دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

پیشرفت علمی


پیشرفت علمی
مفهوم پیشرفت علمی، از جمله مفاهیمی است که فیلسوفان علم جدید به دشواری بر روی آن توافق و اجماع دارند. در طی یک سده گذشته و همراه با ظهور پوزیتیویسم منطقی، ابطال گرایی و پارادایم گرایی، این موضوع بیش از پیش اهمیت یافته است. چنانچه می دانیم پوزیتیویست ها و به طور کلی استقراء گرایان بر آن بودند که علم از مشاهده آغاز می شود و مشاهدات به تعمیم ها و پیش بینی ها می رسد.
● مقدمه
مفهوم پیشرفت علمی، از جمله مفاهیمی است که فیلسوفان علم جدید به دشواری بر روی آن توافق و اجماع دارند. در طی یک سده گذشته و همراه با ظهور پوزیتیویسم منطقی، ابطال گرایی و پارادایم گرایی، این موضوع بیش از پیش اهمیت یافته است. چنانچه می دانیم پوزیتیویست ها و به طور کلی استقراء گرایان بر آن بودند که علم از مشاهده آغاز می شود و مشاهدات به تعمیم ها و پیش بینی ها می رسد. مثلاً با حرارت دادن فلزات گوناگون می توان به این نتیجه کلی دست یافت که "هرفلزی در اثر حرارت منبسط می شود" به اعتقاد این عده از دانشمندان چنانچه یک مورد پیدا شود که در اثر حرارت انبساط نیابد گزاره فوق باطل می شود.
بنابراین، بر اساس چنین دیدگاهی علم حالت انباشتی و خطی دارد که با افزایش و انباشته شدن مداوم داده های علمی به رشد و پیشرفت افزون تری نیز دست می یابد. اما این مفهوم از سوی ابطال گرایان مورد تردید قرار گرفت. به اعتقاد پوپر، نخستین گام در فرایند علمی نه مشاهده بلکه ابداع "فرضیه ای" (Hypothesis) است که می توان آن را به کمک مشاهده و تجربه های نقادانه به آزمون گذاشت. پوپر بر آن است که هدف کوشش های دانشمند اثبات فرضیه اولیه نیست، بلکه "ابطال" آن است. به نظر او یک فرضیه علمی باید توانایی ابطال شدن را داشته باشد. از دیدگاه پوپر به لحاظ منطقی ممکن نیست درستی یک قانون کلی علمی را با مشاهدات مکرر اثبات کرد اما اصولاً ممکن است چنین قانونی تنها با یک مشاهده ابطال شود. مثلاً قانون کلی "همه فلزات در اثر حرارت منبسط می شوند" با تعدادی مشاهده ثابت نمی شود، اما یک مورد نقض (فلزی در اثر حرارت انبساط نیابد) آن را باطل می کند. بنابراین، بر اساس چنین دیدگاهی پیشرفت علمی به صورت آزمون و خطا یعنی روش حدس و ابطال و طرح جسورانه نظریه ها و تلاش جدی برای ابطال آنها به جلو حرکت می کند. در این منظر، اساساً نقد به معنای تلاش برای ابطال می باشد.
با این حال، عده ای دیگر از دانشمندان دیدگاه دیگری را در مورد رشد و پیشرفت علمی مطرح ساخته اند. از مهم ترین این دانشمندان تامس کوهن می باشد. او که به تعبیری تاثیر گذارترین و پر نفوذترین فیلسوف علم در سده بیستم می باشد، با انتشار کتاب "ساختار انقلاب علمی" سر فصل جدیدی را در مورد ماهیت علم و چگونگی رشد و پیشرفت آن گشود. مفهوم محوری این کتاب پر تاثیر بحث برانگیز آن است که رشد و پیشرفت علم تحت تاثیر چیزی است که کوهن از آن به عنوان پارادایم یاد می کند. کارکرد و نقش پارادایم این است که معماهایی برای حل کردن و ابزاری برای حل آنها پیش روی دانشمند می گذارد. اما زمانی فرا می رسد که بحرانی در علم رخ می نماید و پارادایم در حل نابهنجاری ها باز می ماند. در چنین صورتی یک انقلاب علمی روی می دهد و پارادایم موجود تحت فشار پارادایم رقیب قرار می گیرد. در همین راستا کوهن به اصطلاح سنجش ناپذیری اشاره می کند و منظور وی از این اصطلاح آن است که علمی که تحت هدایت و جهت بخشی یک پارادایم خاص است را نمی توان با علمی که پارادایم دیگری به آن جهت بخشیده است، قیاس کرد. بدون تردید یکی از لواحق چنین نظریه ای قطع رابطه با نظریات سنتی مربوط به پیشرفت علمی است. این نظریه که علم در هر دوره بر پایه دانش هایی که در نظریه های پیش تر مطرح شده است، ساخته می شود یا این نظر که تئوری های بعدی پیش از تئوری های گذشته و ماقبل خودشان به حقیقت نزدیکترند، در نزد کوهن جایی ندارد.
