چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


دلایل علاقه فلاسفه به علم اقتصاد


دلایل علاقه فلاسفه به علم اقتصاد
آدمیان درباره اقتصاد از زمانی فکر می کردند که درباره چگونگی مدیریت خانواده هایشان می اندیشیدند. در واقع ارسطو مطالعه امور اقتصادی یک شهر را به مطالعه مدیریت خانوار تشبیه می کرد. طی دو هزار سال میان ارسطو و آدام اسمیت، می توان تفکرات مربوط به مسائل اقتصادی را عمدتاً در زمینه مباحث پرسش های سیاستی یا اخلاقی یافت. به عنوان مثال فلاسفه اسکولاستیک پول و بهره را در بررسی های مربوط به عادلانه بودن «ربا» (بهره وام پولی) مورد نقد قرار داده اند و در قرن هفدهم، مباحث زیادی درباره سیاست تجارت خارجی وجود داشت. اقتصاد به عنوان یک رشته جداگانه تنها با این ایده شجاعانه قرن هجدهم پدیدار شد که «اقتصادهایی» وجود دارند. یعنی نظام های مستقل قانونمند (low-governed) از تعامل بشری مربوط به تولید، توزیع و مبادله وجود دارند. این دیدگاه هم اکنون به خوبی در کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت شرح داده شده است که بیشتر علم اقتصاد از آن به دست می آید.
علم اقتصاد در سه زمینه اصلی زیر مورد علاقه و رغبت فلسفی است:
۱) علم اقتصاد پرسش های اخلاقی مربوط به رفاه، عدالت و آزادی را مطرح می کند.
۲) علم اقتصاد پرسش های مربوط به ماهیت عقلانیت را مطرح می کند.
۳) علم اقتصاد پرسش های روش شناسانه یا معرفت شناسانه مربوط به خصیصه و امکان پذیری دانش پدیده های اجتماعی را مطرح می سازد. نظریه مبنایی اقتصاد ارتدوکس استاندارد مورد علاقه خاص معرفت شناسانه است، زیرا با نظریه های علوم طبیعی و عملکرد تجربی نامتوازن (Uneven) آن شباهت دارد.
بیش از ۱۵۰ سال پیش جان استوارت میل با این مسأله مواجه شد که چگونه می تواند احترام زیاد وی به علم اقتصاد (به رغم کفایت های تجربی آن) را با تعهد وی به تجربه گرایی آشتی دهد. راه حل وی که توسط اغلب اقتصاددانان تا دهه ۱۹۳۰ پذیرفته شده بود، آن بود که اصول اساسی علم اقتصاد براساس درون نگری یا تجربه روزمره بنا شود. بنابراین به رغم نادقیق بودن پیامدهای آن، که به دلیل سر و کار داشتن علم اقتصاد با مهم ترین عوامل تعیین کننده پدیده های اقتصادی از آن انتظار می رود، به طور توجیه پذیری می توان به علم اقتصاد اطمینان داشت.
در دهه ۱۹۳۰ دیدگاه های «میل» به عنوان این که بسیار دگماتیک و به طور ناکافی تجربی است، رد شد. اما دیدگاه هایی که پس از میل طی نسل بعد از جنگ جهانی دوم، مطرح شد، برجسته ترین آنها موضع میلتون فریدمن و دیدگاه های به دست آمده از آثار کارل پاپر و ایمره لاکاتوش بودند. این دیدگاه ها کمتر توانستند به طور رضایت بخشی نواقص تجربی نظریه های اقتصادی را برطرف سازند، به گونه ای که از نواقص مطالب میل کمتر باشد. طی دهه گذشته چندین حرکت جدید از رد ارزیابی روش شناسانه دونالد مک کلاسکی از یک حد نهایی (extreme) تا نتیجه گیری الکساندر روزنبرگ مبنی بر این که علم اقتصاد نمی تواند یک علم تجربی موفقی باشد در نقطه مقابل آن وسعت و تنوع داشته است.
۱) علم اقتصاد چیست
۲) چرا علم اقتصاد از لحاظ فلسفی اهمیت دارد
۳) مباحث کلاسیک درباره مبانی فلسفی
۴) دیدگاه های اصلی نوین
۵) جهت گیری های پژوهش جاری
۶) نتایج
*۱) علم اقتصاد چیست
اقتصاد معاصر به شاخه ها و مکاتب زیادی تقسیم شده است. مکتب اصلی «ارتدوکس» در اقتصاد، «مکتب نئوکلاسیک»، یا «نئووالراسی» است که پیامدهای اقتصادی را به عنوان «تعادل ها» الگوسازی می کند که در آن افراد با توجه به ترجیحات و محدودیت هایی که در انتخاب شان دارند برای خود تلاش می کنند. در تمامی شاخه های اقتصاد ارتدوکس فروض استاندارد مربوط به امکانات فناورانه و انتخاب فرد، مشترک است. با ثابت در نظر گرفتن سایر نهاده ها، تولید مشروط به بازدهی نزولی نسبت به واحدهای اضافی هر نهاد داده معین است، و فرض شده است که بازدهی فزاینده به مقیاس ندارد. انتخاب های عقلانی هر یک از عوامل مقید به موجودی اولیه منابع و کالاها و امکانات فناورانه است. عوامل، عقلایی هستند، به این معنا که انتخاب های آنها براساس ترجیحات شأن انجام می شود که کامل و انتقالی است. ترجیحات یک عامل، کامل هستند اگر عامل بتواند تمام آلترناتیوها را رتبه بندی نمایند. ترجیحات یک عامل انتقالی هستند اگر برای تمام آلترناتیوهای x و y و z، هرگاه عامل، x را بر y و y را بر z ترجیح دهد (و به طور مشابه برای بی تفاوتی) آنگاه عامل، x را بر z ترجیح دهد. نوعاً فرض می شود که عوامل خواهان مصرف یا فراغت بیشتر برای خانوارهایشان و خواستار بازدهی خالص بیشتر برای بنگاه هایشان هستند. فرض می شود در بازارهای رقابتی، بنگاه ها و افراد نمی توانند بر قیمت ها اثر گذارند ولی اقتصاددانان و نظریه پردازان نظریه بازی نیز علاقه مند به تعامل های استراتژیک هستند که در آن انتخاب های منطقی افراد جداگانه، به یکدیگر وابسته اند.
