دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

قانون اخلاق و خودمختاری اخلاقی


قانون اخلاق و خودمختاری اخلاقی
● خودت را بشناس !
" تالس" در مرکز اندیشه های فلسفه سیاسی مدرن، که ریشه در فلسفه اخلاق داشته و از دستاوردهای دوران روشنگری اروپاست، این آگاهی و نگرش انتقادی رو به گسترش است که فرد و جمع موظف به اطاعت از قانون هایی هستند که خودشان وضع کرده و بوجود آورده اند. هرگونه " قدرت" ، در هر شکل ممکن و موجود، باید در برابر "خرد نقاد" پاسخگو باشد و تنها با دلیل آوری های خردمندانه و استنادهای دقیقن عقلانی امکان موفقیت در آزمون را داشته و " انتخاب" می شود. نقش خرد و اراده آزاد نه تنها در انتخاب قدرت و شرکت در تعیین سرنوشت، بلکه اصولن بعنوان پی ریز و سازنده سرنوشت انسانی، از موضو ع های مرکزی فلسفه اخلاق است که در اینجا بدنبال اشاره هایی، بعنوان پیش گفتار، بطور فشرده ای بر این برگ می آورم: در بحث های مدرن، نه فقط دلیل آوری های اخلاقی، که دلیل آوری در مورد خود اخلاق، اثبات، علت وجودی و چیستی آن، موضوع بسیار مهم و سبب کشمکش های جدی در فلسفه اخلاق است. در این بحث ها، مفهوم خوب و کیفیت های اخلاقی کنش های انسانی در مرکز چالش قرار دارند. در حالی که در زمینه " اخلاق توصیفی" کمتر اختلافی میان فیلسوف ها دیده می شود، در قلمرو " اخلاق هنجاری" با دیدگاه ها و موضع گیری های بسیار مخالف و گوناگونی مواجه هستیم. در موضعی امپیریستی )ماتریالیسم، ناتورالیسم، داروینیسم .....
(، می توان به نتیجه گیری های متفاوتی رسید و یا اصلن بر بی هودگی هنجارها و موازین اخلاقی رای داد. در مقابل، حتا با تایید ضمنی برخی از امپیریست ها، میتوان بر پایه نبود خود بخودی اثری از اخلاق در طبیعت خام، دلیل آوری نمود. مطابق سقراط افلاطونی، کنش اخلاقی، یک کنش خردمندانه است و هیچ کس با میل و اراده خود بد نیست و بدی را انتخاب نمی کند، مگر اینکه نا آگاه باشد و خوبی و عدالت را نشناسد. افلاطون، خوبی را اصلی می دانست که نه برای ما، بلکه در ماهیت خودش خوب است و ما اگر آنرا بشناسیم، راهی جز انتخاب آن نخواهیم داشت. البته، شناخت واقعی از طریق دستگاه حسی ما ممکن نبوده و گمراه کننده است و برای این منظور باید با کوشش های منطقی، از نیروی خرد بهره برد تا به شناخت واقعی )ماهوی، درون ی( رسید. بنابر قانون هیوم )نتیجه گیری اشتباه طبیعت گرایانه(، نمی توان از "هست" به " باید" راه برد و نتیجه گیری نمود؛ یک نمونه کلاسیک: " در افریقا انسان ها از گرسنگی می میرند، پس باید به آنها یاری رساند". "باید" بکار رفته در جمله، از نظر انسانی درست است، ولی پایه منطقی ندارد، چرا که برای یاری رسانی به گرسنگان در حال مرگ، به گزاره دیگری نیاز داریم که در خود خبر، به خودی خود آشکار نیست، یعنی، ناظر )سوبژه( با اتکا به گزاره اخلاقی " بایستگی یاری به دیگران" ، این تصمیم اخلاقی را می گیرد. در این رابطه می توان گفت که این گزاره ها و استانداردهای اخلاقی، در روند طولانی اجتماعی شدن کسب گردیده اند و بدنبال تلاش پی گیر فرهنگی در جامعه )طب یعت دوم( بوجود آمده، شکل گرفته و پروریده شده اند.