به طور کلی کوهن در کتاب ساختار انقلاب علمی تصویری از سیر تحول علم به دست داد که با تمام دیدگاه ها و برداشت های پیش از خود در این مورد تفاوت داشت. بر طبق نظر او، پیشرفت یک علم به صورت یکسان و یکنواخت نیست، بلکه دوره های هنجاری و انقلابی را پشت سر می گذارند. دوره های انقلابی، دوره های پیشرفت سریع و شتابان نیستند بلکه به صورت کیفی با علوم هنجاری و متعارف تفاوت دارند. کوهن علم هنجاری را با اصطلاح حل مساله و معما توصیف می کند. این بدان معناست که علم هنجاری هدف اصلیش انتقال این اندیشه است که حل کننده معما یا مساله مانند کسی است که شطرنج بازی می کند یا مشغول حل جدول کلمات متقاطع است و اینکه انجام این کار عمدتاً به توانایی خودش بستگی دارد و دیگر اینکه خود معما و روش های حل آن تا حدود زیادی آشنا و معلوم هستند. بنابراین از نظر کوهن علم نه خصلت گردآوری و ذخیره سازی و افزونی، بلکه انقلابی دارد.
موضوع مهمی که باید به آن توجه داشت نقش انقلاب علمی در نزد کوهن و پوپر است. در دیدگاه پوپر نیز مساله انقلاب علمی مطرح است اما نه به این دلیل که چنانچه کوهن می پنداشت، انقلاب علمی به دانش مثبت و ایجابی می افزایند و حقایق نظریه های پیشین را گسترش می دهند، بلکه به این دلیل که بر دانش منفی یا سلبی که نشان دهنده نادرستی نظریه های رقیب اند، می افزایند. در مجموع کوهن هم نظریه های انباشتی استقراگرایان و هم نظریه حدس و ابطال پوپر را رد می کند و این نظر را مطرح می کند که علم هنجاری تنها در صورتی می تواند پیشرفت کند که در میان یک اجتماع علمی (یعنی مجموعه دانشمندان و فعالان عرصه یک علم) در مورد ارزش ها، ابزارها، تکنیک ها و باورهای نظری و حتی دیدگاه های متافیزیکی شان اجماع و اتفاق نظر وجود داشته باشد. این اجماع نظر را کوهن در قالب چند اصطلاح مانند پارادایم، ماتریس، چارچوب، بافت، زمینه و قالب عنوان نموده است که همگی به نوعی بیانگر نیت و مقصود تامس کوهن هستند. با این وجود با ظهور فایرابند بحث در مورد پیشرفت و رشد علمی در مسیر تازه و دیگرگونی افتاد. اگر فیلسوفان قبلی به هر تقدیر رشد و پیشرفت را منوط به قواعدی ثابت (استقرا و ابطال و پارادایم) می دانستند که اساس و پایه علم را تشکیل می دادند، فایرابند به طور کلی منکر چنین قواعدی گردید. به اعتقاد او، این تصور که علم می تواند و باید به نام قواعد ثابت و جهانی پیش برود، هر دو واقع گرایانه و زیان آور است. او به تفصیل "قواعد ثابت و جهانی" را بوسیله آنچه فلاسفه فکر می کردند که می توانند ماهیت روش علمی را بیان کند، نقد می کند. او در کتاب معروف و جنجال برانگیز خود، "در برابر روش"، احتجاج می کند هیچ یک از روش شناسی هایی که تا کنون برای علم مطرح شده، موفق نبوده است.