اقتصاد ارتدوکس دارای چهار شاخه اصلی و تخصص های فرعی بسیاری است. نگریستن به پدیده های اقتصادی به عنوان تعادل ها ناشی از انتخاب عقلانی مقید افراد دارای اهمیت بیشتر در برخی شاخه ها و تخصص های فرعی علم اقتصاد است. هرچند این موضوع در اغلب شاخه های نظری شامل: اقتصاد خرد، نظریه تعادل عمومی و نظریه بازی، موقعیت کانونی دارد، در مقابل، اقتصادسنجی (شاخه دوم) به همان اندازه که اقتصاد است، آمار نیز هست. اقتصادسنجی از داده ها و فنون آماری به منظور تعیین ارزش پارامترها و آزمون الگوهای خاص استفاده می کند. اقتصاد کلان (شاخه سوم) با تمامی اقتصادها و خصوصاً با علل دوره های کسب و کار و رشد اقتصادی سر و کار دارد. پیوندهای کتاب «نظریه عمومی» جان مینارد کینز با انتخاب فردی ضعیف است. در مقابل، اقتصاددانان معاصر دارای نظریه های اقتصاد کلان آلترناتیو دفاع شده ای هستند که در آن نگریستن به پدیده های اقتصادی به عنوان تعادل های ناشی از انتخاب های عقلانی مقید، جایگاه مرکزی دارد. چهارمین شاخه علم اقتصاد، شامل کار ارتدوکس در «اقتصاد کاربردی» (آنچه اغلب اقتصاددانان انجام می دهند) است که با تصویر نظری عمومی از تعادل اقتصادی سازگار است ولی نظریه های کاربردی، ساده سازی بیشتری جهت تسهیل کاربرد انجام می دهد. در داخل تخصص های فرعی خاص مانند نظریه تجارت بین الملل، اقتصاد کار یا اقتصاد مالی، می توان اثری را یافت که در راستای هر چهار شاخه اصلی قرار دارد.
مکاتب زیاد دیگری غیر از مکتب نئوکلاسیک نیز در علم اقتصاد وجود دارد. «اقتصاددانان اتریشی» دیدگاه های ارتدوکس در مورد انتخاب ها و قیود را می پذیرند، ولی بر نااطمینانی تأکید می کنند و می پرسند که آیا باید پیامدها را به عنوان تعادل ها در نظر گرفت. «اقتصاددانان نهادی» درباره ارزش نظریه پردازی عمومی تجریدی می پرسند. آنها بر اهمیت تعمیم های مربوط به هنجارها و رفتار در داخل نهادهای خاص تأکید می کنند. اثر کاربردی در اقتصاد ارتدوکس برخی اوقات بسیار مشابه اقتصاد کاربردی نهادگراست. «اقتصاددانان مارکسی» به طور سنتی نظریه های اقتصادی کارل مارکس را تبیین نموده و توسعه داده اند، ولی اخیراً بسیاری از اقتصادانان مارکسی مفاهیم و موضوعات سنتی مارکسی را با ابزارهای قرض گرفته شده از نظریه اقتصادی ارتدوکس بازنگری کرده اند. متخصصان «اقتصاد اجتماعی»، «اقتصاد رفتاری»، «نظریه پردازان آشوب»، «پساکینزی ها» و «نئوریکاردی ها» نیز وجود دارند. در داخل خود اقتصاد ارتدوکس نیز رهیافت ها یا مکاتب بسیار متفاوتی مانند: «نطریه پردازان کارگزاری»، «مکتب شیکاگو»، «اقتصاد سیاسی مبتنی بر قانون اساسی»، «اقتصاد نهادی جدید» و «نظریه انتخاب عمومی» وجود دارد. اقتصاد یک رشته همگن نیست. این مقاله روی نظریه اقتصاد نئوکلاسیک متمرکز خواهد شد، زیرا مکتب ارتدوکس نئوکلاسیک شناخته شده ترین و بانفوذترین مکتب اقتصادی است و نظریه کانونی آن بیشترین توجه فلسفی را به خود جلب کرده است.
*۲( چرا علم اقتصاد مورد علاقه و رغبت فلسفی است
علم اقتصاد در سه زمینه اصلی زیر دارای اهمیت فلسفی است:
۱) در علم اقتصاد پرسش های اخلاقی مربوط به آزادی، رفاه اجتماعی و عدالت مطرح می شود. هرچند اقتصاددانان غالباً انکار می کنند که نظریه هایشان دارای محتوای اخلاقی است، ولی آنها درباره این که چگونه می توان زندگی را بهتر ساخت، به ما اندرز می دهند. بازارها که نهادهای مرکزی هستند که علم اقتصاد به طور سنتی با آن سر و کار داشته است، به تعامل های داوطلبانه مربوط است. هنوز بازارها مکانیزم هایی هستند که به طور همزمان فعالیت های افراد را تنظیم می کنند و کالاها را میان مردم تخصیص می دهند. از این رو پرسش های اخلاقی پیچیده ای مربوط به اعمال زور، اقدام داوطلبانه و عدالت اجتماعی مطرح می شود. تمامی شخصیت های برجسته در فلسفه سیاسی و اجتماعی معاصر آنرا نقد کرده اند و تحت تأثیر کار انجام شده در علم اقتصاد بوده اند. (ن.ک: هاسمن و مک پرسون (۱۹۹۳) و کتاب اقتصاد و اخلاق).
۲) اقتصاد نظری معاصر تا حد زیادی یک نظریه انتخاب عقلایی است. این ممکن است تعجب آور به نظر برسد، چون فرض بر این است که علم اقتصاد یک علم توضیحی و پیش بینی کننده تعامل های عملی میان مردم است، نه آن که یک علم نورماتیو باشد که بگوید آدمیان چگونه باید به طور عقلایی انتخاب کنند بلکه در واقع آن را یک واقعیت می داند. این واقعیت علائق اقتصاد دانان را به علائق فلاسفه ای که با انتخاب عقلایی سر و کار دارند پیوند می زند.
۳) علم اقتصاد پرسش های مهمی در فلسفه علم مطرح ساخته است. تا حدی این به خاطر آن است که «تمامی» رشته های معرفتی مهم، پرسش هایی برای معرفت شناسی یا فلسفه علم مطرح می سازند. اما نظریه ارتدوکس به هفت دلیل زیر مورد علاقه خاص روش شناسانه است:
▪ (اثبات و هنجاری) به اندازه ای که در علم اقتصاد ظاهراً موضوعات هنجاری رسوخ کرده، پرسش های روش شناسانه ای درباره ارتباطات میان علم اثباتی (آنچه هست) و علم هنجاری (آنچه باید باشد) مطرح می شود. دیدگاه استاندارد اینست که علم اثباتی اقتصاد مانند مهندسی، به سیاستگذاران برای انتخاب ابزارهایی برای نائل شدن به اهداف شان کمک می کند ولی هیچ موضعی برای انتخاب خود اهداف ندارد. این دیدگاه پرسش برانگیز است، زیرا اقتصاددانان باید تشخیص ناقص اهداف و محدودیت های ارائه شده توسط سیاستگذاران را تفسیر و تبیین نمایند.
