و استالینی نبرده بود. شاید در لابه لای واژه هایش حرفی از وجود اگزیستانسیالیستی نتوان یافت اما نکته این است که در سپیدخوانی این کاغذها می توان به راحتی تن به این حکم داد که شعاعیان این نکته را دریافته بودکه اگزیستانس یا هستی اصیل انسان هرگز تن به بسندگی و تعین نمی دهد. معنای دیگر این حرف آن است که مشارکت رابطه سوژه و ابژه نیست؛ و به تعبیر خود او مشارکت راه استعلا و فراروی از خود به سوی غیر خود است، طبعاً اگر دیگری را به چشم شیء بنگریم (بدان سان که کمونیست های چپول و عاشقان سینه چاک اسب چموشی به نام شوروی در عمل و نظر آن را فریاد می کردند) خود نیز به شیء تبدیل خواهیم شد. به بیانی دیگر فرد مستبد یا دیکتاتور و تمامیت خواه از خود به در نمی شود. در خود محبوس مانده به جای فراگذار به بیرون در خود فرو می ریزد.
امروز باید پذیرفت که میان روابط استبدادی یک ملت و استبداد یک رژیم توتالیتری نظیر استالینیسم، فاشیسم و شاهنشاهی ارتجاع(به تعبیر شعاعیان) بر آنها نوعی رابطه بده بستان و به اصطلاح فلسفی رابطه یی دیالکتیکی وجود دارد. بسیاری بر این باورند که او انقلابی(به معنایی که امروز در جامعه ما مطرح است) نبود و اگر اینچنین هم باشد تفکر چریکی شعاعیان پاشنه آشیل رویکرد او به انقلاب و مبارزه است و به همین دلیل به راحتی می توان او را قلم گرفت چراکه تفکر مبارزه مسلحانه خود نوعی استبداد است. در مورد چریکی نگریستن او به انقلاب و احتمال اشتباه بودن این رویکرد به موضوع مبارزه، شکی وجود ندارد چراکه حتی خود او بر این نکته اصرار می ورزد؛ «... هیچ کس و هیچ نیرو و هیچ سازمانی نیست که پیوسته از لغزش پاکیزه باشد. و پس بداند که نباید کورکورانه از هیچ کس و هیچ نیرو و هیچ سازمانی پیروی کند. و پس هیچ کس و هیچ نیرو و هیچ سازمانی را در فراسوی هرگونه لغزش و اشتباهی نگذارد و بدین سان با غلتیدن در برداشت های پندارگرایانه از یک سو خود را حقیر و ناآگاه و نادان نداند و از سویی دیگر هیچ کس و هیچ نیرو و هیچ سازمانی را دانا و آگاه ناب نپندارد.» اما اگر کمی واقع نگرانه به موضوع بنگریم که شعاعیان تنها بود؛ تنها به خاطر مشارکتی ناتمام... و بپذیریم مشارکت ناتمام و استعلایی او مانع از آن است که انسانی، انسان دیگر را چون وسیله بنگرد از این حیث باید گفت و پذیرفت بنیاد روابط انسانی اصیل از دید شعاعیان بر وفاق آزادی فردی و دموکراسی (دعوای او با آقایان حزب توده از همین جا شروع می شد که حتی انگ مارکسیست امریکایی را نیز به یدک بکشد) بنیاد شده نه استبداد. پس بنیاد روابط انسانی اصیل از دید او بر وفاق آزادی فردی و دموکراسی است و از این بابت انقلاب را به کمال مراتب وجودی مربوط می داند. افزون بر این او بر این نکته پای می فشارد که این کمال ذاتاً در پیوند و فراگذار به دیگران معنا پیدا می کند، بنابراین انقلاب باید همراه با همان چیزی باشد که در سیاست و فلسفه سیاسی سوسیال دموکراسی یا دموکراسی از پایین نامیده می شود. از سوی دیگر همان طور که دوام و بقای حکومت توتالیتر به نگرش بنده پروری و استبدادی افراد جامعه مربوط است و به همین دلیل تحریک دائم و بی وقفه توده یی به کمک تبلیغات و ارعاب لازم می آید؛ به همین نحو مردمی که استبداد را خوار می دارند و به آزادی و انقلاب برای آن احترام می گذارند حکومت تمامیت خواه را در معرض خطر فروپاشی قرار می دهند. اما ماجرای ما این نبود.
