یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

وایتهد و بحران در نظریه اخلاق مدرن


وایتهد و بحران در نظریه اخلاق مدرن
شکی نیست که نظریه اخلاقی مدرن دچار بحران شده است. شماری از متفکران از رویکردهای گوناگون استدلال می کنند که تنها راه حل بحران مذکور این است که جزم گرایی مدرنیته متاخر دراین باره که اخلاق باید مستقل از باورهای دینی بویژه هر نوع خداباوری باشد را رد نماییم. می توان استدلال کرد که خداباوری پست مدرن وایتهد، قادر است تا بر دو ضعف اساسی نظریه اخلاقی مدرنیته متاخر، فائق آید: یعنی عدم توانایی آن برای دفاع از واقع گرائی اخلاقی و ناتوانی آن در ارائه مبنایی برای سائقه های اخلاقی. علاوه بر این لازم است ذکر شود که اندیشه وایتهد بدون بازگشت به انقیاد در برابراخلاق سنتی که ندای بریدن کامل از خداباوری، واکنشی در مقابل آن بود، براین نقاط ضعف،غلبه نموده است.
باید دانست این ادعا که هر نوع نظریه اخلاقی شایسته به گونه ای خداباوری نیاز دارد، با مقاومت سرسختانه لیبرال های متعصب روبرو می شود. دلیل مخالفت لیبرال ها این است که آنان از سویی سرسختانه به وجود قواعد اخلاقی معتبر جهانشمول و از سوی دیگر به عدم ضرورت باور به خدا در راستای داشتن یک زندگی رضایت بخش، تعهد دارند. تلفیق این دو تعهد، زمینه را برای این باور لیبرال ها فراهم می کند که بدون بریدن از خداباوری، ایده قواعد اخلاقی معتبر جهانشمول از نظرعقلی قابل دفاع نیست. این ایده حتی تا جایی پیش می رود که باور به خدا را برای یک زندگی رضایت بخش، غیر ضروری اعلام کرده و یا حداقل اینکه خداباوری را از نظر عقلی، غیر قابل دفاع اعلام می نماید. افرادی که زندگی خود را بر فرض وجود قواعد اخلاقی جهانشمول بنا می کنند، طبیعتا از پذیرش این ادعا که آنان نمی توانند حداقل بدون تغییر کل جهان بینی شان، از وجود این قواعد دفاع کنند، نفرت دارند. با این وجود با اعتراف به اینکه این ادعا - که فقط نظریه اخلاقی خدامحور می تواند شایسته باشد - جایی در محافل لیبرال ندارد، ولی می توان با توسل به فلسفه پست مدرن وایتهد نشان داد که ادعای مذکور صحیح است. ‌
در پاسخ به پرسش از سودمندی وجودهای مثالی (غیرمادی) واین ادعا که به غیر از اشیای عینی، چیزی در واقع وجود ندارد، وایتهد می گوید که موجودات لایزال علیرغم داشتن وجود صرفا مثالی، می توانند سودمند باشند. وایتهد در واپسین سالهای عمر خود و پس از آغاز تدوین یک متافیزیک نظام مند به این دیدگاه دست یافت. وی به دلیل کار طولانی درباره ریاضیات و منطق، به خوبی آگاه بود که یک دیدگاه متافیزیکی به تبیین چگونگی بررسی موجودیت و سودمندی موجودات مثالی توسط این شاخه های علمی، نیاز خواهد داشت. وی همچنین متقاعد شده بود که متافیزیک وی باید به نحو احسن به این مقوله بپردازد که “تاثیر زیبایی شناسی هنر، دین و ایده های اخلاقی، اجتناب ناپذیر است”. از این رو وایتهد دریافته بود که در متافیزیک وی نه تنها برای “اشکال ریاضی افلاطونی” که وی آنها را “اشیای جاودانی گونه های عینی” می نامید، بلکه همچنین برای “اشیای جاودانی گونه های ذهنی” که ارزش های هنجاری را شامل می شود، نیز باید جایگاهی وجود داشته باشد.
وایتهد در ابتدا گمان می کرد که تصوراین اشیای جاودانی به طریقی که بتوانند در جهان سودمند باشند، را به آن چیزی که وی در اولین کتاب متافیزیکی اش “انرژی لایزال بنیادین” و بعدها “آفرینش گری” می نامید، می توان نسبت داد. ولی وی سپس به این نتیجه رسید که هر نوع فعالیت حتی تخیل را نمی تواند به انرژی یا آفرینش گری نسبت دهد؛ زیرا این کار، اصل هستی شناختی که از نظر وی فقط واقعیات، قادر به انجامش بودند را نقض می کرد.
از این رو استنباط وایتهد این بود که واسطه ای که از طریق آن اشیای جاودانی، کارآمدی بدست می آورند، ذهن بنیادینی است که درک فعال آن از ایده ها بطور بیطرفانه ای کل پویش جهان را تعیین می کند. تدوین این ایده توسط وایتهد در واقع تلاشی بود برای فهم اینکه این ایده ها در ذات خداوند، بواسطه جایگاه شان در ذات وی، چگونه عناصر متقاعد کننده ای در پیشرفت آفرینش گری هستند.