▪ (دلایل و علل) این مورد علاقه فلسفی است که اقتصاد نظری ارتدوکس تا حد زیادی یک نظریه انتخاب های عقلایی است، همچنان که نظریه ای است که توضیح می دهد و نتایج اقتصادی را پیش گویی می کند. هر چند اقتصاددانان علاقه بیشتری به نتایج جمعی شده، انتخاب های فردی دارند تا به انتخاب های خودشان، ولی نظریه های اقتصاددانان، تبیین های علی (causal) برای علت انتخاب افراد و دلایل انتخاب شان ارائه می کند. درون اقتصاد ارتدوکس شامل گونه خاصی از «روانشناسی عامیانه» است و اقتصاد ارتدوکس زمینه خاصی فراهم می کند که در آن بپرسیم که آیا تبیین های روان شناسانه اقوام بر حسب دلایل می تواند تفسیرهای علی نیز باشد.
▪ (طبیعت گرایی) از میان تمامی علوم اجتماعی، علم اقتصاد شباهت زیادی به علوم طبیعت دارد. نظریه های اقتصادی آگزیوماتیزه شده اند و مقالات و کتابهای علم اقتصاد مملو از قضایا است. از میان تمامی علوم اجتماعی، تنها علم اقتصاد به جایزه نوبل می بالد. لذا علم اقتصاد یک مورد آزمون برای کسانی است که با میزان شباهت ها و تفاوت های میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی سر و کار دارند.
▪ (تجرید و آرمانی سازی) علم اقتصاد پرسش های مربوط به مشروعیت تجرید شدید و آرمانی سازی را مطرح می کند. به عنوان مثال الگوهای اقتصادی غالباً تصریح می کنند که همه انسان ها کاملاً عقلایی و دارای اطلاعات کامل هستند یا این که کالاها به طور نامحدودی قابل تقسیم می باشند. چنین ادعاهایی، اغراق ها است و به وضوح نادرست هستند. آیا علم خوب می تواند چنین ادعاهای نادرستی داشته باشد
▪ (جمله واره «ثبوت سایر شرایط») از آنجا که اقتصاددانان سعی در مطالعه پدیده های اقتصادی به عنوان یک علم جداگانه دارند که تنها متأثر از تعداد اندکی از عوامل علی است، از این رو ادعاهای علم اقتصاد تنها با ثبوت سایر شرایط درست هستند؛ یعنی تنها در صورتی درست هستند که هیچ گونه علل مختل کننده یا مداخله ای وجود نداشته باشد. جمله واره «ثبوت سایر شرایط» چیست و چه وقت کاربرد آن در علم درست است
▪ (علیت) بسیاری از تعمیم های مهم در علم اقتصاد، ادعای علی بودن دارند. به عنوان مثال، قانون تقاضا ادعا می کند که افزایش قیمت (با ثبوت سایر شرایط) مقدار تقاضا شده را کاهش خواهد داد. هنوز اقتصاددانان به دلیل طرح شدن این مطلب که نتایج دارای علل واحد هستند و بخاطر مشکلات تلفیق صحبت از علیت و صحبت از تعیین متقابل تعادل، در مورد به کارگیری زبان علی محتاط هستند. اقتصاد سنج ها عمیقاً دغدغه امکان پذیری تعیین روابط علی یا استفاده از شواهد آماری و همچنین دغدغه تناسب روابط علی با امکان پذیری انجام بر آورد سازگار مقادیر پارامتری دارند.
▪ (ساختار و استراتژی) طی نسل گذشته، فلاسفه علم با درک مفهوم ساختارهای نظری بزرگتری سر و کار داشتند که تحقیقات را در سنت های تحقیقی خاص یا برنامه های تحقیق ویژه متحد ساخته و هدایت می کند. از آنجا که اقتصاد ارتدوکس به طور کاملاً نظام وار یکپارچه شده است- هرچند نه کاملاً به طریقی که کاهن (۱۹۷۰) یا لاکاتوش (۱۹۷۰) بحث کرده اند- ولی در عین حال معماهای جالبی درباره آنچه تحقیق را هدایت می کند، مطرح می شود. از آنجا که موفقیت اقتصاد ارتدوکس، بحث برانگیز است، این «سنت پژوهشی» نیز پرسش هایی درباره این که تحقیق یکپارچه و محدود شده، چگونه باید باشد، مطرح می سازد. موارد یاد شده هفت موضوع دارای بیشترین اهمیت فلسفی در نظریه اقتصاد نئوکلاسیک هستند و بسیاری از این موضوعات مربوط به تمامی مکاتب علم اقتصاد است.
*۳) مباحث اولیه درباره مبانی فلسفی
اندیشه های روش شناسانه صریح درباره علم اقتصاد به دهه ۱۹۳۰ به اثر ناساسنیور (۱۸۳۶) و جان استوارت میل (۱۸۳۶) باز می گردد. اندیشه های روش شناسانه آنها باید بر زمینه نظریه اقتصادی که آنها با آن آشنا بودند درک شود. آن نظریه (اقتصاد کلاسیک) به طور نسبی مطالب اندکی درباره به انتخاب های مصرف کنندگان گفته است و فروض کرده است که انسان ها به دنبال ثروت بیشتر هستند و بیش از اندازه متمایل به باز تولید می باشند. با وجود بازدهی نزولی به مقیاس در کشاورزی و افزایش جمعیت، نرخ بازدهی در کشاورزی ( و با فرض جابه جایی سرمایه در سایر موارد) کاهش خواهد یافت و نتیجه نهایی وضعیت ایستایی خواهد بود که در آن سود پائین است، کارگران دستمزدهای معیشتی دریافت می کنند و مالکان، رانت بزرگی به دست می آورند با توجه به این دیدگاه در مورد آینده، علم اقتصاد، (علم ملال آور) نامیده شده است. اقتصاد کلاسیک مانند نظریه معاصر متکی به ساده سازی های جسورانه ای است که مشکلات تجربی دارد. هرچند جمعیت به طور قابل ملاحظه ای رشد کرد. نرخ بازدهی در قرن نوزدهم به شدت کاهش نیافت و دستمزدها شدیداً افزایش پیدا کرد.
میل به طور جدی متعهد به علم اقتصاد روز خود بود، هنوز وی یک تجربه گرای اکید بود. از آنجا که علم اقتصاد مواجه با چنین مشکلات تجربی عمده ای بود، ممکن است به نظر برسد که جان استوارت میل مجبور به تغییر معرفت شناسی اش یا تکذیب علم اقتصادش خواهد بود. این تضاد میان تجربه گرایی و علم اقتصاد را در نظر بگیرد که ناشی از عدم تأییدهای ظاهری علم اقتصاد و مشکل آزمون کردن آن، یعنی «مسأله میل» می باشد. میل تلاش کرد با دفاع از این که فروض اساسی علم اقتصاد به طور تجربی ایجاد شده است به وسیله روانشناسی درون نگرانه یا به وسیله آزمون تجربی ادعاهای تجربی مانند: قانون بازدهی های نزولی، این مسأله را حل کند. این مقدمات به خوبی حمایت شده، بیان می کند که چگونه عوامل علی مشخص، عمل می کنند. اگر تنها عوامل علی مؤثر بر پدیده های اقتصادی آن عوامل مشخص شده در این فروض باشند، آنگاه پیش بینی های نظریه اقتصادی درست خواهد بود. اما پدیده های اقتصادی به عوامل علی بسیاری بستگی دارند که از نظریه های اقتصادی به جای مانده اند. در نتیجه، استلزام ها «نادقیق» هستند. آنها همواره نادقیق هستند و وقتی عوامل به جای مانده، دارای اهمیت خاصی هستند، پیش بینی های نظریه ها ممکن است به طور کامل اشتباه باشند. این «نادقیق بودن» توضیح می دهد که چرا پیامدهای نظریه های اقتصادی اینقدر ضعیف تأیید شده است و از این رو مسائل، نشان نمی دهند که هیچ چیز اشتباهی در تعمیم های اساسی علم اقتصاد وجود داشته باشد. از دیدگاه جان استوارت میل، تأیید تجربی نظریه های اقتصادی، غیر مستقیم و «استنتاجی» است و از تأیید فروض (Premises) آنها استنتاج می شود. روش استقرایی «تجربه خاص» به دلیل چندگانگی علل نمی تواند به کار رود. افزون بر آن، از آنجا که برای شامل شدن تعداد بسیار بزرگتری از عوامل علی بدون از میان بردن «جدایی» علم اقتصاد و گنجاندن آن در یک علم اجتماعی عمومی راه دیگری وجودندارد. لذا این نادقیق بودن یک ویژگی اجتناب ناپذیر علم اقتصاد به عنوان یک رشته جداگانه است. علم اقتصاد به طور اجتناب ناپذیری تنها علم «گرایش ها» است.نیم قرن گذشته شاهد پیدایش ادبیات وسیعی در زمینه روش شناسی اقتصادی بوده است. این ادبیات بسیاری از رویکردهای روش شناسانه را بررسی می کند و نتایج آن را در بسیاری از مکاتب و شاخه های علم اقتصاد به کار می برد. بیشتر این ادبیات روی نظریه بنیادی اقتصاد جریان اصلی - نظریه تعادل های ناشی از انتخاب فردی عقلایی مقید شده، متمرکز شده است. در این بخش مقاله بر سه دیدگاه مربوط به ارزیابی نظریه در علم اقتصاد متمرکز شده است که خصوصاً با نفوذ بوده است. دو آلترناتیو خصوصاً مهم که در اینجا بحث نشده اند را می توان در مکلاپ (۱۹۷۸) و ساموئلسن (۱۹۶۳) یافت.
نخستین و تا حد زیادی با نفوذترین ارزیابی نظریه در علم اقتصاد متعلق به میلتون فریدمن است. در مقاله سال ۱۹۵۳ وی به نام : «روش شناسی اقتصاد اثباتی»، فریدمن استدلال کرد که تنها آزمون مناسب یک نظریه اقتصادی همانا موفقیت آن در پیشگویی پدیده هایی است که اقتصاددانان با آن سر و کار دارند. وی معتقد است که نظریه های استاندارد اقتصادخرد و نظریه مقداری پول چنین آزمون هایی را به خوبی پشت سر گذاشته اند. وی به منتقدان این نظریه ها که می گویند این نظریه ها شامل «فروض غیرواقعی هستند (مانند این فرض که بنگاهها حداکثر کننده سود هستند) با این استدلال پاسخ می دهد که منتقدان به اشتباه فرض کرده اند که نظریه ها می تواند به وسیله فروض شان آزمون شوند. از نظر فریدمن ، به محض آن که کسی تشخیص دهد که بررسی دقیق واقع گرایی فروض، یک اشتباه روش شناسانه است، مسأله میل ناپدید می شود.
فریدمن مقاله خود را با جدا کردن اقتصاد اثباتی از اقتصاد هنجاری آغاز می کند. وی امکان استدلال عقلانی مربوط به ارزشها را رد می کند، اما معتقد است که اختلاف نظرها درباره سیاست اقتصادی بیشتر از اختلاف نظر درباره پیامدهای سیاست های آلترناتیو نتیجه می شود تا از اختلاف نظر درباره ارزش ها. از نظر فریدمن هدف اقتصاد اثباتی، منحصراً پیشگویی است. وی می نویسد: «هدف نهایی یک علم اثباتی عبارت است از توسعه «نظریه» یا «فرضیه ای» که پیشگویی های معنادار (یعنی غیربدیهی) و معتبر در باره پدیده هایی که هنوز مشاهده نشده است ، ارائه می کند، (،۱۹۵۳ ص ۷). از این رو فریدمن از دیدگاه «ابزارگرایی » علم دفاع می کند. توجه داشته باشید که «پیشگویی ها» در اینجا پیامدهای ساده نظریه ای است که صدق آن هنوز معلوم نیست.
ادعای کانونی فریدمن مبنی بر این که واقع گرایی «فروض» در ارزیابی یک نظریه نامناسب است، از یک چشم انداز استاندارد ابزارگرایی پیروی نمی کند که در آن درست بودن یا نادرسی «تمامی» پیامدهای مشاهده شده یک نظریه به قابلیت پذیرش آن، نسبت داده می شود. زیرا فروض علم اقتصاد (به عنوان مثال این فرض که بنگاهها حداکثرکننده سود هستند) قابل آزمون هستند و یک ابزارگرای استاندارد، عدم تأییدهای ظاهری را به عنوان نامناسب رد نخواهد کرد. برای فهم موضع فریدمن ، باید دانست که وی مسأله موردتوجه ابزارگرایان استاندارد در مورد «تمامی » پیش گویی های یک نظریه را رد می کند. فریدمن نمی پذیرد که هدف علم اقتصاد، موفقیت در پیش گویی به طور کلی است. نقطه عملی یک نظریه اقتصادی، پیش گویی درست تنها برای «پدیده هایی است که مدعی شرح آن است.» (،۱۹۵۳ ص۳۰). یک ابزار خوب لازم نیست ابزاری برای تمامی اهداف باشد. این واقعیت که نتایج بررسی با پیش گویی های به دست آمده از این فرضیه که بنگاهها حداکثرکننده سود هستند، ناسازگار است، نامناسب است، زیرا نتایج بررسی در میان پدیده هایی که نظریه بنگاه قصد توضیح آن را دارد، حضور ندارد.
از تز فریدمن مبنی بر این که هدف علم اقتصاد، این موفقیت «محدود» در پیش گویی است، فریدمن به این نتیجه گیری پرش می کند که موفقیت محدود در پیش گویی، تنها «آزمون» مناسب است. هرچند این استنباط اغواکننده است ، اما یک اشتباه است. این استنتاج مانند گفتن این است که تنها راه مناسب برای کنترل کردن یک برنامه کامپیوتری همانا اجرای آن برنامه و این است که آیا انجام می دهد آنچه قرار بوده است انجام دهد یا نه اگر امکان پذیر باشد تا با اجرای یک برنامه با اطمینان بگوییم که آیا همواره انجام خواهد داد آنچه قرار است انجام دهد، در آن صورت در واقع هیچ نکته ای جهت مطالعه این نظام نامه وجود ندارد (هرچندمطالعه این نظام نامه ممکن است ارزانتر و آسانتر از بررسی آن باشد که وقتی کسی برنامه را اجرا می کند چه اتفاقی می افتد). اما بانظریه های ا قتصادی همانند برنامه های کامپیوتری پیچیده، می توان تنها به نمونه کوچکی از عملکرد آنها بنگرد و موفقیت در نمونه، هیچ گونه تضمینی برای موفقیت درکار نیست. کسی نمی تواند بنگرد و ببیندکه چگونه یک نظریه به خوبی کار می کند برحسب دامنه کاملی از پدیده هایی که طراحی شده تا نظریه را توضیح دهد. درواقع نکته یک نظریه دقیقاً فراهم نمودن راهنما است . وقتی شخص هنوز نمی داند چگونه پیش گویی های نظریه به دست می آید. دقیقاً همان طور که شخص می تواند برنامه های کامپیوتری را با مطالعه نظام نامه آنها یا بررسی این که چگونه آنها در کاربردهای ناگیرا کار می کنند، ارزیابی کند، همچنین ، می تواند نظریه ها را با بررسی فروض آنها و توجه کردن به موفقیت یا شکست پیش گویی های ناگیرا ارزیابی کند. چنین نگاه دقیق به «واقع گرایی فروض»دارای اهمیت خاصی است وقتی یک نظریه به شرایط جدید گسترش می یابد، یاوقتی نظریه در مواجهه با شکست در پیش گویی ، جرح و تعدیل می شود.
دیدگاه محدود (متعصبانه) فریدمن درمورد اهداف علم اقتصاد نیز محل بحث است. حتی اگر علم اقتصاد دارای یک رساله سیاستی مهم باشد، بسیاری از اقتصاددانان به دنبال توضیح پدیده های اقتصادی و بسیاری خواهان دانستن حقیقت درباره جنبه های مختلف اقتصادها هستند. آن اقتصاددانان به روشنی نمی توانند دیدگاه فریدمن را بپذیرند مبنی بر این که واقع گرایی فروض موضوعیت ندارد. بحث فوق نشان می دهد اقتصاددانانی که دیدگاه محدود فریدمن درمورد اهداف علم اقتصاد را می پذیرند، نمی توانند انتقادات از واقع گرایی فروض را نیز، رد کنند.
فریدمن مسأله میل را حل نمی کند.
دومین رویکرد نوین به مسأله میل از فلسفه علم کارل پاپر به دست می آید که در علم اقتصاد اهمیت بیشتری دارد. کارل پاپر از روش شناسی «ابطال گرایی» دفاع می کند. از نظر پاپر دانشمندان باید نظریه هایی ارائه کنند که «منطقاً قابل ابطال» هستند - یعنی ناسازگار با برخی گزارش های مشاهده ای ممکن هستند. «تمامی کلاغ ها سیاه هستند» منطقاً قابل ابطال است، چون با یک گزارش مشاهده ای از یک کلاغ قرمز ناسازگار است (و توسط آن ابطال خواهد شد).
دوم: پاپر معتقد است دانشمندان باید نظریه ها را در معرض آزمون سخت قرار دهند و باید به دنبال رد آنها باشند وقتی در آزمونها شکست می خورند.
سوم: دانشمندان باید نظریه ها را به عنوان جالب ترین حدس ها در نظر بگیرند. پشت سر گذاشتن آزمون، نظریه را تأیید نمی کند یا برای کسی دلیلی برای اعتقاد بدان فراهم نمی کند. تمامی آنچه انجام می دهد عبارت از توجیه تداوم به کارگیری آن است. (چون هنوز ابطال نشده است) و انجام تلاش های بیشتر برای ابطال آن (چون در مقابل آزمون ها جان سالم به در برده بود) پاپر در دفاع از آنچه وی «منطق وضعیتی» نامیده است (که اساساً نظریه انتخاب عقلانی است) به عنوان روش درست برای علوم اجتماعی نوشته هایی دارد. ظاهراً تنش های جدی میان ابطال گرایی پاپر و دفاع وی از منطق وضعیتی وجود دارد و بحث پاپر در مورد منطق وضعیتی به همان بانفوذی ابطال گرایی وی نبوده است.
با توجه به فلسفه علم پاپر، به نظر می رسد امید اندکی به حل مسأله میل بدون رد نظریه اقتصادی معاصر و محکوم کردن متخصصان اقتصاد باشد که در یک طریقه علمی غیرمجاز رفتار می کنند. بنابراین نظریه های اقتصادی خاص بندرت از لحاظ منطقی ابطال پذیر هستند. وقتی نظریه های اقتصادی مطرح می شوند، بندرت منوط به آزمون، آن هم آزمون سخت هستند. وقتی در آزمون ها شکست می خورند، بندرت رد می شوند. بدتر از همه نظریه های اقتصادی که حتی بخوبی آزمون نشده اند، تأیید شده در نظر گرفته می شوند شاید حتی راهنماهای غیرقابل پرسشی باشند، به جای این که صرفاً حدس هایی باشند. برخی منتقدان اقتصاد نئوکلاسیک، برخی از این نقدها را مطرح کرده اند. (ایشنر، ۱۹۸۳). اما اغلب کسانی که معتقد به فلسفه علم پاپر هستند، جریان اصلی اقتصاد را رد نمی کنند و نسبت به متخصصان اقتصاد، انتقادهای تندی ندارند.
مارک بلاگ (۱۹۹۲) و ترنس هاچیسون (۱۹۳۸) که برجسته ترین روش شناسان پاپری هستند، از ویژگی های خاص علم اقتصاد انتقاد می کنند و هر دو (بلاگ و هاچیسون) آزمون بیشتر و نگرش انتقادی تری را فرامی خوانند. اما هر دو آنها رادیکالیسم دیدگاه های پاپر را کمتر از واقع بیان می کنند و این پیام وی را می رسانند مبنی بر این که دانشمندان باید صرفاً موضع انتقادی داشته باشند و به دنبال آزمون نظریه های شان باشند. انتقادهای بلاگ و هاچیسون مورد چالش قرار گرفته است در این زمینه که نظریه های اقتصادی نمی تواند مورد آزمون قرار گیرد، به خاطر جمله واره «ثبوت سایر شرایط» و فروض فرعی متعددی که لازم است تا مفاهیم قابل آزمون به دست آید (کالدول، ۱۹۸۴). اما این پاسخ این پافشاری پاپر را نادیده می گیرد که آزمون، مستلزم «تصمیمات» روش شناسانه است و نباید شکست های پیشگویی به اشتباهات در فروض فرعی یا به دخل و تصرف ها داده شود.
به کاربردن دیدگاه های پاپر در ابطال به راستی ویران کننده خواهد بود. نه تنها اقتصاد نئوکلاسیک، بلکه تمامی نظریه های شناخته شده و احتمالاً تمامی نظریه های اقتصادی قابل تصور، به عنوان این که غیرعلمی هستند، محکوم خواهند شد و هیچ راهی برای تمیز قائل شدن میان نظریه های اقتصادی نخواهد بود. مسأله اصلی این است که کسی نمی تواند مفاهیم قابل آزمون را از خود نظریه ها به دست آورد. برای به دست آوردن مفاهیم قابل آزمون، شخص همچنین به فروض فرعی یا فرضیه های مربوط به توزیع، شیوه های اندازه گیری، تقریب برای متغیرهای غیرقابل اندازه گیری، نبود دخل و تصرف های متعدد و مواردی از این قبیل نیاز دارد. این گونه مسائل عموماً مطرح می شود و پاپر عنوان می کند که این مسائل به وسیله یک تصمیم روش شناسانه برای لحاظ کردن شکست مفهوم قابل آزمون استنتاج شده که شکست آن نظریه باشد، حل شده اند. اما در علم اقتصاد فروض فرعی نهایتاً، نامطمئن هستند و در بسیاری موارد غلط می باشند. این تصمیم روش شناسانه که پاپر آن را لازم می داند، معقول نیست و ما را به رد تمامی نظریه های اقتصادی سوق خواهد داد.
ایمره لاکاتوش (۱۹۷۰) که در اغلب زندگی فلسفی اش، پیرو پاپر بود، راه حل پاپری وسیع برای این مسأله ارائه می کند. لاکاتوش نمی پذیرد که نظریه های انفرادی را کسی بتواند آزمون کند. وقتی نظریه ها با مشکلات تجربی مواجه می شوند، همچنان که همواره چنین می شود، تلاش می شود تا آنها جرح و تعدیل شوند. اصلاحات قابل قبول از لحاظ علمی («در واژه شناسی لاکاتوش از لحاظ نظری پیشرونده») همواره دارای برخی مفاهیم قابل آزمون اضافی است و از این رو به طور محض، موردی نیستند. اگر برخی از پیشگویی های جدید تأیید شوند، آنگاه این جرح و تعدیل ها «از لحاظ تجربی پیشرونده» است و شخص دلیلی برای رد نظریه اصلاح نشده و به کار گیری نظریه جدید دارد، بدون توجه به این که به طور کلی هر نظریه ممکن است چقدر ناموفق باشد. هر چند حصول پیشرفت ممکن است سخت باشد، دیدگاه های لاکاتوش همان پیامدهای مخرب را مانند دیدگاه های پاپر ندارد. لاکاتوش ظاهراً مسأله میل را حل می کند با استدلال این که آنچه موضوعیت، پیشرفت تجربی یا انحطاط به جای موفقیت یا شکست تجربی است. به همین دلیل میان روش شناسان اقتصادی دیدگاه های لاکاتوش شیوع بیشتری نسبت به دیدگاه های پاپر دارد. با توسعه دادن مفهوم «پارادایم» توسط توماس کوهن (۱۹۷۰) و برخی اشاره ها از پاپر، لاکاتوش نیز دیدگاهی از ساختار نظریه فراگیر برای تمامی کارهای نظری توسعه داد و آن را : «برنامه های پژوهش علمی» نامید. لاکاتوش تأکید کرد که یک «هسته سخت» از قضایای نظری اساسی وجود دارد که نباید زیر سؤال بروند و این که عناصر راهنمای اکتشافی اساسی یک برنامه پژوهشی وجود دارند که به دنبال تبیین و اصلاح نظریه های خاص هستند. این دیدگاه ها نیز برای روش شناسان اقتصادی جذاب هستند، زیرا توسعه نظریه در علم اقتصاد شدیداً محدود شده و جهت گیری شده است و چون علم اقتصاد ظاهراً در نخستین نظر اجمالی مشخص می شود که دارای یک «هسته سخت» است. اقتصاددانان فروض نظری اساسی را کنار نمی گذارند در حالی که ظاهراً غلط هستند، این واقعیت را می توان با در نظر گرفتن این فروض به عنوان بخشی از «هسته سخت» برنامه پژوهشی نئوکلاسیک توضیح داد و توجیه کرد.
هنوز دیدگاه های لاکاتوش راه حل رضایت بخشی برای مسأله میل ارائه نمی کند. بنابراین می توان پرسید که آیا توسعه نظریه اقتصادی نئوکلاسیک، نشان دهنده پیشرفت تجربی است یا نه به عنوان مثال جایگزینی نظریه مطلوبیت «شمارشی» با نظریه مطلوبیت «ترتیبی» در دهه ۱۹۳۰ که عموماً به عنوان یک گام بزرگ به جلو به حساب می آید و متضمن جایگزینی یک نظریه با نظریه دیگر بود که بسیار ضعیف تر بود و هیچ محتوای تجربی اضافی نداشت. افزون بر آن به رغم تأکید وی بر موارد اکتشافی به عنوان راهنمای اصلاح نظریه، لاکاتوس هنوز بر آزمون تأکید می کرد. علم از نظر لاکاتوش یک کار بسیار تجربی تر نسبت به علم اقتصاد معاصر است. (هندز، ۱۹۹۱). لاکاتوش همچنین تردید دارد که کدام یک از کارهای پژوهشی در علم اقتصاد دارای «هسته سخت» است (هوور ،۱۹۹۱ هاسمن ،۱۹۹۲ فصل ۶). در مورد تلاش های انجام شده برای کاربرد دیدگاه های لاکاتوش در علم اقتصاد، ن. ک: لاتسیس (۱۹۷۶)، وینتراب (۱۹۸۵). همچنان که در اثر دومارشی وبلاگ (۱۹۹۱) آشکار است. نویسندگان در زمینه روش شناسی اقتصادی در سال های اخیر به طور فزاینده ای از شیفتگی نسبت به فلسفه لاکاتوش درآمده اند.
مسأله عمده دومی در مورد فلسفه علم پاپر وجود دارد که به دیدگاه های لاکاتوش نیز سرایت می کند. هر دو از این تز تکان دهنده که چیزی به نام تأیید تجربی وجود ندارد، دفاع می کنند. پاپر و لاکاتوش انکار می کنند که نتایج آزمون بتواند دلیلی ارائه کند تا معتقد شویم که گزاره ها درست هستند و هر دو انکار می کنند که نتایج آزمون ها بتواند اتکا به گزاره ها در تلاش عملی یا در تحقیق نظری را توجیه کند. از این رو هر دو نادرست می دانند هر ادعایی که بگوید شواهد بهتری برای یک قضیه غیرقابل رد نسبت به قضیه دیگر وجود دارد. کسی که می پرسد که آیا شواهد کافی برای برخی قضایا وجود دارد با اتکا به آن در مطالعات نظری یا برای اهداف سیاستی، را توجیه کند، یک «خطای» روش شناسانه که فرض می کند شواهدی در حمایت از فرضیه ها می تواند وجود داشته باشد. با استثنای قابل ذکر واتکینز (۱۹۸۴) تنها چند فیلسوف در داخل سنت پاپری با این نتیجه رادیکال روبه رو شده اند.
۵ ) جهت گیری های معاصر در روش شناسی اقتصادی
شکست دیدگاه های فریدمن، پاپر و لاکاتوش در حل مسأله میل تأثیر اندکی بر اغلب اقتصاددانانی داشته است که اندکی با روش شناسی سر و کار داشته اند و کسانی که وقتی تحت فشار قرار گیرند نوعاً مدافع موضعی مانند موضع فریدمن هستند. اما آنان که به طور مشخص با روش شناسی سر و کار دارند در جهت های جدید زیادی چرخیده اند که از میان آنها تنها ۳ مورد در این جا بحث خواهد شد. خصوصاً قابل ذکر است در میان پروژه هایی که اینجا بحث نشده است، دیدگاه های نئوپاپری لارنس بولاند،(۱۹۸۹) «تکثرگرایی روش شناسی بروس کالدول» (۱۹۸۲)، فلسفه واقع گرای اقتصاد ازاسکالی ماکی (۱۹۸۰)، بررسی ساختار استعاره ای اقتصاد از فیلیپ میروفسکی (۱۹۹۰) و ساخت گرایی اجتماعی از ای.روی. وینتراب (۱۹۹۱) است. همچنین تلاش زیادی برای به کار بردن دیدگاه های ساختارگرایی نظریه های علمی در علم اقتصاد وجود داشته باشد. (استگمولر و دیگران، ،۱۹۸۱ بالزر و هامینگا، ۱۹۸۹) و اخیراً برخی مباحث علم اقتصاد از چشم انداز فمینیستی مطرح شده است. (فربر و نلسون، ۱۹۹۳).
یک واکنش رادیکال به شکست در حل مسأله میل، رد امکان حل این مسأله است. از نظر الکساندر روزنبرگ (۱۹۹۲)، اقتصاد تنها می تواند پیشگویی های «ژنریک» غیردقیق ارائه کند و نمی تواند پیشرفت کند، چون در حول و حوش روانشناسی عامه بنا شده است که یک نظریه پیش پا افتاده رفتار بشری است و به دلیل (مدیون بودن به غیر قابل تقلیل بودن اندیشه های نیت مند) نمی تواند بهبود یابد. نظریه های اقتصادی پیچیده باید به عنوان ریاضیات کاربردی ارزش گذاری شود نه به عنوان نظریه تجربی. از آنجا که علم اقتصاد به رغم بسیاری از متخصصان تحصیل کرده اش، نشان دهنده پیشرفت سازگار (منسجم) همانند علوم طبیعی نیست، لذا کسی نمی تواند نظر روزنبرگ را رد کند که می گوید اقتصاد یک هدف مرده تجربی اما دیدگاه وی مبنی بر این که هیچ پیشرفتی در اقتصاد تحقق نیافته است و این که وی به پیشگویی های کمی اجازه نمی دهد، پذیرفتن آن سخت است. به عنوان مثال به نظر می رسد اقتصاددانان معاصر می توانند کار بسیار بهتری از پیشگویی پیامدهای درآمدی تغییر نرخ های مالیاتی انجام دهند، نسبت به آنچه اقتصاددانان حتی یک قرن پیش می توانستند انجام دهند.
