یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلم سینمایی بچه های ابدی


نگاهی به فیلم سینمایی بچه های ابدی
پوران درخشنده از معدود فیلمسازان زن ایرانی است که در عرصۀ سینمای داستانی حضوری متداوم داشته است. او در بیشتر فیلمهایش درونمایه های خانوادگی را دستمایه قرارمی‌دهد و سبکی احساسگرا و اغلب عامه پسند را بکار می‌بندد.
درخشنده در شمار قابل توجهی از آثاراش به گرفتاری های کودکان و نوجوانانی می‌پردازد که از ناتوانی های ذهنی و جسمی رنج می‌برند. گرایش به چنین موضوعاتی در بازار مکارۀ سینمای ایران البته ستایش برانگیز است اما به خودی خود موجب تولید فیلمهای خوب نمی‌شود. «بچه های ابدی» فیلم تازه اکران شدۀ پوران درخشنده مصداق همین واقعیت است.
ایمان و نگار، دوجوان سازگار، قصد دارند ازدواج کنند اما کسی بین آنها واقع شده است. بعد از مرموزسازی های غیر ضروری متوجه می‌شویم که این مانع کسی نیست مگر علی برادر نوجوان ایمان که به سندروم داون ((Down syndrome دچار است و وابستگی عاطفی شدیدی به ایمان دارد. سیندروم داون نوعی اختلال کرموزومی است که باعث ناتوانی ذهنی می‌شود.
با اینکه عامۀ مردم این دسته از معلولان ذهنی را به خاطر ظاهر مغول گونۀ آنها «مونگول» می‌نامند، فیلم «بچه های ابدی» از تکرار این اسم پرهیز می‌کند و در بخشهای آموزشی خود به مخاطبان می‌فهماند که نیازهای احساسیِ اینگونه اشخاص همانند افراد عادی است و توانبخشی می‌تواند سازگاریِ آنها را با محیط افزایش دهد.
زحمتِ بخشهای آموزشی را نگار می‌کشد، دختری که بیش از حد خوب و باگذشت مجسم شده است. او پس از تردیدی گذرا تلاش می‌کند پدر و مادر اش را از طریق فیلمهایی که درباره مبتلایان به سندروم داون گرفته با این موضوع آشنا سازد تا بتواند موافقتِ آنها را برای ازدواج با ایمان جلب کند. اما والدینِ نگار پس از مواجهه ای ناموفق با علی از خیر این وصلت می‌گذرند.
حال پرسش منطقی این است که اگر نگار حاضر به پذیرفتن علی در کنار ایمان است چرا باید بخاطر والدین اش دست از عشق خود بکشد؟ از آنجا که موضوع ازدواج در این فیلم تابعی است از موضوع محوری داستان یعنی معلولیتِ یکی از اعضای خانواده، طبیعی است که پرداختن به چند و چون آن گذرا باشد، اما آیا قانع کننده نیز هست. در هر حال روشن است که سینمای رایج در ایران به جای به چالش کشیدنِ فرهنگ نابهنجاری که جوانها و والدین را گرفتار یکدیگر ساخته است، اغلب آن را چون اصلی بدیهی می‌پذیرد و حتی ترویج می‌کند.
سرمایه گذار «بچه های ابدی» یک موسسۀ توانبخشی است و طبیعی است که نکات آموزشی و نماهای تبلیغی برای این موسسه نیز در لابلای داستان گنجانده شوند. اما مسئله این است که عدم نظارتِ سختگیرانۀ تهیه کننده ای حرفه ای (به غیر از خود فیلمساز) باعث شده است تا این فیلم میانِ درامپردازی (قالب روایی) و آموزش (قالب خطابه ای) تلو تلو بخورد و با گامهای سست داستانِ نه چندان منسجم خود را به پیش برد.
«بچه های ابدی» همانندِ بیشتر فیلمهای ایرانی گفتارمحور است. بدین طریق هزینه های تولید کاهش می‌یابد و دیگر لازم نیست نویسنده و کارگردان و تیم تولید برای خلق و اجرای صحنه های کلیدی، پیچ و خم های بسیاری را از سر بگذرانند.
اشکالی که بعد پیش می‌آید این است که صحنه ها را سکون فرا می‌گیرد و احساسات و تنش ها به عینیت درنمی‌آیند. اینجاست که دیالوگ یا حالات چهرۀ بازیگر باید به زور نقص موجود را جبران کند که نمی‌کند. بخصوص اگر بازیگران در حد و اندازۀ بیانِ چنین احساسات پیچیده ای نباشند که نیستند. این موضوع بخصوص در مورد بازیگر نقش ایمان صدق می‌کند.
برای نمونه در صحنه ای که ایمان در آخرین تلاش خود قصد دارد موافقت پدر نگار را جلب کند، تنها با گفتن این مطلب که پس از نگار عاشق کس دیگری نخواهد شد، موفق می‌شود پدر نگار را آنچنان تحت تأثیر قرار دهد که رضایت بدهد و بگوید خودتان می‌دانید! به همین سادگی و در یک نشست و به یاری سازهای کوبه ای مشکل فیصله می‌یابد تا فیلم وارد پارۀ دوم خود بشود.
علی که تنها نابازیگر خوبِ فیلم نیز هست، از آسایشگاهی که موقتاً در آن بستری بوده گریخته است. مشکلِ تازه این است که چطور علی را پیداکنند. یک ناتوانِ ذهنی تک و تنها از شمالی ترین نقطۀ تهران سرازیر شده است به پایین، اما به شلوغیِ مرکز شهر نرسیده همان بالا یک زن ساقی مواد مخدر او را در پارک جمشیدیه فریب می‌دهد و با خود به دخمۀ معتادان در حاشیۀ شهر می‌برد تا بعد از او در پخش مواد مخدر استفاده کند. طبیعی است که ورود علی به این محیط بیمارگونه خودبخود تنش زاست اما پرداخت صحنه ها (دکوپاژ، بازی ها و مونتاژ) آنچنان کشدار و باسمه ای است که نیروی تازه ایجاد شده را هدر می‌دهد.
از طرفی این پرسش در ذهن باقی می‌ماند که آیا بهتر نبود از همان آغاز دختری را به جای علی در نقش ناتوان ذهنی می‌گذاشتند؟ مگر نه اینکه دختران آسیب پذیرتر از پسران اند؟ اخبار تجاوز به دخترانی که دچار معلولیت ذهنی بوده اند را بارها شنیده و خوانده ایم. چندسال پیش اعدام دردناکِ دختر نوجوانی در شمال کشور ضربۀ هولناکی به وجدانهای بیدار وارد آورد. با کشتن او هم متجاوزان در امان ماندند هم قاضیِ پرونده که سن او را بالاتر برآورد کرده بود و از ضعف ذهنی او (که می توانست دلیلی برای نجات اش باشد) بهانه ای برای اعدام اش تراشیده بود...
در چنین شرایط وحشتناکی چرا نباید یک کارگردانِ با سابقۀ زن از جایگاه و اعتبار خود استفاده کند تا خطراتی را که متوجه اینگونه دختران است به تصویر بکشد و یا دست کم گوشه ای از آن را به مخاطبان القاء کند؟ سینماگرانِ ما اگر انگیزه و امکانِ نقد قوانین ضد انسانیِ حاکم بر کشور را ندارند، چرا حتی از پرداختن به پی آمدهای این قوانین که در گرفتاری های مردم نمودار می‌شوند، طفره می‌روند؟ سینمایی که نه آگاهی بخش باشد نه مفرح، به چه درد ملت می‌خورد. آیا به همین خاطر نیست که مردم از سینما گریزانند؟
بازگردیم به کلاف وارفتۀ داستان در «بچه های ابدی»: دلسوزیِ آبکیِ زن ساقی در نهایت باعث می‌شود که علی به سادگی از خطرِ جانی که او را تهدید می‌کند رهایی یابد اما او دوباره آوارۀ بزرگراه های شب می‌شود. اینکه پلیس در این بین کاری از پیش نمی‌برد و یک گمشدۀ ناتوان را به نزدیکان اش نمی‌رساند، خود واقعیتی است که فیلم بطور ضمنی آن را مطرح می‌سازد اما زیرکانه از تأکید بر آن می‌پرهیزد. فیلمساز که راه حل نابی به ذهن اش نرسیده است که چگونه علی را به خانواده اش برگرداند به ناچار او را وارد تونل رسالت می‌کند تا پس از ناله ها و خدا خدا گفتن های بی حاصل، خودرویی به او بزند و بگریزد و سر وته فیلم هم بیاید.
حال گناه علی چیست که باید با دست و پای شکسته تا مدتها در تخت بیمارستان بیفتد و درد بکشد، هیچکس نمی‌داند. این ایمان بوده است که بخاطر نیازهای خود علی را به محیط پراضطراب و ترسناکِ آسایشگاه سپرده است و سهل انگاریِ مسئولان آنجا هم موجب فرار علی شده است. چرا علی به جای این عاقلانِ خاطی مجازات می‌شود، آن هم در فیلمی که بخشی از مخاطبان آن کودکان و نوجوانان هستند؟ خلاصه اینکه جایِ عدالتِ ملودراماتیک در پایانِ این فیلم اخلاقی به شدت خالی است و نمای خوش بینانۀ پایانیِ فیلم نیز این کاستی را جبران نمی‌کند.
نویسنده فرزاد ژورک


همچنین مشاهده کنید