یعنی، بدون آموزش و پرورش و بالابردن درک فرهنگی و تبدیل آن به منش های انسانی، هرگز نمی تواند اثری از اخلاق وجود داشته باشد. بنیان یک چنین فرهنگی در روشنگری است و این روشنگری تنها از سوی افراد جداگانه قابل اجرا نیست، بلکه باید تبدیل به پروژه سیاسی فراگیر شده و به تمام عرصه های زندگی راه یابد... بدون تردید، نه تنها یکی از افتخارات، که اوج روشنگری را می توان در آموزش های کانت دید. ایمانوئل کانت با مشخص نمودن رابطه میان سوبژه و موضوع شناخت، مفهوم های اراده، خرد ناب و خودمختاری )آوتونومی( را مطرح و تعیین نموده و فلسفه اخلاق را بر بنیان جدیدی قرار می دهد. در آموزش های او، با خودم ختاری کامل فرد، "مسئولیت" دارای معنایی رادیکال شده و فرد وظیفه تکامل خود و جامعه را آگاهانه بر دوش می گیرد. خودمختاری فرد، امری است که باید در تمام نظام )آموزش و پرورش، سیاست، اقتصاد، حقوق، .....( به رسمیت شناخته شده و تمامی جامعه )خانواده، زندگی خصوصی، ازدواج، طلاق،....( را در بر گیرد.
نه احساس لذت فیزیکی اپیکوریسم و نه کمال طبیعی رواقیون و نه خواست خدا، بلکه تنها بدلیل اطاعت از خرد و قانون اخلاق، باید کنش های اخلاقی را برگزید. برای کانت، یک اصل به این دلیل که از سوی خداست، خردمندانه نیست، بلکه برعکس، چون خردمندانه است، از سوی خداست. وجود خدا، بعنوان شرط لازم پیدایش هستی، پیش شرط اخلاقی بودن نیست ) پذیرش وجود خدا- بعنوان ش رط ممکن و لازم برای هستی- در مرتبه نخست، یک دراندیشیدگی فلسفی است و برخلاف موضع گیری های فروکاست گرایانه سیاسی-ایدئولوژیک مفهوم یونیورسال روشنفکری، بن مایه هرگونه روشنفکری بر پذیرش اصل تقدم و برتری خرد انسانی- بعنوان بالاترین مقام و مرجع- است. و " خرد" عنصری است یونیورسال(. در آنجا که شخص بدلیل اتکا به غیر )حتا اراده خداوندی( به کنش های اخلاقی روی می آورد، خودمختاری خود را از دست داده و تبدیل به موجودی هترونوم می شود، یعنی توسط دیگری رهبری می شود و نه خرد خود: چنین فردی، آزاد نیست، فرمانبر است )که ممکن است برده خود یا دیگری نیز باشد(. کانت به ما نمی آموزاند که چه چیزی درست یا اشتباه است، بلکه ما را آگاه می سازد که قانون ا خلاق در خرد آزاد ریشه دارد ) "وظیفه فلسفه دفاع از آزادی خرد است" (. ما با مجهز بودن به خرد نظری و عملی، شناخت خوب و بد را بر عهده خود داریم. اکنون، در ادامه نوشتارهای پیشین، مفهوم کانتی قانون اخلاق و خودمختاری را با تکیه به منابع نام برده و از جنبه های دیگری مورد توجه قرار میدهیم: کانت با توضیح تمایز ترانسندنتال میان مفهوم امپیریستی عینیت و سوبژه ای خردمند که این عینیت را به آگاهی خود می کشاند، چشم انداز جدیدی را در فلسفه اخلاق گشوده است؛ تمام خواست و خواهش های ما از دنیای مادی )فیزیکی( جان می گیرند و چگونگی آن مطابق منطق صوری یا فرمال قابل بررسی است. اما، شرایط شناخت ترکیبی پیش اندرانه آن با کمک منطق ترانسندنتال ممکن است . در حالی که خرد نظری به آنچه " هست" و شناخت داده ها دقیق می شود، خرد عملی به آنچه " باید" باشد و چگونگی رابطه میان داده ها و سوبژه )شناسنده( می پردازد. بر پایه آموزش های کانت، انسان دارای دو جنبه جداگانه است و از دو انگیزه کاملن متفاوت برخوردار می باشد:
١) انگیزه طبیعی )احساس های درد و لذت(، که به رفع نیازهای طبیعی فرمان می دهد.