در جامعه یی که برحسب یک تربیت و عادت تاریخی ریشه دار هرکس جوش خود را می زند، در جامعه یی که ماهیت پیوندها نوعی ابزاراندیشی پنهانکار است که خود را در چاپلوسی های ریاکارانه و یکدیگرخواری و یکدیگرفریبی مشترک پنهان می کند، در جامعه یی که زبان همان کارکرد مته و سمبه را دارد و میلیون ها دیکتاتور کوچک برادروار به یکدیگر دروغ گفته خود را بر همدیگر تحمیل می کنند و تحمل را به یک فضیلت بدل می سازند. آری در چنین جامعه یی کاری نمی توان از پیش برد و به خوبی دریافته بود که؛ «زندگی و بار آمدن در پهنه یی سرشار از زبونی و تو سری خوری های بی شمار استبداد بی پیر، بریدن زبان به کمترین بهانه، کوبیدن مغز حتی برای شادی و تفریح، خفه کردن هرگونه اعتراضی برای «امنیت»، به گور سپردن هر اندیشه نوینی بدین منطق آزارمنشانه که «تو را چه به این غلطا». سخن کوتاه؛ فرمانروایی دیرپای خودکامگی پلیدانه شاهنشاهی ارتجاع - استعمار بر جامعه باعث شده است حتی پیکارگران با این پدیده ننگین و تباهی بار، خود نیز به آلودگی های آن آلوده باشند. کمااینکه حتی بسا از آنها که می خواهند با این خودکامگی سیاه تباهی آفرین نیز نبرد کنند، خود در عین حال با همان شیوه ها، با اندیشه ها و اعتراض های نوین، با اندیشه ها و اعتراض هایی که دل پسندشان نیست رو به رو می شوند و می کوشند به شیوه های گوناگونی که سراپا پیراسته از هرگونه منطق و دلیل است و در عوض یکپارچه مشت و بهتان و سرنیزه و هوچیگری است، آنها را به گور سپارند.»
شعاعیان مشهور است به مبارز تنها. تنهایی در این جغرافیا ناگزیر است. چراکه وضع منورالفکری دوران او نیز در این جغرافیا مشخص است؛«روشنفکران این جامعه خوش ندارند به خود رنج اندیشه و کلنجارهای مغزی را بدهند. بیشتر هواخواه راحت الحلقوم اند. بیهوده نیست که هنوز در درون اردوگاه جنبش ضداستعماری ایران، از آغاز تاکنون، اندیشمندی انقلابی و پژوهنده یی اجتماعی که ارزش و توان همسنگی با دیگر اندیشمندان و نوآوران جهانی را داشته باشد، آفریده نشده است.» (شعاعیان، انقلاب، ۱۳۵۲) سرسپردگی آقایان منورالفکر به بلوک شرق یکی از نکاتی بود که شعاعیان به شدت با آن برخورد می کرد چراکه او بر پایه واقعیت های عینی و تجارب تلخ به این نتیجه رسیده بود که؛ «با طناب شوروی به چاه رفتن خطاست. خطایی مهلک، و خطایی آزمایش شده. هرگونه ارتباط با شوروی باید در چارچوب ارتباطات دیپلماتیک محدود شود. هرگونه تصور رفیقانه از شوروی داشتن، و هرگونه سیاست انترناسیونالیستی-کارگری در روابط خارجی شوروی سراغ گرفتن، اوهام و جست وجویی است که سرانجام به چاه شغاد ختم خواهد شد.» دیروزمان در مقام عروسکی زشت بود و سرانجام چه ساده فراموش کرده ایم امروزمان را و از همین جهت است که مرگ ما عروج نیست بلکه هبوط است و این همان درد مزمنی است که موجب شده عقب ماندگی هایمان را درک نکنیم و به خیال خویش اسب زندگی را زین کرده ایم، لکن اسب زندگی بر ما سوار است و سواری می کشد.
البته گویا خیلی هم بد نشده؛ مرگ او برای من و ما و شاید بعدی ها بهترین امکان برای ابراز وجود باشد تا به راحتی بتوانیم با پرداختن به او تاییدی برای خود کسب کنیم. مرده پرستی من و ما از همین جا نشات گرفته گویا، و اوست که لبخندی شاید از سر تعجب و شاید تایید می زند که ما اختیار چگونه زیستن را از کف داده ایم و عنان کماکان در دست استبداد درونی مان مانده تا...
سام محمودی سرابی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید