دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


همین نزدیکی ها


همین نزدیکی ها
ارتباط مستقیم با مخاطب امتیازی است كه هنر نمایش را بین سایر هنرها ممتاز می كند - رویارویی با تماشاگر و زنده بودن آن دستاورد خاصی است كه باعث می گردد «پیام» به بهترین شیوه به بیننده منتقل گردد - در تئاتر، تماشاگر ركن محسوب می شود؛ جزئی از عناصر اصلی كه نمی توان آن را نادیده گرفت. با این رویكرد از نوشته تا اجرا همواره باید اندیشید كه چگونه و با چه تمهیدی می بایستی مخاطب را نگه داشت. به عبارت دیگر، او كه وقت می گذارد، هزینه صرف می كند تا تئاتر ببیند حق دارد از آن بهره ببرد، به ویژه وقتی توسط یارانه های دولتی حمایت می شود چنین نگرشی منطبق بر منطق است.
اگر دایه تئاتر مردمی هستیم و از سهم مشاركتی آنان یاد می كنیم، باید بدانیم بودجه عمومی كشور متعلق به تك تك آنهاست كه قدرت نظارتی خود را از سوی متولیان امور هنری در مركز هنرهای نمایشی و به طور اخص شورای نظارت و ارزشیابی اعمال می كنند. تئاتر فرهنگ ساز و اندیشه پرور است و قادر به تحولات عظیم اجتماعی است.
باید دید دست اندركاران هنر نمایش تا چه اندازه در كار خود موفق بوده اند؟
«سلول صفر» نوشته حسین مه كام، به تازگی در تالار نو روی صحنه رفته و با توجه به سوابق كاری این نویسنده و تجربیات ندا هنگامی در عرصه كارگردانی و نیز از آنجا كه نسبت به سایر نمایش های در حال اجرا، حال و هوایی متفاوت دارد، توانسته توجه بینندگان تئاتر را به خود جالب كند.
از حسین مه كام بانوی پرلا شز، آندرانیك، سكوت و نمایشنامه های دیگری را در صحنه دیده ایم. ندا هنگامی را هم با آژدهاك از بهرام بیضایی، عروسك فرانسوی از چیستا یثربی، خرده جنایت های زن و شوهری از اریك امانوئل شیت (ترجمه شهلا حائری) در مقام كارگردان در یاد داریم و اینك «سلول صفر» و روایت دوستی های امروزی و حاصل آن. دو جوان از یك نسل اما دور از یكدیگر؛ بی آنكه هم را ببینند و بشناسند! تكنولوژی امروز چنین شرایطی را فراهم كرده و از طریق اینترنت حتی می توان با دورترین نقطه دنیا مرتبط شد، اما چرا، به چه علت و برای چه؟
یك سال دوستی تلفنی بین دختر و پسری كه گویا به وسیله «چت» با یكدیگر آشنا شده اند و بدون آنكه موفق به دیدار هم بشوند بی سرانجام به پایان می رسد.
شاید آن دو حتی با هم همسایه باشند (این را كه از دكور مشترك می توان استنباط كرد) یعنی حتی به فاصله یك دیوار، ولی هرگز به هم نمی رسند و این پرسشی است به سؤالی از اجتماع و آدم های آن كه با هم ولی از یكدیگر دورند.
اگر بخواهیم تم را بررسی كنیم باید گفت: «دوستی های بی فرجام» و موضوع را می توان چنین تعریف كرد: «دوستی هایی كه هیچ پایه منطقی و مستدلی نداشته باشد، محكوم به شكست است.»
پیام دریافت می شود و تمام اجزا و المان های صحنه ای با دستمایه قرار دادن متن، آن را به مخاطب القا می كنند، ولی هنوز زمان باقی است تا ببینیم سلول صفر در كار خود موفق بوده و این ارتباط چه میزان مؤثر ارزیابی می گردد.
نمایشنامه ۵۰ دقیقه ای سلول صفر، به عنوان پروسه نمایشنامه نویسی مه كام نوعی بازگشت به گذشته است و می توان آن را در ردیف كارهای نخستین او از جمله «بانوی پرلا شز» محسوب نمود، با این تفاوت كه تعلیق كمتر و كشمكش متفاوت است. بانوی پرلاشز اشاره ای دارد به ذهنیات صادق هدایت (نویسنده بوف كور) كه با مرگ شطرنج بازی می كند. قاتل و مقتول در كنار یكدیگر بر سر «بازی زندگی» شرط می بندند و ماجرا با وابسته شدن به یك تابلو از زن اثیری خاتمه پیدا می كند. در طول داستان هر لحظه ممكن است اتفاقی حادث شود و وجود زن همواره یك معماست كه تا پایان باعث كشش می شود. كشمكش از نوع ماهوی (خود با خود) است و نوعی فضای سوررئال بر زیرساخت های متن سایه افكنده و باعث تازگی می گردد، لیكن در سلول صفر چنین نیست. كشمكش از نوع فرد با اجتماع می باشد. شخصیت های بازی (دختر و پسر) هر دو به یك اندازه در طول پروسه اجرا حائز اهمیتند و بنابراین اصلی محسوب می شوند. شاید آنچه امروزه از آن به عنوان مدرنیسم یاد می شود، مانع شده تا بخواهیم دسته بندی خاصی را برای نوشته لحاظ كنیم چون از هیچ یك از قواعد رایج متابعت نمی كند و با تمام سعی كارگردان در جهت نزدیك كردن آن به رئال ( سبك واقع گرایانه) به لحاظ تن در ندادن نویسنده به چنین وضعیتی به طور یقین نمی توان به آن نام مشخصی نهاد. پسر برای دختر تعیین تكلیف می كند كه چه بپوشد و كجا برود، یا نرود، اما مایل نیست خود را بر او آشكار كند. ترس اینكه مبادا دیدارشان به جدایی منجر شود و در نهایت بدون رویارویی، چنین سرنوشتی برایشان رقم می خورد.
آنچه بیش از همه و در نگاه اول بیننده را به خود جذب می كند، طراحی صحنه با چیدمان دقیق روبه روی تماشاگر است كه در جهت ساخت فضای تأثیرگذار به كارگردان مساعدت می كند. به همین لحاظ نام رضا مهدی زاده (طراح صحنه و لباس) در بروشور بعد از نام ندا هنگامی قید شده كه بیان اهمیت كار هنری اوست. هر چند نقطه ضعف هایی نیز دارد كه به آن اشاره خواهد شد. آرایش صحنه به خوبی منطبق با واقعیت های روزمره زندگی است و به همین سبب توانسته گیرایی لازم را فراهم آورد. در سمت راست (روبه روی تماشاگر) آشپزخانه ای است كه دختر بیشتر اوقات خود را آنجا سپری می كند و وابستگی زنانه به این محیط را نشان می دهد - میز و صندلی نهارخوری و كابینت ها، گاز، سمارو، كتری، قوری، ظرفشویی و آنچه باید یك آشپزخانه خانگی داشته باشد، فراهم است - در سوی دیگر اتاق پسر با میز و صندلی، قفسه كتابخانه و اثاثیه ای كه در یك كوله جای می گیرد قرار دارد.
نور توسط لوسترهای آویزان از فضای مشترك بین آن دو در آشپزخانه و اتاق، صحنه را روشن می كند. هر چند یك آباژور با نور موضعی هم در اتاق پسر جای گرفته، اما بیشتر جنبه تزئین دارد. بنا به ضرورت نورهای موضعی هم كاربرد پیدا می كنند كه در همین جا باید از تمهید به كار گرفته شده كارگردان در هم سویی بین صحنه آرایی و نورپردازی قدردانی كرد.
این سؤال مطرح است كه با وجود تأكید بر «ایمیل» ، «چت» و امثالهم چرا در صحنه از رایانه خبری نیست؟ اگر فرض كنیم در آشپزخانه ضرورتی ندارد، آیا در اتاق هم به همین معناست؟ در مورد طراحی لباس با توجه به فصل زمستان كه از میان كلمات رد و بدل شده به آن پی می بریم، لباس ها و رنگ های آن مناسب، ولی از هیچ نماد خاص در هیچ یك از فضاهای یاد شده (حتی به شكل نمادین) استفاده نشده است.
استفاده مشترك دختر و پسر از آشپزخانه بدون آن كه تداخلی ایجاد كند، نكته ای مهم در طراحی صحنه و فضا محسوب می گردد. طی مكالمه بین آن دو كه به كرات صورت می گیرد، جهت نگاه هر كدام به سویی دیگر است و چنین می توان نتیجه گرفت كه به هم نزدیكیم ولی یكدیگر را نمی بینیم. چه چیز مانع شده تا از هم دور شویم؟ هیاهوی زندگی یا زنجیرهای دست و پاگیر و یا چیزهای دیگر! كی باید به خود بیاییم و كی باید به هم برسیم؟
ساختار كار از متن متابعت می كند و شیوه ارائه روایی است كه دارای نقطه شروع (آشنایی آن دو از طریق اینترنت)، میانه (ادامه توسط مكالمات تلفنی و رسیدن به حدی كه قرار است یكدیگر را ببینند) و پایان (پسر به دختر می گوید همه چیز تمام شده و قرار نیست دیداری صورت پذیرد) است. همان گونه كه ذكر آن رفت، به دلیل نبود كشش دراماتیك، تعلیق از متن حذف شده و تنها كنش ها و كشمكش هاست كه داستان را تا حدی به اوج و فرود می كشاند، ولی عمل و عكس العمل توانسته تا حدی از این نقیصه بكاهد، پسر و دختر آشنا و جزیی از اجتماعی هستند كه ما در آن زندگی می كنیم؛ هر دو را می شناسیم و آنان را به یاد داریم. كافی است به اطراف كنجكاوانه نظر بیفكنیم؛ حضور دارند درست در همین نزدیكی ها.
از نور، طراحی صحنه و لباس صحبت به میان آمد و درباره موسیقی كه از آهنگ های انتخابی است باید گفت كمك چندانی به فضاسازی و پیشبرد روایت نمی كند؛ نور شمع به شكل نمادین در كنار واكمنی كه اشعار شاملو را پخش می كند، در كنار دنیای خیالی پسرك و پرسه زدن های شبانه (از نیمه شب تا صبح) و چند ریتم معمولی تنها برای روایت قصه. افكت در جای خود كاربرد فراوان دارد به خصوص زنگ های مكرر بوق تلفن و ... و البته جا داشت در ورود و خروج ها نیز از صداهای مناسب استفاده شود.
«سلول صفر» تلنگری است برای به خود آمدن كه «هنگامی» در مقام كارگردان با فضاسازی خوب و استفاده از عناصر نمایش توانسته هم جهت با خواسته نگارنده متن به چنین دستاوردی نزدیك شود. چهره پردازی غلو آمیز نیست و با استناد به شیوه روایت، در جهت تعمیق درونیات بازیگران كمك می كند، هر چند می توانست بهتر از این كه هست باشد.
نكته ای كه باید به آن اشاره و توجه جدی شود، برخی بدآموزی های صحنه ای است كه متاسفانه همچنان استمرار دارد و شاید با نگاهی به مقدمه، وظیفه دستگاه های نظارتی را سنگین تر می كند.
نباید افزودن برخی آموزه های دینی (مثل پخش اذان) ما را فریب دهد و از سایر قسمت ها باز بمانیم. سیگار بد است و كشیدن آن ناپسند، عامل اعتیاد به شمار می رود و استعمال آن در مجامع عمومی ممنوع، پس چه الزامی دارد نشان داده شود؟ آیا می خواهیم بگوییم آدم بدها سیگار می كشند؟
اگر پاسخ مثبت هم باشد، باز استعمال آن روی صحنه جایز نیست و نقطه ضعف به شمار می رود. یا به عنوان نمونه آرایش كردن دخترك در جلوی تماشاگر چه اندازه مؤثر است؟ چه كمكی به پیشبرد قصه می كند؟ چه لزومی دارد چنین عملی صورت گیرد؟ به دلیل این تناقضات، با همه گوشه و كنایه هایی كه برای به خود آوردن آدمی به او زده می شود، به دل نشین و ماندگار نیست.
كندی ریتم به كلیت كار لطمه می زند و می شد نمایش را در مدت كوتاه تری اجرا كرد و اصرار بر كشش داستان بی مورد است. در مورد بازی ها باید به دو نكته اشاره كرد: ۱) میزانسن ۲) نوع بازی. به دلیل فضای محدود و كم بودن فضا، حركت و تحرك كم است. به عبارتی در میزانسن جای بازی چندانی برای بازیگران فراهم نیست و تنها مدل نشست و برخاست ها تغییر پیدا می كند.
گاهی رو به تماشاگر به صورت نشسته، گاهی روی صندلی با پتو، زمانی بالای كابینت و اوقاتی پشت میز و در نهایت قدم زدن در طول مسیر تعیین شده، اما همواره با یك گوشی تلفن! به نظر می رسد این عنصر صحنه ای بیش از همه نقش محوری دارد و همه چیز در اطراف آن دور می زند. این را هم اضافه می كنم به جز چند تكه پرانی كه پسر به شكل تغییر لحن ادا می كند، ویژگی خاصی از بازیگران شاهد نیستیم.
هر دو آنها مو به مو مامور اجرای گفته های كارگردان هستند و خلاقیتی در كار به چشم نمی خورد.
در مجموع نظر به اینكه هنرمند تئاتر برای به صحنه آوردن یك اثر كوشش های فراوانی به خرج می دهد و پس از تمرین های مداوم و گذشتن از فیلترهای خاص، اگر بتواند كارش را اجرا كند موفق قلمداد می شود، ولی نباید فراموش كرد ارتباط دوسویه بین مخاطب و تماشاگر جزو بدیهی ترین عناصر این هنر است و با رجوع به مقدمه امیدواریم در مورد اجرای نمایش ها دقت كافی معمول شود تا خدای ناكرده احساس نشود «روابط» جای «ضوابط» را می گیرد؛ انشاءا... كه چنین نیست.!
پژمان پروازی
منبع : روزنامه شرق