با این فرض که موجودات لایزال ازجمله ایده های اخلاقی و زیبایی شناختی، فقط به لطف تصور شدن توسط یک واقعیت همه جا حاضر می توانند بطور کلی در جهان و بویژه در تجربه انسانی، سودمند باشند، تجربه ما از ایده های مذکور برای وجود چنین واقعیتی، مستند می گردد. به بیان وایتهد: “ تجربه هایی درباره اشیای مثالی(غیر مادی- ) که گرامی داشته می شوند، موردخطاب قرار می گیرند، بدست می آیند، یا بی اعتبار می شوند - وجود دارد. این همان، خدایی بودن جهان است... بنابراین جهان به عنوان دربرگیرنده سرمنشا اشیای مثالی، دانسته می شود. الوهیت به عنوان ذاتی تجربه مذکور، جنبه اثربخش این سرمنشا می باشد. ازاین رو، برای دریافت شرح دقیقی از تجارب اخلاقی مان، ضرورت دارد که فیلسوف اخلاق از خداوند سخن گوید.‌
وایتهد همچنین به مساله گودل مبنی براینکه ما چگونه می توانیم موجودات مثالی را درک کنیم، نیز پاسخی ارائه داد. جواب وی در چارچوب آموزه ادراک غیر حسی وی قرار داشت که طبق آن انسان می تواند واقعیت الهی را بواسطه ادراک مستقیم یا شهود، درک کند. البته در آن زمان پاسخ وایتهد پذیرفته نشد و علت آن نیز پیشداوری علیه ایده ادراک غیرحسی بود؛ چرا که آموزه ادراک حسی به عنوان یکی از عناصر کلیدی جهان بینی ای که در منازعه جهان بینی های قرن هفدهم پیروز شده بود، جایگاه برجسته ای بدست آورده بود.
بااین حال نظرات گودل بنا به دلیل دیگری جدی گرفته نشد؛ چرا که نظر وی، نمود یک فرضیه خلق الساعه را داشته و فقط در پی این بود تا نحوه آگاهی ما از حقایق ریاضی و منطقی را توضیح دهد. ولی نسخه وایتهد از این نظرات، به عنوان بخشی از آموزه جامع و ادراک غیر حسی وی ارائه شد که می توان آن را دلالت مادی جهان بینی فراتجربی وی به حساب آورد. این آموزه ادراک غیر حسی همچنین برای تبیین شالوده ای برای ایده های عقل سلیم همچون وجود علیت، جهان عینی، گذشته، زمان، باور به ارزشهای هنجاری و حقایق ریاضی و منطقی، ضروری می باشد.‌
این واقعیت که واکنش وایتهد به بحران در فلسفه اخلاق به آموزه ادراک غیر حسی و خداباوری وی مبتنی است، این نکته را نشان می دهد که الهیات طبیعت گرای فلسفه پویشی وایتهد، آموزه ای نیست که به تنهایی بتوان بطور قابل فهمی آن را تصدیق نمود. در واقع این نقطه نظر، بخش جدایی ناپذیری از یک جهان بینی جامع نوین است. این نکته را بطور کامل تر با این واقعیت می توان نشان داد که واکنش کامل وایتهد به بحران جاری در نظریه اخلاقی مستلزم دفاع از آزادی انسانی براساس جهان بینی خاص وایتهد می باشد. ‌
وایتهد حتی درباره افراد عادی به این نتیجه رسید که برای تداوم دیدگاه اخلاقی، اعتقاد خداباورانه، ضروری می باشد. وایتهد با اشاره به اینکه تفکر مدرن از هیوم گرفته تا داروین شالوده آرمان انسان دوستانه که احترام به انسان به مثابه انسان را دربرمی گیرد را ویران کرده، پیشنهاد نمود که درراستای پروراندن این احترام، به استدلال بازاندیشانه ای نیازمندیم. وایتهد بمنظور تدوین طرح کلی چنین استدلالی، از پیمان همدلی که به میان تمامی ابنای نوع بشر گسترش می یابد، سخن گفت. این پیمان، نتیجه تکریم به این مساله است که طبیعت مامن اغراض آرمانی است و افراد قادر به شناخت آگاهانه این اغراض را می پروراند. این تکریم شالوده احترام به انسان به مثابه انسان می باشد.‌
همانگونه اکنون شاهدیم، فلاسفه بیشتری به سوی این نتیجه گیری پیش می روند که انگیزه زندگی براساس دیدگاه اخلاقی نهایتا فقط بواسطه رویکرد دینی، قابل پروراندن است. وایتهد علاوه براینکه دهه ها پیش به این نتیجه رسید ، از سوی دیگر با فائق آمدن بر ابعادی از خداباوری سنتی که مورد حمله قرار گرفته بودند، از دیدگاه دینی نوین خاص خود نیز دفاع منطقی انجام داد.
باید اشاره کرد در صورتی می توان اندیشه پست مدرن وایتهد را بخوبی فهمید که آن را مدرنیسم پست مدرن بنامیم. مدرنیسم در این تعبیر اساسا به دو التزام صوری اشاره می کند: التزام به آزادی جهانی و نیز التزام مدرن برای قرار دادن تمامی مدعیات حقیقت برمبنای تجربه و عقل. با اینحال از آنجا که این التزامات با گرایشات گوناگون صوری و اساسی مدرن که آنها را تضعیف می کند، درهم تنیده شده اند، تا کنون نتایج این التزامات نیز به شدت مبهم بوده است.‌
اشاره به رهیافت وایتهد به عنوان مدرنیسم پست مدرن برای تاکید بر این واقعیت است که اندیشه وی حداقل بر شماری از گرایشات مسئله ساز، فائق آمده است. وایتهد بخوبی توانست بر دید مادیگرایانه از طبیعت، آموزه ادراک حسی و رضایت به جدایی نظریه و (شماری از پیش‌فرض های) عمل غلبه نماید. نهایتا اینکه وایتهد بخوبی توانست با خدشه دار کردن این فرض که عدم پذیرش انقیاد، مستلزم رد کردن هر نوع خداباوری است، بجای خداباوری مدرنیته متقدم و الحاد مدرنیته متاخر، تصور نوینی از خداباوری را جایگزین کند.‌
نویسنده: دیوید ری گریفین
منبع دردفتر روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید