یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


هتل یک دلاری


هتل یک دلاری
در ابتدا باید از فیلم روانی هیچکاک نام برد چراکه هم پایه و اساس فیلم هایی را طراحی کرده که داستان و اتفاقات شان در هتل یا یک متل رخ می دهد و هم پایه گذار «اسلشر مووی» ها است. در فیلم ۱۴۰۸ هم به نوعی با بخش اول این طرح و ایده سینمایی طرف هستیم.
یک نویسنده داستان های ترسناک(کیوزک) درباره هتل ها و خانه های جن زده، به منظور نوشتن کتابی تازه و بهتر، وارد اتاقی در هتلی می شود که هراس و چالش های ذهنی وحشتناک در نهایت وجود او را تسخیر می کنند. اتاقی که کسی تاکنون بیشتر از یک ساعت در آن دوام نیاورده است. از سال ۱۹۱۲ در این اتاق شماره ۱۴۰۸ ، ۵۶ نفر جان باخته اند و جالب اینکه به جز این آخری، جمع ارقام همه این اعداد سیزده خواهد بود. این جور فیلم ها در زیرشاخه یی از ژانر وحشت(موسوم به فیلم های مربوط به هتل یا متل) قرار می گیرند که البته این موضوع چندان رسمی و ثبت شده نیست. طبیعی است که در این گونه فیلم ها کاراکتر اصلی به نوعی تا سرحد جان توسط سوژه ها یا ابژه های بیرونی مهاجم به اتاق او آزار و اذیت می شود.
مایک انسلین نویسنده، به روح و جن اعتقادی ندارد به همین خاطر بدون کمترین ترسی در این مکان ها حاضر می شود و با استفاده از دستگاه ضبط صدای خود و با توجه به شواهد و مدارک داستان های خود را می نویسد. او تنها زندگی می کند و مرگ دختر خردسالش عامل اصلی این تنهایی است، مرگی که ظاهراً او هنوز با آن کنار نیامده است. این وجه کلیدی در تحلیل فیلم، شباهت خیره کننده یی با فیلم «اکنون نگاه نکن»(نیکلاس روگ) دارد که در آن فیلم نیز مرگ دختر در شکل گیری اکثر موقعیت و کنش ها دخیل است و پذیرفتن حضور روح دخترک یا حتی حضور فیزیکی او، هم در شکل گیری شخصیت پدر آن هم با یکسری ذهنیات خاص نقش دارد و هم در پیشبرد درام، به اهداف مضمونی اثر کمک می کند. در واقع برگ برنده فیلم روگ هم همین است که او با استفاده از مکان های واقعی و با خرج کردن کمترین افکت های تصویری و با توصیف کردن یک روزمرگی بی احساس و نشاط، وحشت و ترس این انسان خسته را به تصویر می کشد و این چیزی است که عملاً در فیلم ۱۴۰۸ غایب است و مهم تر اینکه تمامی هیجانات و جنبه های جذاب فیلم، فرای کارکردهای دراماتیک است و جلوه های ویژه بصری مثلاً قرار است همه کار بکند. تابلوهای نصب شده در اتاق ۱۴۰۸ هم با فیلم روگ چندان بی نسبت نیست.
تا آنجایی که می توان استدلالی داشت، از موجودات خارج از ذهن مایک در ایجاد آن فضای خوفناک در اتاق ۱۴۰۸ خبری نیست و این بدان معناست که همه چیز زاده ذهن بیمار اوست و فقط روح دختر است که می توان آن را حاضر و موجود دانست؛ روحی که به پدر کمک می کند تا از آن شرایط سخت به هر حال بیرون بیاید. البته هیچ نشانه دقیقی نمی توان برای توجیه این ذهن بیمار و آن همه توهم داشت. دیالوگ ها و رفتار های پرتعلیق مدیر هتل(ساموئل ال جکسون) تنها گزینه قابل توجه ما در حل معمای اتاق ۱۴۰۸ می تواند باشد. اینکه او به هیچ وجه در طول آن یک ساعت کذایی به مایک سر نمی زند و دست آخر نیز مایک را تحسین می کند، احتمالاً چون زنده مانده است.
البته این قسمت تخطی بزرگی در نحوه روایت فیلم است چرا که ما فقط آنچه مایک می بیند و باور می کند را می بینیم و به هر حال راوی او است. البته چون از جایی خیالات و واقعیت های اطراف مایک درهم تنیده می شوند که این به خودی خود ضعف اثر است، می توان ادعا کرد مایک به این فکر افتاده که مدیر خبیث هتل او را شکنجه می دهد. در واقع مشخص نبودن مرز توهمات و واقعیت و استفاده افراطی از فرم روایی ذهنی در پردازش فصول کلیدی داستان اصلی ترین آسیب را به فیلم زده. ظاهراً برای کارگردان فیلم جلوه ها و جذابیت های بصری مهم تر بوده است و اینکه مخاطب خود را ساعتی گیج و بعضاً رنگ و رو پریده از سالن خارج کند. به هر حال در آثار ممتاز این نوع سینما حل معما در آخرین مرحله می تواند قابل توجه باشد و حس و حال جهان متن و موقعیت های انسانی است که مخاطب را درگیر فیلم خواهد کرد. مثلاً در همین فیلم «اکنون نگاه نکن»، رسیدن به آرامش ابدی(مرگ) و عشق بی پایان ولی نابود شده به فرزند بیشترین اهمیت را در تاویل و درک اثر دارد و آن چیز که ترسناک و خوفناک جلوه می کند این است که اکنون کسی نیست تا احساسات و ترس های درونی ات را بفهمد و درمان کند؛ چیزی که در فیلم ۱۴۰۸ بسیار ناچیز است و فیلمساز در القای این نوع حس واقعاً ناتوان.
به هر حال خاطره و توهمات مربوط به حضور دختر مایک بی دلیل نیست. بعد از هجوم سرسام آور توهمات، مایک تنها لحظه و مکانی را که امن می یابد، جایی است که او در کنار خانواده و دختر هنوز زنده اش است. یعنی او با متوسل شدن به این خاطرات موقتاً از هراس و موقعیت هایی که مثل خوره ذهن و جان او را می خورند فاصله می گیرد و احساس امنیت می کند. انگار یادآوری مرگ دخترش و آن دوران از دست رفته آنقدر هولناک هستند که چیز بدتری نمی تواند وجود داشته باشد و آنقدر او به واسطه این موقعیت عاطفی نیرو می گیرد که توان مقاومت کردنش بالا می رود. مایک در هر لحظه از توهماتش سعی می کند با بودن در کنار همسر و دخترش(دو عشق از دست رفته) خود را به ساحلی امن برساند. فیلم خیلی سریع از این موقعیت های انسانی عبور می کند و به شکل بسیار افراطی سعی دارد جذابیت های بصری خیره کننده خود را یکی بعد از دیگری بچیند. نبود موسیقی که بتواند این حجم از ذهنی گرایی و حضور خاطرات تلخ و شیرین را توجیه کند و به بار بیاورد، از ضعف های فیلم به شمار می آید. موسیقی به خوبی می توانست تنهایی، درد های درونی و عشق از دست رفته مایک را کامل کند و از همه مهم تر همذات پنداری مخاطب را به طور وصف ناپذیری سر و شکل دهد.
جلوه های ویژه و ایده های بصری فیلم انصافاً کیفیت ممتازی دارند اما بدیهی است که المان های فیلمنامه یی در خلق هراس و عذاب مخاطب بیشتر از هر چیزی اهمیت دارد. مثلاً در فیلم های هیچکاک نگاه کنید که چقدر موقعیت های انسانی و قابل لمس تر(روی کاغذ)، بدون وام گرفتن از جلوهای ویژه، به خودی خود عذاب آور هستند و نشانه های شمایلی به همان اندازه اهمیت دارند که نماد ها می توانند مهم باشند. می توان این طور استدلال کرد که مبهم بودن فضاها و اتفاق های فیلم و خالی بودن شان از درونمایه های انسانی تر آن هم به معنای ذهنی اش، نوعی فاصله گذاری را به وجود می آورد که مهم ترین موضوع یعنی همذات پنداری را به تعلیق می اندازد. مثلاً به صحنه در آغوش گرفتن دختر(آخرین بار)توجه کنید، چطور می توان این صحنه را اینقدر بی حس از آب درآورد؟
فیلم طوری پیش می رود که برای مخاطب موضوع مربوط به اتاق ۱۴۰۸ و حل معمای مربوط به آن و احتمالاً بازگشت به آرامش و تعادل در سایه مجازات برخی عوامل از هر چیزی مهم تر و لازم تر است اما به جای همه اینها با فینالی ضعیف و واقعاً تاثیر نگذار مواجه هستیم. در واقع اتفاقی بودن درک آن حقیقت بزرگ ضعف بزرگی است و این دقیقاً همان جایی است که کم اهمیت شمردن روابط علی معلولی و گل درشت کردن جنبه های صرفاً بصری نتیجه یی جز مبهم شدن اثر ندارد و پایان فیلم تنها این حکم را می دهد که ۱۴۰۸ اسیر نحسی همان عدد کذایی شده است.
مانی آصفی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید