سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

آنچه آمریکایی‌ها می‌دانند


آنچه آمریکایی‌ها می‌دانند
آقای گامبل، که فرزند ۶ ساله‌اش در یکی از مدارس ایالات متحده به تحصیل مشغول است، با بررسی مواد درسی و آموزشی ارائه شده از سوی نظام آموزشی آمریکا به فرزندش، به تحلیل آموخته‌های هموطنانش می‌پردازد. تحریف تاریخ گذشته و معاصر، نادیده‌انگاری سایر فرهنگ‌ها و کشورها، استفاده از برچسب‌های توهین‌آمیز برای مسلمانان، نادیده‌انگاری روشنفکران و نخبگان و انحراف سازمان یافته مطالب علمی در کنار پافشاری بر جاذبه جنسی، برهنگی، نوشیدن الکل و استفاده از موادمخدر، بخشی از مسائلی است که امروزه دانش‌آموزان آمریکایی با آن‌ها روبه‌رو هستند. نویسنده در پایان با نگاهی به تاریخ امپراطوری‌های سرنگون شده گذشته این سؤال را مطرح می‌کند اگر آن امپراطوری‌ها که از مسائلی مشابه رنج می‌بردند، از میان رفتند، آیا این سرنوشت در انتظار ایالات متحده نخواهد بود؟
دیر یا زود، همه آنان که در خارج مرزهای این سرزمین ( آمریکا) زندگی می‌کنند، به لحظه‌ای خواهند رسید که خواهان دریافت حقیقت خواهند بود. من نیز که در کالیفرنیا زندگی می‌کنم، شروع به بررسی آموخته‌های فرزند ۶ ساله‌ام با حضور درمدرسه‌اش نمودم. در کلاس اول، دانش‌آموزان در فعالیت‌های هنری، هجی کلمات و کارگروه‌های فعالیت‌های علمی شرکت می‌کنند. بسیار خوب، اما در اتاق ۶۳ مدرسه، دانش‌آموزان، در حال تمرین سرود «آمریکا، من تو را دوست دارم» بودند:
این خاک توست، این خاک من است
خاکی که در آن زندگی می‌کنم و می‌میرم.
و به همین دلیل است که چنین می‌خوانیم:
آمریکا، من تو را دوست دارم.
از همه مکان‌ها
آمریکایی‌ها به همه نژادها، خوش آمد گفتند.
تا در سواحل آن، اقامت کنند.
ما آمریکایی‌ها توجهی نمی‌کنیم که
او فقیر یا ثروتمند است
ما هنوز هم برای افراد بیشتری، جا داریم.
و از آن‌ها محافظت می‌کنیم.
با انتخاباتی مردمی،
آن‌ها قوانینی را برمی‌گزینند.
آن‌ها، قوانین شما و ماست
و به همین دلیل،
این کشور رشد می‌کند.
البته من انسان بدبینی نیستم، اما نمی‌توانم از دقت پایین تاریخی این جملات، چشم‌پوشی کنم. چرا که سیاهان، آسیایی‌ها و بومیان آمریکایی، در مورد این خوشامدگویی به همه نژادها چه خواهند گفت؟ همچنین می‌توان این سرود را باجنگ ما درعراق، همخوان دانست؟ هر چند بعدها دریافتم که این سرود، جزیی از تکالیف مدارس در آمریکاست. بررسی‌های بعدی من نشان داد که دانش‌آموزان در سال‌های اول و دوم مدرسه با آزمون‌هایی جدی و یا چالشی، روبه‌رو نیستند. به علاوه، پس از وقایع ۱۱ سپتامبر به بعد، موج جدیدی از فعالیت‌ها در مدارس کشور ما، اوج گرفته است.
با نگاهی به آنچه فرزندانمان در مدارس می‌آموزند، نمی‌توان ارتباط مشخصی بین آنچه به دانش‌آموزان گفته می‌شود و عملکرد بزرگسالان در دنیا، پیدا نمود. چرا که براساس قانون اساسی، آمریکا سرزمین آزادی و فرصت‌های بی‌پایان خوانده می‌شود. به علاوه، متأسفانه این ایده‌آل‌گرایی در بسیاری از موارد همچون پرده‌ای از دود، واقعیت‌های زشت حاکم بر ایالات متحده را در بخش‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی پنهان می‌کند. بچه‌های ما از آغاز می‌آموزند آنان انسان‌هایی خوب هستند که کارهایی درست را انجام داده و در بزرگ‌ترین کشور دنیا، زندگی می‌کنند. اما در کنار این تعالیم ، اندیشه‌های فرهنگی دیگر و سایر دیدگاه‌های موجود، مورد بررسی قرار نمی‌گیرند. حتی نقشه‌های موجود در مدارس در شمال آمریکا جزئیاتی نظیر نام شهرها، جاده‌ها و رودخانه‌ها را در داخل خاک ایالات متحده نشان می‌دهند، اما نواحی کانادا و مکزیک را کاملاً خالی نشان داده، گویی که در این نقاط، هیچ موجودی وجود ندارد.
به علاوه، همه می‌دانند که به دلیل‌ آموزش‌های کنونی، اکثریت مردم ما از پیدا کردن منطقه خاورمیانه بر روی نقشه دنیا، ناتوانند. همچنین بسیاری فکر می‌کنند که آفریقا جزیی از قاره آسیاست. به خوبی به خاطر دارم که در دوره برچیده شدن دیوار برلین، من خبرنگار یکی از شبکه‌ها بودم و در همان زمان دریافتم که اکثریت آمریکایی‌ها در مورد آلمان شرقی و غربی هیچ اطلاعی ندارند.
در جریان جنگ اخیر عراق نیز، اکثریت آمریکایی‌ها در مورد دو دروغ بوش، هیچ عکس‌العملی نشان ندادند. چرا که وی اعلام کرده بود عراق در حوادث ۱۱ سپتامبر دست داشته و صدام حسین با گروه القاعده همکاری می‌نماید. بسیاری از تظاهرات‌کنندگان ضدجنگ ، این دو بهانه را به عنوان ابزارهای دستکاری حقایق معرفی می‌نمودند که در تبلیغات روانی پنتاگون به کار رفت. سالهاست که ما در رسانه‌های خود، همه ساکنان خاورمیانه را افراد تندروی مذهبی و یا تروریست معرفی می‌کنیم که بین این دو گروه نمی‌توان تمایزی قائل شد.
البته من توضیحات بدبینانه بیشتری را در این مورد از اعضای «کمیته ضد تبعیض آمریکایی‌های عرب‌تبار» شنیده‌ام. آن‌ها معتقدند که آمریکایی‌ها از طریق فیلم‌ها و برنامه‌های مختلف تلویزیونی، ساکنان خاورمیانه را به عنوان افراطی‌هایی مذهبی و تروریست‌هایی می‌شناسند که بین این دوگروه، هیچ تمایزی وجود ندارد. بدین ترتیب از نگاه آن‌ها، صدام حسین همان بن لادن است. همه فلسطینی‌ها، بمب‌گذاران انتحاری‌اند، و همان ‌طور که آمریکایی‌ها، ویتنامی‌های یک نسل قبل را «زردکثیف» می‌خواندند، امروز نیز از این برچسب‌ها برای تحقیر مسلمانان و اعراب بهره می‌گیرند.
اجازه بدهید برای توضیح بیشتر به دو مثال اشاره کنم. در ۱۹ مارس، روزی که جنگ عراق آغاز گشت، دو کارشناس روانشناسی کودکان در یک برنامه پرمخاطب رادیویی حضور یافتند تا در مورد چگونگی آموزش دادن وقایع جهانی به کودکان، صحبت کنند. یکی از کارشناسان معتقد بود که توجیه اخلاقی بودن این جنگ برای کودکان، بسیار سخت است. به همین دلیل، خواهان استناد والدین به گفته‌های مسؤولان دولت ایالات متحده شده بود.
مثال دیگر من نیز به مطالب نشریه «نیویورک» مربوط می‌شود. در این نشریه، «لوئیس میناند» به بررسی ادبیات پس از ۱۱ سپتامبر پرداخته بود. در میان تفسیرهای ژئوپولیتیک وی، به آثار «نوام چامسکی»، - متفکری که از سوی رسانه‌های مهم ایالات متحده نادیده گرفته شده است – اشاره گردیده بود. میناند معتقد است که نظرات چامسکی تا یک قرن بعد نیز، مرجع مورخان و نویسندگان سراسر دنیا خواهد بود.
این وضعیت در حالی در سراسر خاک آمریکا جریان دارد که در ایالت کالیفرنیا، تا کلاس چهارم دوره ابتدایی، دروس تاریخ و جغرافیا به دانش‌آموزان ارائه نمی‌گردد. به علاوه، دانش‌آموزان آمریکایی تا پیش از ورود به دوره دبیرستان، هیچ مطلبی درمورد دنیای کنونی خارج از ایالات متحده نمی‌خوانند. البته در سال‌های بعد نیز، دانش‌آموزان و دانشجویان بیشترین تمرکز را بر تاریخ قرن بیستم آمریکا و اقتصاد و مؤسسات دولتی آن می‌نمایند. لذا چندان عجیب نیست که فارغ‌التحصیلان دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های آمریکا، هیچ مطلبی در مورد دنیای خارج از کشورشان ندانند.
البته این مشکل تنها در حیطه آن چه آموخته می‌شود، محصور نیست، بلکه باید در مورد چگونگی انجام این آموزش‌ها هم، تعمق نمود. در کتابی مبهوت کننده با عنوان «پلیس زبان؛ چگونه گروه‌های فشار آموخته‌های دانش‌آموزان را محدود می‌نمایند» یکی از متخصصان مسائل تعلیم و تربیت توضیح می‌دهد که چگونه سانسورگری حامیان جناح‌های راست و چپ، به کتاب‌های درسی مدارس راه می‌یابد. به علاوه به دلیل این‌که راضی نمودن هر دو گروه امکان‌پذیر نیست، شرایطی به وجود می‌آید که از آن در این کتاب به عنوان «انحراف سازمان یافته مفاهیم علمی» یاد شده است. واقعیتی که به نتایج احمقانه‌ای نیز ختم می‌گردد. پافشاری بر موضوعاتی نظیر نظریه داروین و زندگی دایناسورها، جاذبه جنسی، برهنگی، نوشیدن مشروبات الکلی، اعتیاد به موادمخدر و سایر بی‌بند و باری‌ها ، به بخشی از نظام تعلیم مدارس ما تبدیل گردیده است.
همان‌طور که نویسنده این کتاب «دیان راویچ» بازگو می‌کند، احزاب راست خواهان سانسور این مطالب و چپ‌گرایان به دنبال کنترل زبان و تصاویر هستند. به علاوه، هر دوی آنان خواهان مهندسی رفتاراجتماعی افراد با استفاده از محیط آموزشی هستند.
همچنین باید دانست که در مدارس ما باکم رنگ نشان دادن جنگ‌های مذهبی و جعل حقایق، به دانش‌آموزان چنین القا می‌گردد که این جنگ‌ها، انگیزه‌های دیگری داشته است. به علاوه، اصولاً اکثر مقامات ما معتقدند که کتاب‌های درسی پیش از دهه هفتاد، از لحاظ تاریخی، سندیت ندارند و باید تغییر یابند.البته بهره‌گیری از این روش‌های دستکاری و تحریف، به نسبت ۵۰ سال پیش و دوره جنگ سرد و ظهور ابرقدرت سرخ، سرعتی دو چندان یافته است.
سالهاست که والدین ما معتقدند که با ثبت‌نام وحضور دانش‌آموزان و فرزندانشان در مدارس، وظیفه خویش را انجام داده‌اند. من برای فهمیدن این‌که یک فارغ‌التحصیل معمولی دوره دبیرستان واقعاً در چه سطحی از معلومات قرار دارد، با «چارلز نوبل» یکی از کارشناسان مسائل تعلیم و تربیت گفتگو نمودم. واضح است که ما در مورد فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های‌هاروارد و یا واتفورد صحبت ننمودیم. وی معتقد بود که «در سایه شیوه‌های کنونی آموزش‌های سیاسی و اجتماعی، فرزندان ما پس از فارغ‌التحصیلی، کاملاً معتقدند که در این حوزه‌ها، هیچ چیزی نمی‌دانند. به علاوه، اگر خواهان نظرات آنان باشید، در اکثر موارد، این افراد از شما عذرخواهی خواهند نمود.»
به علاوه نوبل معتقد بود که دانش‌آموزان از سختی مباحث سیاسی شکایت دارند و می‌گویند که قهرمانی در مسابقات بیس‌بال ایالتی، ساده‌تر از فهم قوانین مربوط به انتخابات، قانونگذاری و ریاست سازمان‌ها و وزارتخانه‌های دولتی آمریکا است.
در کشور ما، دانشگاه‌ها مکانی هستند که آمریکایی‌ها سیاسی می‌شوند. حتی بسیاری از دوستانم به من می‌گفتند که پیش از ورود به دانشگاه، موضوعاتی نظیر پای سیب و یا آزادی، اهمیتی بیشتری به نسبت عملکرد دولت آمریکا در جهان برای آن‌ها داشته است. شاید یکی ازدلایل شوک برانگیز بودن حوادث ۱۱ سپتامبر برای هر دو گروه راست و چپ جامعه آمریکا، همین امر بوده است. حتی نوبل می‌گوید که در گذشته چند دانش‌آموز فعال در زمینه مسائل اجتماعی داشته، ولی امروزه حداکثر یک دانش‌آموز مذهبی مخالف سقط جنین دارد. بدین ترتیب مشکل اصلی ما این است که اصولاً جامعه ما هیچ ارتباطی با سیستم دولتی حاکم بر کشورش ندارد. و اصولاً نوبل این سؤال را مطرح می‌نماید که «در کشوری که اصولاً فاقد هرگونه فرهنگ سیاسی است، شما چگونه می‌توانید صحبت از مسائل سیاسی نمایید؟»
اندکی پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، بسیاری از آمریکایی‌ها ترغیب شده بودند که در سایه عطش یادگیری در مورد آنچه باعث تخریب ساختمان پنتاگون و یا مرکز تجارت جهانی شده بود، مطالبی دریابند. چراکه بسیاری از مردم در مورد چرایی این حوادث و به وجود آورندگان آن هیچ اطلاعی نداشتند. بدین ترتیب، کارشناسان زیادی در رسانه‌ها حضور یافتند تا در مورد سیاست‌های ایالات متحده در خاورمیانه افغانستان تا نادیده‌انگاری‌های حقایق تاریخی توسط مسؤولان آمریکایی اظهارنظر نمایند. اندکی بعد نیز، عبارت «سلاح‌های کشتار جمعی» به ادبیات رسانه‌ها و مردم راه یافت. به علاوه مباحثی در مورد قدرت واقعی ارتش آمریکا و آینده زندگی شهروندان کنونی ایالات متحده نیز مورد توجه قرار گرفت. در این شرایط، بوش جنگ خود علیه تروریسم و مبارزه خیر و شر را آغاز نمود. نبردی که هرکس با ما نباشد، دشمن ما خواهد بود و ارتش آمریکا باید سردمدار برپایی نظم نوین جهانی در سراسر عالم باشد.
به یاد بیاورید که رئیس‌جمهور ماگفته بود که ۱۱ سپتامبر را کسانی به وجود آورده بودند که خواهان جلوگیری از گسترش آزادی‌های آمریکایی، در سراسر جهان بودند. اما همین جنگ به بهانه‌ای در جهت محدود کردن آزادی‌های مدنی و برپایی دادگاه‌های مخفی تروریسم تبدیل گردید. همچنین رشد فزاینده بودجه نظامی در حالی صورت گرفت که بودجه لازم جهت تأمین امنیت داخلی، تأمین نگردیده بود. به علاوه، ما در این شرایط، به ساخت نسل جدید سلاح‌های هسته‌ای پرداختیم.
در این شرایط به ما این چنین القا می‌شد که به رئیس‌جمهور اعتماد کنید تا همه مسائل فراروی ملت، حل گردد. در روزهای پس از ۱۱ سپتامبر، مدارس ما نامه‌هایی برای والدین ارسال کردند که در آن چگونگی برخورد با این مسأله و نه دلایل شکل‌گیری آن، شرح داده شده بود. حتی به خانواده‌ها توصیه شده بود که برای جلوگیری از نگرانی، برنامه‌های تلویزیونی را به دقت پیگیری نمایند. حتی جزواتی آموزشی برای تبیین حوادث ۱۱ سپتامبر به بازار عرضه گردید که در آن‌ها عباراتی نامفهوم در مورد ضرورت اتحاد آمریکایی‌ها و بد بودن تروریسم، به چشم می‌خورد. در دوره رئیس‌جمهور کنونی، ما شاهد نادیده انگاری گسترده روشنفکران کشورمان هستیم. البته نخبگان و روشنفکران هیچگاه در عرصه سیاست ایالات متحده نقشی مؤثر نداشته‌اند. اما جورج دبلیوبوش، این شاگرد تنبل مدارس که به رتبه C خود فخر می‌فروشد، عملاً با همه حقایق به مبارزه پرداخته است. دستکاری گزارش‌های اطلاعاتی ارائه شده در مورد عراق، از سوی دولتی که عامدانه گزارش‌های مربوط به گرم شدن آب و هوای زمین را نادیده می‌گیرد و یا تلاش می‌کند سقط جنین و سرطان سینه را با هم مرتبط نشان دهد، چندان تعجب‌آور نیست.
امروزه نادیده‌انگاری حقایق وتوهم‌گرایی، به بخشی از جریان کنونی حاکم بر سرزمین آمریکا تبدیل شده است. مردم نیز از آنچه که دولتمردانشان انجام می‌دهند، هیچ چیزی نمی‌فهمند. البته رسانه‌ها نیز اخبار را به صورتی صحیح انعکاس نمی‌دهند. همچنین مسؤولان آموزش و پرورش ما نیز ترجیح می‌دهند که دستگاهی منفعل و نه پیشرو باشند. عدم وجود ارتباط بین مردم و حاکمان منتخب نیز به سایر مسائل ما افزوده شده است. نگاهی به تاریخ گذشتگان نشان می‌دهد که امپراطوری‌های فروپاشیده پیشین، کم و بیش با همین مسائل روبه‌رو بوده‌اند. امپراطوری‌های روم باستان، امپراطوری بزرگ ژاپن و در نهایت حکومت کمونیسم نمونه های روشن این وضعیت هستند. آیا ایالات متحده نیز به همین سرنوشت گرفتار خواهد شد؟
محسن داوری
آندرو گامبل
منبع: www.independent.uk
- Andrew Gambel: نویسنده مقالات مختلف در حوزه مسائل اجتماعی و سیاسی آمریکا.