یک واکنش به همان اندازه رادیکال ولی مخالف، توسط دونالد مک لاسکی مطرح شده است. وی مسأله میل را با رد کردن روش شناسی حل خواهد کرد. از نظر مک لاسکی تنها معیارهای مناسب و معنی دار برای ارزیابی عملکردها و محصولات یک رشته علمی، مواردی است که توسط متخصصان اقتصاد پذیرفته شده است. جدای از چند استاندارد کلی مانند: درستکاری و راغب بودن برای گوش دادن به انتقادها، تنها معیارهای قابل قبول برای هر مباحثه ای، معیارهای شرکت کنندگان در آن است. ادعاهای فلاسفه برای قضاوت درباره گفتمان دانشمندان، گستاخانه است و می تواند رد شود. مسأله میل وقتی حل می شود که اقتصاددانان دریابند که استانداردهای فلسفی موفقیت تجربی می تواند با اطمینان نادیده گرفته شود. آنان که علاقه مند به درک خصیصه علم اقتصاد هستند و علاقه مند به مشارکت در پیشرفت های آن هستند، باید از روش شناسی دوری جویند و در عوض «خطابه» علم اقتصاد را مطالعه کنند. یعنی ابزارهای بحث و متقاعدسازی که میان اقتصاددانان موفق بوده است. مطالعات مک لاسکی درباره خطابه علم اقتصاد باارزش و با نفوذ بوده است (،۱۹۸۵ بویژه فصول ۷-۵)، اما بخش اعظم اثر وی شامل چنین مطالعاتی نیست، بلکه شامل انتقادات فلسفی از ادعاهای روش شناسی است. ادعاهای روش شناسی مسأله سازتر هستند، زیرا دفاع از موضع توضیح داده شده در پاراگراف قبلی سخت است و به طور بالقوه محکوم به شکست (بی حاصل) است. دفاع از آن سخت است، زیرا استانداردهای معرفت شناسانه برای علم خوب تاکنون به مباحثه اقتصاددانان سرایت کرده است. استانداردهای موفقیت در پیشگویی که منجر به مسائل میل می شود، هم اکنون استانداردهایی هستند که اقتصاددانان می پذیرند. مسأله میل تنها در صورتی می تواند حل شود که اقتصاددانان بتوانند متقاعد شوند برای پذیرفتن استانداردهایی که منجر به آن می شود. اما موضعی که کلیات آن در پاراگراف قبلی بیان شد، آن را مشکل می سازد تا برای هرگونه تغییراتی در استانداردها بحث کنیم. علاوه بر آن همان طور که الکساندر روزنبرگ مطرح کرده است، به نظر می رسد که اقتصاددانان محکوم خواهند کرد خودشان را به نامربوط بودن اگر آنها بخواهند استانداردهای موفقیت در پیشگویی را بپذیرند، چون طبق این استانداردهاست که تصمیمات سیاستی اتخاذ می شود. در واقع مک لاسکی نمی خواهد از تمامی انتقادات «بیرونی» جلوگیری کند که معتقد است اقتصاددانان برخی اوقات متقاعد می شوند وقتی نباید متقاعد شوند یا مجاب نمی شوند وقتی باید مجاب شوند. بنابراین وی تلفیق های معنی دار آماری مهم اقتصادی را مورد انتقاد قرار می دهد که همان طور که وی مستند می کند وجود دارد و با وجود این کاملاً متداول است. (،۱۹۸۵ فصل۹) برخی اوقات مک لاسکی به طور توصیفی از خطابه انتقاد می کند به عنوان این که مطالعه آن چیزی است که در واقع متقاعد می سازد،اما برخی اوقات وی آن را به طور هنجاری مشخص می سازد به عنوان مطالعه آنچه باید متقاعد کند. (،۱۹۸۵ فصل۲) و اگر خطابه عبارت باشد از مطالعه آنچه باید مجاب کند، در آن صورت خطابه خود یک روش شناسی است نه جایگزین روش شناسی. لذا مسأله میل نمی تواند با تردستی حل شود.
سومین رویکرد، بازگشت به راه حل خود میل است. بسیاری از اصول اساسی علم اقتصاد، قابل قبول هستند و تجربه روزانه مملو از آن است. هرچند چنین پذیرشی، این اصول را در ورای پرسش قرار نمی دهد، اما توجیهاتی برای آنها و توجیهاتی برای آنچه می تواند از آن استنتاج شود، ارائه می کند. با مفروض بودن ضعف آزمون های مربوط به داده های بازار، که در آن چندگانگی کنترل نشده عوامل علی وجود دارد، می تواند معقول باشد که به نظریه ارتدوکس در مواجهه با عدم تأیید تمسک جوییم. این اندیشه می تواند برحسب نظریه تأیید بیزی با جدیت مورد حمایت قرار گیرد. (هاسمن، ،۱۹۹۲ فصل۱۲).
هنوز این بازگشت چیزی مانند راه حل میل در بسیاری راه ها، نزدیک دیدگاه های مک لاسکی و روزنبرگ است، همچنان که نزدیک دیدگاه میل نیز می باشد. برای تشخیص این که آزمون های بازار عموماً آن قدر ضعیف است که نمی تواند پذیرش اولیه اصول اساسی را متزلزل سازد به طور همزمان تشخیص این است که مطلب اندکی وجود دارد که بتوان از داده های بازار آموخت. هر چند نه کاملاً مانند موضع خصمانه در ادعاهای تجربی علم اقتصاد همانند موضع روزنبرگ، این دیدگاه معتقد است امیدهای اندکی برای پیشرفت های عمده در علم اقتصاد وجود دارد (با جست وجوی آمار با کیفیت بالاتر از مطالعات مشاهده ای و خصوصاً تجربیات) (ن.ک: روت، ۱۹۸۸)، با این حال اقتصاددانان ممکن است قادر به راه خروج از این بن بست باشند. از طرف دیگر در پافشاری اش مبنی بر این که شخص به مطالعه مسائل خاص و محدودیت هایی می پردازد که اقتصاددانان با آن مواجهند، این دیدگاه در فراخواندن مطالعات کمتر کورکورانه فلسفی خطابه علم اقتصاد (هرچند البته نکوهش معرفت شناسی توسط مک لاسکی را نمی پذیرد) به مک لاسکی ملحق می شود.
۶) نتیجه گیری
روش شناسی معاصر اقتصاد دچار آشفتگی است. روش شناسی اقتصادی یک زمینه فعال تحقیق شده است که تلاش های عمده توسط بسیاری از اقتصاددانان و گروه کوچکی از فلاسفه را به خود جلب کرده است. علم اقتصاد فهرست وسوسه انگیز از معماها ارائه می کند که مسأله میل در کانون آن قرار دارد. این مسائل دارای علاقه و رغبت فلسفی خاصی است به خاطر ارتباطی که میان اقتصاد و اخلاق و میان اقتصاد و نظریه عقلانیت وجود دارد مطالب بسیاری درباره این که چقدر مردم می توانند درباره خصیصه تعامل شان یاد بگیرند ودرباره این که چه روش هایی احتمال بیشتری دارد که به آنها کمک کند تا بیشتر یاد بگیرند، وجود دارد که ناشناخته است و گیج کننده می باشد. علم اقتصاد یک محل (venue) مهیج است که در آن این مسائل کلی می تواند مطرح شود، ولی هنوز هیچگونه راه حل آسانی ارائه نکرده است.
دانیل هاسمن ‎/ ترجمه: دکتر سیدحسین میرجلیلی
منبع : روزنامه ایران