٢) انگیزه خردمندانه یا فراسویانه، که به انجام وظیفه فرمان می دهد. امکان وجود انگیزه خرد از سوی تمامی امپیریست ها و مکتب های امپیریستی مردود اعلام شده است. پذیرش این امکان به این معنی است که خرد دارای خود جوشی بوده و می تواند بطور مستقل وارد عمل شود، خردی که ابزار احساس نبوده و تابع و یا مشروط به چیز ی نیست مگر خودش )خرد ناب(. این خرد ناب، باید یک حکم و دستور مطلق باشد، چرا که هرگونه نفع شخصی یا انتظار تجربی، آن را نسبیت بخشیده و تبدیل به امری " طبیعی" می کند. از آنجا که ما انسان ها هر دو جنبه طبیعی و خردمندانه را با هم داریم، پرسش اینجاست که ما چگونه با خرد ناب ارتباط می گیریم؟ می توان، این رابطه را بطور آنالوگی توضیح داد: همان گونه که ما با کمک دستگاه حسی خود با طبیعت رابطه داریم )و بخشی از آن هستیم(، ارتباط خود با خرد ناب را از طریق خرد عملی بر قرار می کنیم. خرد عملی دارای مرحله های متفاوتی است: فنی، پراگماتیک، کاته گوریک )دستور مطلق(. خرد پراگماتیک، از آنچه بطور تجربی "هست" به هنجار اخلاقی و " باید" رسیده و دچار اشتب اه می شود. خرد عملی، در مفهوم کانتی آن، اما، یک امر تجربی )امپیریستی( نیست، بلکه رابطه اخلاقی موجود خردمند با خرد ناب است. بنابر این، در یک حالت کلی، می توان میان دو گونه خرد مرز بندی نمود: خرد عملی تجربی )امپیریستی( و خرد عملی ناب )" غیر تجربی"، پیش اندرانه، فراسویانه( خرد عملی تجربی، برخلاف خرد عملی ناب، آزاد نیست و هر چند در بر گیرنده اصول تفکر راسیونال است، ولی این اصول بر پایه پیش شرط های غریزی-احساسی مشروط هستند و کنش های ما را چنان برنامه ریزی می کنند تا خواست ها و نیازهای ما برآورده شوند. خرد عملی تجربی )امپیریستی( در جایگاهی نیست که بتواند کنش های ما را مورد داوری اخلاقی قرار دهد، چرا که از داشتن نقطه ای ناوابسته برای نظارت محروم است و همواره در وابستگی به تجربه وجود دارد که از سوی خرد عملی ناب محدود می شود. آزادی انسان ریشه در آزادی خرد او دارد. ویژگی خرد در خودجوشی آن است، یعنی، هدف و مقصود خود را خودش تعیین می کند.
خرد، توانایی برای جهت یابی است. موضوع خرد، فکر و ایجاد نظم و رابطه منطقی میان داده های مختلف است. فکر، آزاد نیست، چرا که قانون گزار نبوده و تابع منظورهایی است که خرد در اختیار او گذاشته است. البته، فکر نیز خود جوش است، اما، خودبنیاد نیست و در نتیجه نیمه خودکار است. این خرد است که با خودجوشی و اختیار تمام، نظم خود را مطابق ایده های خرد ناب تعیین می کند.
خرد ناب با خود جوشی خود، در عرصه عمل وارد شده و در قالب دستور مطلق ، قانون گزار می شود. داشتن خرد عملی سبب برخورداری از اراده خوب و احساس اخلاقی است. " تجربه اخلاقی" ، الزامن، برخاسته از کنش تجربی امپیریستی نیست، بلکه داوری اخلاقی آن کنش است. ما، بدلیل خردمندی، به قانون های اخلاقی وابسته و پایبند هستیم و در همان حال از سوی آن حمایت می شویم و مورد احترام متقابل خردمندان قرار می گیریم.
با رعایت قانون اخلاق است که ما به زندگی خود معنا بخشیده و با اجرای عدالت، این سیاره را برای انسان قابل زیستن می کنیم، در غیر این صورت، " هرگاه عدالت از میان برود، دیگر هیچ ارزشی ندارد که انسان ها بر زمین زنده باشند". شخص خردمند در دنیای طبیعی زندگی می کند و از همه کشش ها و علاقه های غریزی " تاثیر" می گیرد، ولی هرگز از سوی آنها " تعیین" نمی شود. قانون اخلاق، یک ایده از خرد است و تعیین کننده اصول و پرنسیپ هایی است که برای تمام موجودات خردمند اعتبار دارد: خدا، فرشتگان، انسان ها و یا هر خردمند ممکن دیگری در هر کجای کهکشان ها. البته، ما موجوداتی فنا پذیر، محدودیت دار و با نیازهای مشخص هستیم. در نتیجه، نمی توانیم قانون اخلاق را بطور کامل دریافت نماییم، بنابراین، قانون اخلاق را در شکل " دستور مطلق" درک می کنیم، قانونی که با نظم طبیعی در بر گیرنده ما، در همخوانی است. دستور مطلق )کاته گوریک(، دارای این فرمول پایه ای است )اصل اخلاقی فلسفه کانت(: " چنان عمل کن، که اصول بنیادی اراده تو، همیشه و همان حال، بسان اصل و قاعده ای برای قانون گزار ی عمومی اعتبار داشته باشد".
در اینجا، نه یک قانون اخلاقی مشخص، بلکه " شکل" فراگیر آن قانون، بعنوان سنجه داوری اصول بنیادی، تعیین شده است. ما انسان ها، خردمندان ناب نیستیم و گاهیبسیار نا بخردانه رفتار می کنیم، ولی این امکان را داریم که هرچه بیشتر خردمند باشیم. بنیان قانون اخلاق در انگیزه خردمندانه است و به این ترتیب از انگیزه امپیریستی لذت و درد کاملن جدا می شود. فرد انسانی، هدف و مقصود مطلق اخلاقیت است، چرا که بعنوان سوبژه اخلاقی، دارای ارزش درونی است و از همین روست که باید مطابق دستور مطلق، بشریت را در شخص خودش و در هر شخص دیگری همواره بعنوان هدف کنش ها در نظر داشته باشد و هرگز خود یا دیگری را تنها بعنوان ابزار رسیدن به مقصود نبیند. پایه این نگرش اخلاقی در خودمختاری کامل خود فرد و همه انسان های دیگر است.
قانون اخلاق بطور پیش اندرانه ای برای تمام خردمندان اعتبار لازم و بدون چون و چرا داشته و در خرد عملی سوبژکتیو )وجدان(، امر به اجرای وظیفه می دهد. برپایه گوناگونی خواست های سوبژکتیو، ناممکن است یک هدف مشخص را بعنوان اصل معتبر همگانی در نظر گرفت. چنین اصلی، تنها در چشم پوشی از همه ویژگی های مشخص مادی قابل دسترسی است. عینیت اخلاقی نه در مادیت، بلکه در شکل آن اصل یافت می شود: شکل عمومیت یافته تعیین اراده. در این شکل، دستور مطلق، بالاترین " باید" را بیان می کند که تنها در خود مختاری اراده بنیان دارد و بعنوان قاعده و اصل صوری خرد عملی ناب، بدو ن هرگونه محدودیت سوبژکتیو )خواست ها، تصورها(، نامشروط، عینی و همگانی بوده و اعتبار لازم را دارد. برای مثال، در این گفته " اگر تو چنین می خواهی، باید چنان کنی"، که دستوری مشروط و تجربی است، ولی در بیان " جنایت نکن! "، به هیچ هدف سوبژکتیو مشخصی متکی نیستیم و موضعی جهان شمول داریم. قانون اخلاق، قانونی عینی است که برای تمام سوبژه ها به یک اندازه اعتبار داشته و سرچشمه سوبژکتیو آن، در آزادی اراده انسان است.