از نظر وی، تنها اصلی که مانع پیشرفت نمی شود، اصل "هر چیزی امکان پذیر است" می باشد. او به صراحت در این کتاب، نوعی آنارشیسم معرفت شناسی را ترسیم می کند که بر اساس آن نه هیچ روش علمی معینی برای پیشرفت وجود دارد و نه می توان علم را به عنوان بهترین روش کسب معرفت دانست. علم تنها یکی از اشکال بسیار اندیشه است که توسط انسان ها به وجود آمده است، اما ضرورتاً بهترین نیست. به هر صورت، تقبیح او از امپریالیسم غربی، نقد او از خود علم و عقیده او مبنی بر اینکه هیچ معیاری برای انتخاب بین ادعاهای علمی و غیر علمی وجود ندارد، باعث شده تا فایرابند به عنوان قهرمان عرصه ضد تکنولوژی و ضد علم شناخته شود.
شاید نخستین فردی که کوشید تا در پرتو یک نظریه به ریخت شناسی پیشرفت علمی بپردازد ویلیام هیول (Willialm Whiwell. ۱۷۹۴-۱۸۶۶) باشد. او که در قرن نوزدهم و هم عصر جان هرشل (John Hershel) متفکر بزرگ آن روزگار و کسی که برای اولین بار بحث تعیین حدود را مطرح ساخت، بود در دو کتاب مهم خود فلسفه علوم استقرایی (Phlosopfy of inductive sciences) و تاریخ علوم استقرایی (History of inductive Sciences) به ترسیم این موضوع پرداخت. به طور کلی، هیول پیشرفت تطوری علم را به تلاقی و به هم آمیختگی جویبارها به منظور پدید آوردن رودسار تشبیه کرد. او از بررسی های تاریخی نتیجه گرفت که هر علمی در ضمن ادغام و اندراج (introporation) مستمر گذشته در نظریه های کنونی تحول و تطور می یابد. او از نظریه جاذبه عمومی نیوتن، به عنوان مثالی از این پیشرفت در سایه ادغام و اندراج یاد کرد. نظریه نیوتن، قوانین کپلر، قانون سقوط آزاد گالیله، جذر و مد امواج و واقعیات گوناگون دیگر را در برگرفت و آنها را در خود جای داد. هیول می دانست که تقسیم هایی که یکی بعد از دیگری در مورد پدیدارهای خاص ارائه می شود، اغلب سازگار و هماهنگ نیستند. با این وجود، از مطالعات خود چنین نتیجه گرفت که علم، پیشرفتی پیوسته و مداوم است و نه سلسله ای از انقلاب ها و دگرگونی های ناگهانی. تاکید او متوجه آن جنبه هایی از نظریه های ابطال شده بود که نظریه پردازی های بعدی را تسهیل می کرد. برای مثال او اذعان داشت که نظریه لاوازیه راجع به ناسازگاری است، اما تاکید کرد که نظریه فلوژیستون علی رغم این نقاط ضعف نقش مثبتی را در تاریخ شیمی بازی کرده است، زیرا که این نظریه فرایند های احتراق، اسیدی شدن محیط و تنفس را در یک مجموعه طبقه بندی کرده است. بر طبق نظریه هیول یک نظریه به این شرط در امر پیشرفت علمی سهیم خواهد بود که واقعیاتی را که حقیقتاً به هم ارتباط دارند، ولو با دلایل نادرست و خطا به یکدیگر پیوند دهد و آنها را گردهم آورد. این نظر هیول بعدها در فلسفه علم رسمی شکل منسجم و دقیق تری به خود گرفت.
چنانچه می دانیم فلسفه علم رسمی بر آن بود که تبیین یک پدیدار، نشان دادن این امر است که توصیف آن پدیدار به نحو منطقی (معمولاً قیاسی) از قوانین و گزاره های شرایط مقدم نتیجه می شود و به همین ترتیب، تبیین یک قانون نشان دادن این امر است که آن قانون به نحو منطقی از سایر قوانین نتیجه می شود. این نوع نگرش به احیای منطقی رابطه میان قوانین، وقتی در مورد تاریخ علم اعمال شد به صورت نوعی تاکید بر "پیشرفت از رهگذر اندراج نظریه های محدودتر در نظریه های جامع تر" بازتاب یافت. ارنست نیگل اظهار داشت که: "این پدیدار که یک نظریه بالنسبه مستقل، در یک نظریه فراگیر جذب شود یا بدان تحویل گردد، یک ویژگی انکارناپذیر و کثیرالوقوع تاریخ علم به حساب می آید." نیگل دو نوع "تحویل" را تشخیص داد. اولین نوع، تحویل یکنواخت و متناجس است که در آن، یک قانون نهایتاً به نظریه ای می پیوندد که عمدتاً همان مفاهیمی را که در قانون ظاهر می شود، به کار می برد. او "جذب شدن" قانون سقوط اجسام گالیله به مکانیک نیوتنی را تحویلی از این نوع به شمار آورد. بر طبق نظر نیگل، قانون گالیله به مکانیک نیوتنی تحویل شده است و بوسیله اصول مکانیک نیوتنی تبیین می شود. دومین نوع تحویل که جالب تر است، واقع شدن یک قانون است، به نحو قیاسی، تحت نظریه ای که فاقد برخی از مفاهیمی است که قانون بر حسب آنها بیان می شوند.
پس بطور کلی تحویل موفقیت آمیز عبارت است از اندراج یک نظریه، در نظریه دیگری که قلمرو گسترده تری دارد. این نکته دلالت دارد بر اینکه پیشرفت در علم شباهت بسیاری به خلق یک لانه وسیع جعبه های چینی دارد (منظور مجموعه ای از جعبه های کوچک و بزرگ است که جعبه های کوچکتر در درون جعبه بزرگ تر قرار می گیرد).
نیلز بور در مقالاتی که در ۱۹۲۰ و بعد از آن به رشته تحریر درآورد، این نظر درباره پیشرفت علمی را از اشتهار و اعتبار برخوردار ساخت. او مدعی بود که نظر جعبه چینی عبارت است از کاربرد روش شناسانه موفقیت اصل موضوع تطابق. (Correspondence Postulate)
اعمال اصل تطابق به عنوان معیار قابلیت قبول، به این معناست که هر نظریه ای که می خواهد جایگزین نظریه T شود، می باید شرایط زیر را دارا باشد:
▪ نظریه جدید محتوای آزمون پذیر بزرگتری از نظریه T داشته باشد.
▪ نظریه جدید با نظریه T در حوزه ای که T به خوبی صدق می کند و تایید می شود، مجانب وار مطابق باشد.
● مطالعه تغییرات علمی
از مشخصه های دوران مدرن این است که علم را مجموعه ای از پژوهش های متوالی می داند. فرانسیس بیکن به عنوان اولین فیلسوف تجربه گرایی کلاسیک و رنه دکارت به عنوان مظهر عقل گرایان قرن هفدهم بر این عقیده اصرار می ورزیدند که استفاده و بهره گیری از شیوه های درست و صحیح تحقیق، کشف و توجیه، حقایق جدیدی را در پی دارد. این دیدگاه انباشتی نسبت به پیشرفت علمی از اجزاء مهم Optimism قرن هفدهم است.
از دیگر گرایش های تاثیرگذار در قرن نوزدهم تصور رمانتیک رشد ارگانیک در جامعه علمی است. البته این شرح دینامیکی کل از تغییرات تاریخی و تئوری تکامل، القاء شده ی نظرات معرفت شناختی مارکسیسم و پراگماتیسم است که دانش بشری را به مثابه یک فرایند می داند. فیلسوف – دانشمندان با بهره گیری از تاریخ علم تحلیل های متفاوتی از تغییرات علمی ارائه کردند. در اوائل قرن بیستم فلاسفه تحلیلی علم با کاربست منطق جدید به مطالعه در باره علم پرداختند. تمرکز این مطالعات معطوف به ساختار نظریه های علمی و مدل های استنتاج بود. الگوهای کشف هانسون، منطق اکتشافات علمی پوپر، حدس ها و ابطال ها، ساختار انقلاب علمی تامس کوهن، نظریه سنجش ناپذیری فایرابند، مدل های داروینی معرفت شناختی تکامل، روش شناسی برنامه های پژوهشی لاکاتوش، پیشرفت و مشکلات آن لودن، از جمله فعالیت های این رویکرد جدید هستند.
