دوشنبه, ۱۴ خرداد, ۱۴۰۳ / 3 June, 2024
مجله ویستا

کبوتر عاشق


کبوتر عاشق
نمی دانم این کبوتران چشم هایشان را به چه دوخته اند، آن ها منتظر چه هستند که اینقدر مهم است. آنقدر مهم که حاضرند به خاطر آن جان خود را فدا کنند و روی نرده های آهنی یخ زده شب در هوای سرد زمستان بنشینند.
یکی از کبوتران زیر لب چیزی زمزمه می کند و آه می کشد و می گوید: آقاجان تا کی من اینجا روی این نرده های یخ زده به انتظار تو بنشینم، سالهاست که کارم انتظار است و به امید تو زندگی می کنم و منتظرم که شاید یک روزی بیایی و دنیا را از کینه و ظلمت پاک کنی، همه جا را تاریکی و آلودگی پرکرده است. سالهاست که همه روزه انسان ها از همه جای جهان به پشت این نرده ها می آیند و شب ها هم جای ما کبوتران اینجاست.
نرده هایی که پشت آن بهشت است، بهشتی که متعلق به ما شیعیان است و از ما گرفته شده. بهشتی که در آن چهار درّ گران بها وجود دارد. چهار مروارید به نام: امام حسن(ع)، امام زین العابدین(ع)، امام محمدباقر(ع) امام جعفر صادق(ع)، کمی آن طرف تر هاله ی عظیمی از نور پیرامون گنبدی سبز تمام مدینه را در برگرفته است. نمی دانم کجاست، سالهاست که مخفی و پنهان است. ]قبر دختر پیامبر، مادر حضرت مهدی(عج) و بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س)[.
یا امام زمان، یا حجه الله پس کی میایی و قبر مادرت را بر همه جهانیان آشکار می سازی. نمی دانم شاید در همین لحظه هم کنار او باشی و با او درد دل کنی.
من کبوتری هستم که هرگاه بر روی خاک سرد و خاموش بقیع می نشینم با بغضی در سینه به کبوترهای امام هشتم می گویم که: من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم
سرمو به جای گنبد روی خاک ها می ذارم
من هر وقت دلم می گیره دور گنبد سبز پیامبر کمی بال می زنم خسته که شدم می نشینم و گنبد رو تو بغلم می گیرم. من و دوستانم ماه ها و سال ها غروب های سرد مدینه را پشت سر می گذاریم و همچنان منتظر ظهور آقا می مانیم تا با ظهور خود شب های سرد مدینه را روشن و پرنور سازد.
«به امید روزی که بیاید»

فائزه فضلی زاده، ۱۳ ساله، دوم راهنمایی مدرسه شاهد اشراقی قم
منبع : روزنامه کیهان