این قانون در دستور مطلق نمود می یابد، دستوری که اصول کلی حاکم بر کنش های اخلاقی را به ما نشان می دهد: ما باید تنها مطابق آن اصولی عمل کنیم که در همان حال بتوانیم خواهان همگانی شدن و عمومیت یافتن آن اصول بعنوان یک قانون فراگ یر باشیم. اراده آزاد و خرد قانون گذار کنش گر، بنیان اصول اخلاقی سراسری و جهان شمولی هستند که از دید سوبژه، تعیین کننده قانون های طبیعی همگانی بوده و انسان )یا هر موجود خردمند دیگری( را هدف و نه ابزار کنش های خود قرار میدهند. مطابق قانون اخلاق، انسان به جهان طبیعی- اجتماعی موجود پاسخ مثبت داده و آن را با کمال میل می پذیرد و در همان حال خود را موظف می بیند که بر پایه اصول خردمندانه ای در آن زندگی نماید تا خوش بخت و سعادتمند گردد. البته، خواهش و تمنای نیل به خوش بختی نمی تواند عامل بوجود آورنده اصل بنیادی اخلاق باشد، چرا که نسبی بوده و این خواست ها نسبت به شرایط تغییر می کنند و یا در خود مداری گرفتار می آیند.
دیگر اینکه، اصول اخلاقی ناشی از این خواست ها، دلیل بوجود آورنده و علت احساس خوش بختی نیستند، زیرا که تابع قانون های طبیعی بوده و به توانایی های فیزیکی وابسته اند. این تناقض از سوی خرد عملی حل می شود : انسان دارای گوهر مقدس و روح نامیرایی است که به نامتناهی، به خرد ناب، به خدا )ایجادگر هارمونی هستی( راه دارد. این یک تئوری دگم نیست )استدلال جان رالز(، بلکه با نظر به زندگی و متکی بر بنیان های اخلاقی هستند که از حالت " اصل" خارج شده و تبدیل به " قانون" شده است )کانت، به گفته خودش، در قلمرو " دین در چارچوب فقط خرد " گام می نهد(. کانت در روش شناسی خود، به " آموزش و پرورش اخلاقی " اهمیت زیادی می دهد: " اخلاق پاک" در قلب ها می نشیند و پرسش های اخلاقی به ویژه برای نوجوانان و جوانان، امکان مناسبی فراهم می کنند تا آنها خرد خود را آزموده و رشد دهند. قانون اخلاق، آن چنان پاک است که از هر چه " رنگ تعلق" امپیریستی پذیرد، آزاد و بدور است، چرا که نه احساس لذت و درد، که خودمختاری و آزادی انسان، سرچشمه آن است. انسان بدلیل خود مختاری خویش است که به قانون اخلاق روی آورده و شخصیت انسانی اخلاقی می یابد. به دیگر سخن، من قانون اخلاق را اثبات نمی کنم، بلکه پای بندی به قانون اخلاق است که واقعیت وجودی مرا بعنوان یک خودمختار و موجود اخلاقی به اثبات می رساند.
در مفهوم خودمختاری اخلاقی، هر یک از افراد، اصول بنیادی )ماکزیم های( خود را در شکل قانون های عمومی بررسی می کند. زیرا که او تنها خردمند م وجود نیست. دیگر انسان ها نیز همچون او دارای خرد بوده و از خود مختاری کامل برخوردارند. از همین جاست که ایده سیستم اجتماعی خردمندانه متشکل از افراد بوجود می آید. برای حفظ و به رسمیت شناختن خودمختاری و کرامت ذاتی هر فرد شرکت کننده در جمع، باید این جمع را بر پایه قانون های پیوند دهنده عمومی استوار نمود. من و هر فرد دیگری با خرد مستقل خود، یکدیگر را بعنوان خود مختار و بالاترین هدف و ارزش، برسمیت می شناسیم. کانت در اینجا از ایده سیستم اجتماعی خردمندانه، به ایده قلمرو اهداف ) Reich der Zwecke ( می رسد. در این قلمرو، هر یک از افراد خردمند شرکت کننده در سیستم اجتماعی، اصول بنیادی کنش های خود را ارایه می دهد. تنها آن اصولی که قا بل همگرایی و توافق جمعی بوده و همچنین قابلیت فراگیری و همه شمولی داشته باشند، مورد پذیرش واقع می شوند، یعنی، قانون اخلاقی )عملی( باید به گونه ای باشد که برای تمام شرکت کنندگان در جمع دارای " نفع توزیعی" بوده و حال هر یک از آنها را رعایت کند.
ما اجازه داریم تنها مطابق چنین اصولی رفتار نماییم، اصولی که مورد بررسی جمع قرار گرفته و بعنوان عادلانه شناخته شده باشند )در اینجا، دستور مطلق به معنای " اصل عدالت" و یک ایده نظم دهنده مجموعه اخلاقی است و ما اصول کنش های خود را بر این پایه می سنجیم(. اصول اراده ناب عبارتند از اصول خرد عملی که اراده ما را بدون وابستگی به خواست های طبیعی تعیین می کنند. کنش های ناشی از " اراده خوب" با " قان ون اخلاق" همخوان هستند، یعنی برای ارضای علاقه و منافع ما نبوده، بلکه تنها و تنها در خدمت اجرای وظیفه اخلاقی می باشند. اراده خوب، یک استعداد یا توانایی مادرزادی نیست، بلکه باید آن را در روند فرهنگی شدن، کسب نمود. این اراده پایه و اساس خوشبختی بوده و گوهری است با ارزش درونی و مستقل. اراده خوب همیشه در ذات خودش خوب است و ارزش آن با چیزهای دیگر قابل مقایسه نیست. توانایی و برخورداری از خرد، شرط لازم درک اصول خردمندانه و قانون اخلاق است. در پایان، لازم به توضیح است که کانت میان دو گونه هنجار عملی تفاوت می گذارد:
١) اصول بنیادی )ماکزیم ها(، بعنوان قاعده های عملی عمومی با ویژگی اصول داوری برای تمام عرصه های زندگی.
٢) قاعده های وی ژه در رابطه با شرایط مشخص، که از عمومیت کمتری برخوردار بوده و میان ماکزیم ها و کنش های مشخص رابطه برقرار می کنند. این قاعده ها در وابستگی به درجه تربیت یافتگی اخلاقی سوبژکتیو )وجدان( کنشگر می باشند. فلسفه اخلاق کانت بر پایه اصول بنیادی )ماکزیم ها( بنا شده است، ولی او خواهان این نیست که ما باید قاعده هر کنش دلبخواهی را در فرم قانون های عمومی بررسی نماییم. بلکه، این بررسی را تنها برای خود اصول و ماکزیم ها می داند. یعنی برای قاعده های عمومی عملی سوبژکتیو ماکزیم هایی که اصول داوری های عمومی در عمل هستند. قاعده هایی که برای تمام عرصه های زندگی اعتبار دارند و بعنوان اصول راهنمای زندگی بکار می آیند و هنجارهای مدل پایه ای می باش ند که بدون وابستگی به زمینه و متن موجود، جهت گیری عمومی و فراگیر را نشان داده و راه کارهای لازم را عرضه می کنند. برای کانت، خصلت نمای خردمندانگی یک ماکزیم چنین است:
١) شکل عمومی و فراگیر
٢) ارزش درونی و متکی به خود
٣) قلمرو اهداف. اگر ماکزیمی مطابق این ویژگی های خرد، مورد قبول واقع شد و به هر یک از آنها پاسخ مثبت داد، آن ماکزیم، بعنوان اصل اخلاقی عینی عمومی یا قانون اخلاق )پرنسیپ اخلاقی( شناخته می شود.
اینکه چرا سوبژه باید کنش های خوب و اخلاقی را برگزیند، پاسخ فلسفی رادیکال خود را نه در امپیریسم و نه در اوتیلیتاریسم و یا هر مکتب دیگری، نمی یابد. نکته اینجاست که آموزش های کانت در برابر دیگر دیدگاه های اخلاقی نیست ، بلکه کامل کننده و تصحیح کننده آنهاست. این آموزش ها حتا از اصول اخلاق دینی نیز فراتر می روند. بسیاری از فیلسوف ها تنها به طرح بالاترین مرجع اخلاقی بسنده نموده اند، کاری که کانت هم کرده است، ولی آن را پاسخ عقلانی برای اخلاقی بودن ندانسته است. اخلاق متوجه و مربوط به وظیفه ها و مسئولیت های کنشگر است. وجود مرجع صلاحیت داری برای بازخواست و یا اندازه گیری این مسئولیت ها، هر چند لازم، ولی کافی نیست. مهم این است که خود سوبژه نسبت به مسئولیت های خویش آگاه شده و به درک اخلاقی برسد. برای این منظور، اصول و پرنسیپ هایی خردمندانه وجود دارند که باید به رسمیت شناخته شده و هر یک از کنشگران آنها را با کمال میل پذیرفته باشد و آنها را اصول ی بداند که خودش بر پایه اراده آزاد و خرد فراسویانه خودش وضع کرده است. نه بخاطر خدا یا خلق، یا هر چیز دیگری، بلکه تنها و تنها بدلیل اجرای وظیفه اخلاقی و اطاعت از قانون اخلاق باید انسان و پای بند به اخلاق بود. خودمختاری از طریق خرد عملی به آزادی می رسد و خودش قانون های عمومی کنش ها را اعلام می کند. فرد خودمختار، تابع هیچ اتوریته ای نبوده و در صدد اعمال هیچ گونه اتوریته ای نیز نیست. او رها از بندهای پیدا و ناپیدا، بر پای خویش ایستاده و از خرد مستقل خود بهره می برد )محور اصلی سکولاریسم(. خودمختاری در پیوند با قانون اخلاق، نه تنها معنا، که هستی می یابد. قانون اخلاق، بالاترین سنجه و ملاک عملی دلیل آوری هاست که بطور آشکار یا ضمن ی در تمام داوری های اخلاقی، مورد ادعا بوده و به آن رجوع می شود. بدنبال کانت، فیلسوفان اخلاق دوران ما ، فرمول بندی های دیگری برای اصل جهان شمول اخلاق پیشنهاد نموده اند )مانند ریچارد هیر و پیتر سینگر(: " انسان نباید کنشی را انجام دهد که اگر بطور عمومی و از سوی دیگران نیز انجام شد، پیامدهای بد داشته باشد". که در این مورد نه با اصول بنیادی هنجاری، بلکه بطور مستقیم با عمومیت دادن خود کنش روبر هستیم. اصل اخلاقی، در اخلاق گفتمانی ارایه شده از سوی هابرماس، بر همگرایی های خردمندانه شرکت کنندگان در گفتمان شکل می گیرد. جالب توجه، تئوری اخلاقی آدام اسمیت است، که بعنوان تکمیل کننده نظرات کانت )بنابر عقیده ارنست توگندهات(، بر همگرایی عاطفی در مجموعه انسانی تاکید دارد، موضوعی که در نوشتار دیگری پی گیری خواهد شد. در اینجا با تکیه به دیدگاه آدام اسمیت، این نوشته را به پایان می برم: در تمام جهان، هیچ چیزی خوشایندتر از این احساس قلبی نیست که انسانی ما را بفهمد و ما با دیگران، بطور متقابل، عواطف مشترکی داشته باشیم.
امیر طبری
منابع:
John Rawls,Geschichte der Moralphilosophie, Suhrkamp, ۲۰۰۲, S ۲۰۱ ff -۱
Klassische Werke der Philosophie, Leipzig, ۲۰۰۲, S ۱۳۲ff , ۱۶۱ff -۲
Ernst Tugendhat, Vorlesungen ueber Ethik, Suhrkamp, ۱۹۹۳ -۳
Otfried Hoeffe, Immanuel Kant, ۱۹-۴
Grundbegriffe der Ethik, Schweppenhaeuser, Hamburg, ۲۰۰۳ -۵
منبع : فلسفه


همچنین مشاهده کنید