در ابطال گرایی پوپری، شرح انقلاب های علمی کوهن و نظریه فایرابند، هر سه فیلسوف بر این نظر متفق اند که رشد علم به این سادگی نیست که از انباشت حقایق تازه حاصل گردد. با توجه به اختلافی که پوپر و کوهن با هم دارند، اما هر دو در تعاریفی که از پیشرفت ارائه دادند، معتقدند که نظریه های متوالی تا زمانیکه آن نظریه قدرت حل مسائل موجود را دارد، به حقیقتی که در آینده تحقق می یابد، نزدیک می شوند. تا نیمه ۱۹۷۰ فعالیت های فلسفی زیادی با عنوان تغییر، توسعه و پیشرفت در علم انجام گرفت. این مطالعات در شکل گیری فلسفه علم موجود بسیار با اهمیت است. یکی از این مطالعات، بررسی سیستماتیک روابط درونی نظریه مانند تقلیل(فروکاهش) و تطابق است. دیگری بازشناسی مبتنی بر شرح های شخصی و نظریه هاست. با توجه به این، پیشرفت علمی را در "پارادایم در علم نرمال کوهن"، "برنامه های پژوهشی لاکاتوش" و "سنت پژوهشی لودن" مورد بررسی قرار می دهیم.
در این مقاله توجه به مفهوم احتمال یا حقیقت وارگی (Truthlikeness) یا (Verisilitude) به عنوان ابزار جدید در دفاع از دیدگاه رئالیستی پیشرفت علمی، بکار گرفته شده است.
گرایش و تمایل جدیدی که درباره پیشرفت علمی شکل گرفته، نزدیکی تاریخ نگاران و فلاسفه علم است. برای مثال بررسی و مطالعات مثال های تاریخی مانند جایگزینی تئوری کوانتوم و نسبیت با تئوری مکانیک کلاسیک نیوتنی، بسیاری از رفتارهای فلسفی انقلاب علمی را القاء کرده است. جلوتر نشان خواهیم داد پایه اصلی استدلال های فلسفی درباره پیشرفت علمی کوانتیته و کمی می شود. یعنی رشد و پیشرفت علمی مشروط به رشد کمی مقالات علمی و شاخص های علم می شود.
● مفهوم پیشرفت
▪ جنبه های پیشرفت علمی
علم سیستم چند لایه پیچیده ای است که جمعی از دانشمندان را برای تولید دانش جدید ملزم می کند تا در پژوهش هایشان از روش های خاص علمی استفاده کنند. براساس این تعریف مفهوم علم باید از موسسات اجتماعی، پژوهشگران، پروسه های پژوهشی، روش پژوهش و دانش علمی تاثیر پذیرد. مفهوم پیشرفت می بایست با توجه به نسبت آن با هریک از جنبه های علم تعریف شود. اختلاف عناوین پیشرفت را باید از روی نسبت آن با علم تشخیص داد. مثلاً از جنبه اقتصادی (افزایش یافته های پژوهشی علمی)، حرفه ای (رشد وضعیت دانشمندان و موسسات آکادمیک آنها در جامعه)، آموزشی (افزایش مهارت و تخصص دانشمندان)، روش (ابداع روش های جدید پژوهشی و بازگشت به ابزارهای علمی) و شناختی (افزایش یا دستیابی دانش علمی). این عناوین پیشرفت را باید به لحاظ مفهومی از پیشرفت در سایر حوزه های بشری تمیز داد و البته ممکن است به این نتیجه برسیم که بالاخره پیشرفت علمی با پیشرفت تکنولوژیکی (افزایش کارایی ابزارها و تکنیک ها) و پیشرفت اجتماعی (موفقیت اقتصادی، کیفیت زندگی و عدالت اجتماعی) ارتباط حقیقی پیدا کند.
تمام جنبه های پیشرفت علمی وابسته به ملاحظات مختلفی هستند. بنابراین یک مفهوم یگانه و واحدی وجود ندارد که همه آنها را پوشش دهد. لذا در این مقاله از منظر شناختی درباره مفهوم پیشرفت وارد بحث می می شویم. یعنی شرحی از جلو رفتن علم در زمان های موفقیت علم در یافتن دانش، ارائه خواهیم کرد.
▪ پیشرفت در برابر توسعه
واژه پیشرفت یک مفهوم هنجاری – دستوری یا Oxiological است که می بایست بین این واژه و اصطلاحات توصیفی دیگر شبیه "تغییر" و "توسعه" تمایز قایل شد. به طور کلی هرگاه از A یک گام در جهت رسیدن به B برداریم، پیشرفت حاصل گردیده است. به این معنی که A در بعضی نسبت ها بهبود یافته B است. یعنی A نسبت به بعضی معیارها و استاندارد ها از B بهتر است. یک رویکرد اصلی در علم این است که در تمام همکاری ها در پژوهش باید نفع و سود آن کار برای دانش مورد توجه قرار گیرد. تعیین و تشخیص موفقیت این همکاری ها قبل از انتشار به کمک داور علمی و بعد از انتشار وظیفه خود همکاران است. بنابراین نظریه پیشرفت علمی یک شرح توصیفی محض از مدل های توسعه ای که علم تا کنون در پی داشته نیست، بلکه تئوری پیشرفت علمی باید مشخصات اهداف و ارزش هایی را که باید در ترکیب بندی معیارها و ضوابط علم (خوب) بکار می رود را ارائه کند.
تحلیل و فروکاهش سوالات اصلی فلسفه علم به تحقیقات تاریخی و جامعه شناسی حقایق علم، از جمله برنامه های پیشنهادی طبیعت گرایان در مطالعات علمی است. در این شرایط، لودن به کمک تاریخ علم از برنامه پژوهشی آزمایش مدل های فلسفی تغییر علمی دفاع کرده است. مدل هایی که اغلب در زبان عادی در لفافه و پنهان هستند، باید از نو ساخته شوند و آنها را به گزاره های خبری درباره چگونگی رفتار علم تبدیل نمود. آنچه مسلم است اختلاف نظر دانشمندان درباره ضوابط و معیارهای علم (خوب)، با یکدیگر است. وجود پژوهشگران رقیب، سبب اختلاف در گزینش نظرات و برنامه های پژوهشی برتر می شود. از این رو در مقابل طبیعت گرایان می توان چنین استدلال کرد که مفهوم توسعه علم با مفهوم پیشرفت علم با یکدیگر متفاوت هستند. در واقع تعریف پیشرفت علم با تمسک به توسعه حقیقی علم امکان پذیر نیست بلکه پیشرفت باید به گونه ای تعریف شود که برای ارزیابی انتخاب هایی که جوامع علمی انجام می دهند (در زمان گذشته، حال و آینده) استاندارد هنجاری- دستوری، ارائه کند. یافتن و تعریف چنین استانداردهایی یک وظیفه فلسفی است که می بایست از قید و بند تقلیل مطالعات تجربی علم به جامعه شناسی و تاریخ رهانیده شود.
▪ پیشرفت، کیفیت و اثر متقابل
تمایز میان کیفیت و پیشرفت در بسیاری از فعالیت های هدف محور از اهمیت بالایی برخوردار است. کیفیت یک مفهوم فعالیت محوری است که در ربط با کارایی و کفایت در اجرا بعضی کارها مطرح می شود، در حالیکه پیشرفت یک مفهوم نتیجه محور است. تمام کارهای قابل پذیرش علمی نیز مطابق استاندارد های تعریف شده برای کیفیت، انجام می گیرد. با این حال به نظر می رسد بین کیفیت و پیشرفت در علم، ارتباطی ضروری وجود ندارد.
ابا این وجود بهترین استراتژی کاربردی در پیش برندگی علمی عبارت است از حمایت و پشتیبانی کردن از کیفیت بالای پژوهش است. Solla (۱۹۶۳) با پیشگام شدن در علم سنجی Scientometrics، شاخص های کمی علم را برای سنجش فعالیت های علمی پیشنهاد کرد. برای مثال وقتی تعداد کارهای منتشر شده مورد سنجش قرار می گیرد، در حقیقت این تعداد کارهای منتشر شده، معیاری برای اندازه گیری موفقیت های دانشمندان است. اما مساله اینجاست که آیا چنین سنجش خامی به عنوان یک شاخص کیفیت کافی است؟ داوری کردن بر اساس کمیت و تعداد مقالات در نشریات علمی، در واقع شاخص و معیاری برای سنجش نویسندگان این مقالات است. اما پر واضح است که این شاخص نیز نمی تواند معنی مفهوم پیشرفت را روشن کند. نمونه دیگر یک شاخص علم، پیوست های نقل قول های مقالات است، که شاخصی برای تاثیر یک مقاله در برجسته شدن نویسنده مقاله در جامعه علمی است. در ۱۹۸۳ به پیشنهاد مارتین و لروین مفهوم پیشرفت علمی با مفهوم "Impact " - یعنی تاثیر و نفوذ واقعی پژوهش در فراگرفتن فعالیت های علمی در یک زمان معین- ارتباط پیدا کرد. شکی نیست که دانش علمی بدون تاثیر اپیستمیک جامعه علمی نمی تواند پیش برود. اگر علم را یک فرایند هدف محور بدانیم، پس باید تصدیق کنیم که تغییرات در جهت خطا، سبب پیشرفت علم نمی شود.
● تئوری های پیشرفت علمی
▪ واقع انگاری و ابزارانگاری
مناقشه بر سر نظریه های علمی، جدال اصلی فلاسفه علم میان نظرات رئالیست ها و ابزارانگاران است. ابزار انگارانی مثل دوئم بر این عقیده اند که نظریه ها صرفاً ابزارهای مفهومی و تصوری برای دسته بندی و سیستماتیک کردن توضیحات نظری است. در مقابل، رئالیست های علمی، نظریه ها را کوششی در جهت تبیین حقیقت ورای چیزهای مشاهده پذیر و انتظامات می دانند. به نظر می رسد که مطالب هنجاری در مورد پیشرفت علمی مبتنی بر دیدگاه های ابزارانگارانه و رئالیستی است. رئالیست های خام در خصوص پیشرفت علمی دیدگاهی انباشتی دارند و بسیاری از فلاسفه دیدگاه رئالیستی مفهوم پیشرفت علمی را با نظریات Oxiological که حقیقت را هدف مهم پژوهش های علمی می داند، ترکیب می کنند. با کاربست مفهوم Truthlikeness یا حقیقت وارگی می توان نسخه غیر انباشتی نظریه پیشرفت رئالیستی را فرموله نمود. البته فلاسفه ای نیز هستند که امکان وجود رفتار رئالیستی نظریات را پذیرفته اند اما هنوز منکر این مساله هستند که دستیابی به حقیقت، هدف و ارزش علم است که کارکرد آن در توصیف مشخصه های پیشرفت علمی است. Frassen، داشتن کفایت تجربی را مطلوب علم می داند. یعنی در یک نظریه، قابل مشاهده بودن آن، درستی آن را تضمین می کند. برای پذیرش یک نظریه، تنها این ادعا که آن نظریه تجربی است، کفایت می کند نه حقیقت آن نظریه در سطح نظری.
ابزارانگاری که داشتن ارزش حقیقی را برای نظریه ها انکار می کند، معمولاً پیشرفت علمی را با مراجعه به خواص و ویژگی های دیگر نظریه از قبیل افزایش موفقیت های تجربی تعریف می کند. پیر دوئم در ۱۹۰۸ این دیدگاه را با این تمثیل توضیح داد که پیشرفت علمی شبیه یک جریان جذر و مد است. در یک مقطع مثل موج بلند می شود و در مقطع دیگر برمی گردد. اما برایند این عمل رفت و برگشت بگونه ای است که یک پیشرفت آهسته و پایدار را در پی دارد.
▪ موفقیت تجربی و حل مساله
از نظر یک تجربه گرا که کفایت صرف تجربی را برای پذیرش نظریه کافی می داند، نظریه T۲ نسبت به T۱ بهتر است اگر T۲ شامل مشاهدات درست و صدق بیشتری نسبت به T۱ باشد. اپنهایم و کمنی در ۱۹۵۶ یک وضعیتی شبیه تعریف تقلیل ارائه کردند به این ترتیب که T۱ تقلیل پذیر به T۲ است، اگر و تنها اگر T۲ در پایان عین T۱ رده بندی شده باشد و T۲ به لحاظ مشاهده نیرومند تر از T۱ باشد. یعنی همه شرح های مشاهده ای که توسط T۱ تبیین شده اند، نتیجه T۲ نیز هستند. متغییر هایی مثل تحلیل روابط تجربی توسط ساختارگرایان پیشنهاد شده است. مشابه این نظر را (جایی که تئوری T۱ تسط مدارک مشاهده ای ابطال شده) لاکاتوش در ارائه تعریف تجربی از پیشروندگی برنامه های پژوهشی، مورد استفاده قرار داده است.
همه محتویات مربوط به تئوری T۱ باید توسط تئوری جدید جایگزین T۲ تایید شده باشد و T۲ باید شامل همه محتویات تکذیب نشده T۱ باشد. بر اساس تعریف جدید، Kuipers رد تجربی تئوری جدید T۲ را نیز مجاز می داند. لاکاتوش در نظری مشابه و البته کاربردی برای جاهایی که تئوری T۱ به کمک مشاهدات دیگری ابطال شده، تعریف جلوروندگی تجربی برنامه های پژوهشی خودش را چنین بیان می کند: T۲ باید نسبت به T۱ از موفقیت های تجربی بیشتر و مثال های نقض کمتری برخوردار باشد. در برابر این تعریف های انباشتی، این استدلال شده است که تعریف های تجربی پیشرفت باید شرح یک پیچیدگی مهم را بدست دهند.
هر نظریه جدید معمولاً نتایج نظریات پیشین را اصلاح می کند. مدل های گوناگون تبیین تقریبی و تقلیل تقریبی که معرفی شده اند با همین وضعیت ها سرو کار دارند. یک مورد ویژه و مهم، رابطه تطابق معین است. به این معنا که زمانی تئوری T۲ به تئوری T۱ نزدیک می شود –یا نتایج مشاهده ای T۲ به نتایج مشاهده ای T۱ نزدیک می شود- که بعضی پارامتر های قوانین آن تئوری به یک ارزش معینی نزدیک شوند. مثلاً نظریه نسبیت زمانی به مکانیک کلاسیک نزدیک می شود که سرعت نور بدون هیچ محدودیتی بزرگ شود. در این صورت گفته می شود T۲ صورت ایدآل T۱ است. با این وضعیت برای هیچ یک از مدل های گفته شده ضمانتی وجود ندارد که بتواند نشان دهد حرکت از تئوری قدیمی به سوی تئوری جدید حالت جلوروندگی دارد. به عنوان مثال مکانیک کلاسیک را می توان با تطابق وضعیت به تعداد نامحدودی از پیشنهادات دیگر و متقابلاً تئوری های ناسازگار، شرح داده شود.
اعراض از مفهوم حقیقت و تلقی علم به عنوان فعالیت در جهت حل مساله به عنوان استراتژی کوهن شناخته شده است. پارادایم مبتنی بر علم نرمال، از انباشت مسایل حل شده در آن دوره شکل می گیرد. و حتی تغییر پارادایم یا انقلاب ها به لحاظ مفهومی جلورونده اند چرا که بخش نسبتاً زیادی از مشکلات حل شده در تئوری قدیم توسط تئوری جدید حفظ می شود. اما همانطور که کوهن نیز استدلال کرده است این امکان وجود دارد که بعضی مسایل حل شده در تئوری قدیم برای تئوری دوم معنی دار و مناسب نباشد. این موارد Kuhn-Losses نامیده شده است. شرح سیستماتیک این نظرات توسط لودن چنین توضیح داده شده است: سودمندی حل مساله یک نظریه با تعداد و اهمیت مسایل تجربی حل شده منهای تعداد و اهمیت مسایل مفهومی و غیر متعارفی که تئوری تولید می کند، تعریف شده است. در اینجا مفهوم غیر متعارف به مسایلی بر می گردد که تئوری برای حل آنها شکست خورده است ولی توسط برخی از تئوری های رقیب حل شده است. اشکال وارد بر حل مساله در این است که یافتن چهارچوبی مناسب برای شناسایی و شمارش مسایل وجود ندارد.
نویسنده: حیدر - کلهری
منبع: سایت - باشگاه اندیشه
منبع : باشگاه اندیشه