سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا


وقتی فاجعه ها هم خنده دار می شوند


وقتی فاجعه ها هم خنده دار می شوند
نمایشنامه «حساب پرداخت نمی‌شه» اثر‌ «داریوفو» تأکید زیادی بر موضوع و حوادث کمیک دارد. تلاشی سیاسی و عمدی نیز پشت چنین اثری پنهان است که پیش از آنکه به کاراکترها تعلق داشته باشد، از آن خودِ نویسنده است. همزمان دو نگاه کمیک و جد‌ّی با هم می‌آمیزند و در نهایت یکی بر دیگری تف‍ّوق می‌یابد.همین تحلیل اولیه از نوع و موضوع نمایشنامه نشان می‌دهد که تناقضاتی هم باید در این اثر وجود داشته باشد که بررسی این نمایشنامه دوپرده‌ای را ضروری می‌نماید. پرده او‌ّل با برگشتن «آنتونیا» از بیرون به خانه شروع می‌شود. او خرید کرده و کسی (مارگریتا) هم به او کمک نموده تا خریدش را به خانه برساند. بنابراین موقعی‍ّت تماشاگر یا خواننده اثر، همانند وضعی‍ّت مهمان ناظری در داخل این خانه است. این ورود ناگهانی، مخاطب را بی‌آنکه قادر به تصمیم‌گیری باشد به زندگی این پرسوناژها می‌کشاند؛ خریدی انجام شده، لذا بهانه خوبی برای پرداختن به گرانی و وضعی‍ّت اقتصادی جامعه ایتالیا وجود دارد که برای شروع یک نمایشنامه، آغازی کنشمند و حس‌آمیز تلقی می‌شود. «حساب پرداخت نمی‌شه» عبارتی بوده که صاحب مغاز‌ه‌ها به‌عنوان «شرح رسید» از مشتریان می‌گرفته‌اند تا بعدا‌ً در قبال دریافت طلبهایشان رسیدها را برگردانند، شرح همین رسید به تدریج تبدیل به تعریف موقعی‍ّت آدمهای نمایش می‌شود و زنده ماندن آنان را مشروط نشان می‌دهد؛ تلاش آنان به خاطر برخورداری از حداقل زندگی است که آنان را به‌عنوان موجوداتی بیولوژیک در همان محدوده نیازهای مادی، در حال دست و پا زدن و حتی جدال به ما معرفی می‌کند. غذای سگ و گربه‌ای که گیر «آنتونیا» آمده، همخوانی زیادی با موقعی‍ّت او و شوهرش دارد.آنها در دو قطب مخالف هم هستند و تناقض آشکاری با یکدیگر دارند، به طوری که در نگاه او‌ّل ما با یک زن و شوهر «دشمن هم» روبه‌رو می‌شویم و یا لااقل باید چنین تصور کنیم؛ زیرا آنان در طول زندگی‌شان نتوانسته‌اند شباهتهایشان را بیشتر نمایند که همین اشاره‌ای به تضادهای درونی زندگی آنان است. «داریوفو» با نگاهی کمیک از طریق نوع غذا که به دو حیوان متخاصم و متفاوت مربوط می‌شود، به ما می‌گوید که علی‌رغم جدلهای ظاهری آنان، این بهترین و مناسب‌ترین غذای واقعی آنان است، چرا که قبلا‌ً نیز از لحاظ معیشت همانند حیوان زندگی کرده‌اند. وقتی «آنتونیا» قوطیهای غذای کنسرو‌شده را روی میز می‌گذارد، شوهرش «جووانی» می‌پرسد که آنها چه هستند و او جواب می‌دهد: «مگر سواد نداری؟ غذای حاضری برای سگ و گربه» (صفحه ۳۱)، و وقتی شوهرش با عصبانیت می‌گوید که او سگ نیست، «آنتونیا» می‌گوید: «شاید هنوز سگ نشده باشی» (همان صفحه). نکته قابل توجه این نمایشنامه، اینکه دو خانواده، یعنی دو زوج در این نمایشنامه حضور دارند اما به طور جدی به یک فرزند فکر نمی‌کنند. «داریوفو» نیز در سراسر نمایشنامه عدم حضور بچه را که نشان غیبت عشق و زندگی است، با تظاهر نمادین به آن، یعنی با خوراکیهای پنهان‌شده در زیر دامن جایگزین می‌کند و اصرار می‌ورزد که مسئله مهم‌تر برای زنان، سیر کردن شکم خود و شوهرشان است و در شکم گرسنه، جایی برای پرورش بچه وجود ندارد. بدیهی است مقایسه آنها با سگ و گربه، انکارناپذیری را که در استحاله تدریجی این آدمها بوده، هست و یا می‌تواند در آینده باشد، نمایان می‌سازد و ما در حالی که از این اقدام کمیک و خنده‌دار می‌خندیم، به همان نسبت به از دست رفتگی و کم‌مایگی آنها به عنوان انسانهایی که با قرینه‌های حیوانی خویش مقایسه و حتی هم‌طراز می‌شوند، پی می‌بریم. همه اینها به جبر محتومی که آنها را احاطه نموده، شکل داده و در میان گرفته برمی‌گردد، به طوری که نتوانند انتخابی داشته باشند؛ پاسبان که مأمور دولت است می‌گوید: « مرد حسابی، چه کسی انتخاب کرده؟ مگر شما این همه فضولات خوک را خودتان برای خوردن انتخاب کرده‌اید؟ این غذای سگ و گربه ، کلهٔ خرگوش، ارزن پرندگان و غیره؟» (صفحه ۳۹)
پرسوناژهای نمایشنامه در پنجاه صفحهٔ آغازین اثر، اسیر موقعیتهای واقعی جامعه‌اند که بیرون از ذهن نویسنده، به گونه‌ای باورپذیر وجود دارند و نشان می‌دهد که نمایشنامه حرفهای جدی و وزینی برای گفتن و حتی تحلیل اوضاع اجتماعی و سیاسی دارد: «در کشور ما یک اقتصاد رقابت آزاد حاکم است! اقتصاد رقابت آزاد؟ علیه کی؟ علیه ما؟ همهٔ ما هم باید پذیرایش باشیم؟ یا پول را رد کن یا جانت در خطر است» (صفحه ۱۹).
«داریوفو» عوارض این اقتصاد و وضعیت اجتماعی و سیاسی را هم از نظر دور نمی‌کند و تأثیرات جبری و مخرب آنها را بر زندگی آدمهای نمایش که تراژدی واقعی زندگی‌شان را می‌خواهند به صورت کمدی به ما نشان بدهند، آشکار می‌سازد: «امروز آن مختصر پولی را هم که داشتم خرج کردم و فردا نمی‌توانم پول گاز و برق را بپردازم. از بابت کرایه‌خانه هراسی ندارم، چون آن را چهار ماه است که نپرداخته‌ام» (صفحه ۲۲). او حتی فراتر می‌رود و ج‍ُستاری آرمانی و سیاسی نیز پیش روی خواننده یا تماشاگر اثر می‌گذارد و چنین می‌نمایاند که گویی پردازش یک کمدی سیاسی انتقادی و حتی اجتماعی در کار است، یعنی، همان موضوع و رویکرد مهمی که مثل یک طفل به دنیا نیامده در جنین اثر می‌ماند و در پایان می‌میرد:
این یک جشن درست و حسابی بود، ولی نه به خاطر اینکه پول مایحتاج را پرداخت نکردیم، فقط به این دلیل که یکباره همگی یکی شدیم، مرد و زن، و واقعاً دست به یک اقدام پر شهامت زدیم، آن هم علیه کارفرماها و این ضربهٔ متقابل بود» (صفحه ۲۲). اشاره کمیک به زایمانهای زودرس و انتقال جنینها از رحمی به رحم دیگر، می‌تواند اشاره‌ای ضمنی و معنادار به عدم استقلال و کوتاه بودن زندگی پرسوناژهای فقیر و تهی‌دست نمایشنامه باشد و وابستگی انکارناپذیر زندگی آنان را به زندگی دیگران نشان بدهد: «آنجا زنی دارند که زایمان زودرس دارد، بچهٔ چهار ماهه را با جراحی از شکمش بیرون می‌آورند و در شکم دیگری کار می‌گذارند» (صفحه ۵۴). نقش دولت نیز همان است که باید باشد؛ یعنی خبری از حضور آن نیست تا وقتی که مردم به نشانه اعتراض به مغازه‌ها یورش می‌برند. بعد از این اتفاق دولت به همان شکل همیشگی؛ یعنی در هیئت مأموران نظامی و به چند شکل مختلف وارد ماجرا می‌شود. مأموران دولت به ر‌ُباتهای همشکل می‌مانند و فقط لباسهایشان متفاوت است. نقش آنها دستگیری معترضان و برگرداندن اموال و وضعیت آشوب به موقعیت قبل از شورش است. تأکید زیاد بر پنهان کردن مواد غذایی در زیر دامن، اشاره به حالت حاملگی آنان است که در زندگی‌شان یا نداشته‌اند یا کمتر با آن روبه‌رو شده‌اند؛ چرا که به جای عشق، غم نان داشته‌اند و تا این مسئله برایشان حل نشود، از ادامه توالد نسل خویش اکراه دارند. قابل ذکر است که بعضی از آنان به نوعی نازایی نیز دچار شده‌اند (صفحه ۶۷). «داریوفو» در رابطه با معرفی طبقه فرودست جامعه، یک‌سونگر نیست، او موقعیت تراژیکشان را ناشی از اعتقادات، اخلاق‌گرایی و تنگ‌نظری خودشان نیز می‌داند و با این تأکید می‌گوید در جامعه‌ای که عدالت نیست، اخلاق بی‌معناست. «آنتونیا» به آن اندازه که از اخلاق‌گرایی شوهرش واهمه دارد، از مأمورین دولت نمی‌ترسد و بارها به این موضوع اشاره می‌کند: البته شوهرم مرا نمی‌کشد، ولی از شدت دعوا و درگیری جانم به لب می‌رسد. وای اگر از صداقت و خوش‌نامی خودش تعریف کند... «از گرسنگی مردن بهتر از نادیده گرفتن قانون است! من همیشه هر چه خریده‌ام تا دینار آخرش را پرداخته‌ام... فقیر ولی درستکار... من می‌خواهم بین مردم سربلند باشم» (صفحه ۲۳). آنچه بر جامعه حکومت می‌کند، هرج و مرج است و هیچ کس نیز در جای خود قرار ندارد. «جووانی» دکتر است اما کارگری می‌کند. پاسبان در حین تظاهر به چپ‌گرایی، به نظام سلطه‌گر یاری می‌رساند. هرج و مرج حاکم بر جامعه در عملکرد مأموران نظامی نیز به چشم می‌خورد. آنها به مراکز مختلفی تعلق دارند و بدون هماهنگی با یکدیگر، هر کدام بنا به اهداف و اغراض خود برای تفتیش خانه می‌آیند: «اصل موضوع تفاوتی نمی‌کند! ما دو واحد کاملاً مستقل از همدیگر هستیم» (صفحه ۴۹) و این «جووانی» را شگفت‌زده می‌کند: «عجایب این دنیا تمام‌شدنی نیستند، حتی پلیس امنیتی پرمشغلهٔ سوپر چپ هم پیدا می‌شود» (صفحه ۴۳).
ریشه عدم همبستگی طبقه فرودست جامعه، تا حدودی به تضاد درونی خودشان برمی‌گردد. امکان اینکه برای همدیگر خطرناک باشند، وجود دارد. «جووانی» در بازرسی و تفتیش خانه‌اش دائم می‌خواهد به مأموران دولت کمک کند:
شما می‌خواهید بدون کمترین تفتیش راهتان را بکشید و بروید؟
این توهین‌آمیز است. دست کم نیم‌نگاهی زیر تخت، توی کمد بیندازید، آن هم محض احترام (صفحه ۴۲).
توانایی «داریوفو» در کنار هم قرار دادن موقعیتهای متناقض به طور همزمان و حتی آمیختن آنها، سبب شده که خواننده یا تماشاگر زودتر و بدون واسطه به دل وضعیتهای نمایشی اثر کشانده شود. او برای آنکه بتواند نمایشنامه‌اش را کنشمندتر کند از «پاردوکس» استفاده می‌کند؛ به این معنا که از لحاظ رویکردهای سیاسی و اجتماعی جای «جووانی» را، که در اصل دکتر اما عملاً یک کارگر است، با پاسبان و مأمور دولت عوض می‌کند؛ یعنی طرز فکر آنها با هم عوض می‌شود.پاسبانی که برای اجرای حکم به زور وارد خانه شده و حضورش منجر به ایجاد یک موقعی‍ّت کمیک نیز شده، ظاهرا‌ً مخالف دوست و طرفدار مردم است، در‌حالی که «جووانی» از قانون و دولت دفاع می‌کند:
پاسبان: ... اگر قانون نابه‌حق باشد و حفاظی برای چپاول‌گران و دزدها باشد چه؟
جووانی: برای این کار مجلس داریم، احزاب داریم... در قالب مبارزات پارلمانی... آن وقت قوانین را اصلاح می‌کنند.(صفحه ۴۰).
بعد از دو مأموری که برای تفتیش خانه می‌آیند، نوبت به گورکن می‌رسد. آمدن چنین کاراکتری سنخیت حضور دو مأمور قبلی را تعیین و نوعی هوی‍ّت همسان به هر سه می‌دهد. گورکن برای کاراکترهای نمایشنامه، تابوتی را به‌عنوان نماد مرگ می‌آورد و آنها هم باید تحویلش بگیرند. در اینجا «داریوفو» اصرار بر اثبات آن دارد که هر چه و هر کس که از بیرون وارد خانه می‌شود، پیام‌آور تهدید، ترس، پریشانی، هرج ‌و مرج و مرگ است.
گورکن که به جای قبرستان وارد خانه آنها شده، می‌تواند اشاره‌ای به نزدیکی و غیر قابل اجتناب بودن مرگ باشد و در همان حال دغدغه‌ای نیز برای یکسان بودن زندگی و مرگ این آدمها:
گورکن: تابوت که جای زیادی نمی‌گیرد... اگر نفرت‌‌انگیز بودن این وسیله را نادیده بگیریم حتی می‌تواند حالت تزئینی خوبی داشته باشد. البته اگر بخواهید... فقط باید به آن خو گرفت.
جووانی: واضح است، کل زندگی هم فقط یک عادت است (صفحه ۱۰۵).
موقعیت اسفناک پرسوناژها سبب شده که همه چیز زندگی آنها مضمونی سیاسی و طبقاتی پیدا کند، که می‌توان آن را جزء فرهنگ زندگی آنها به حساب آورد: «این غذای مخصوص چینی است. به این می‌گویند خوراک «لین پیائو»...! غذای مورد علاقهٔ تجدیدنظرطلبها» (صفحه ۶۳). «داریوفو» به ترتیب موقعیتهای مختلفی را به بهانه یک حادثه اولیه (سرقت و یا ابتیاع اختیاری از مغازه) به وجود می‌آورد تا در این وضعیتها فرصتی برای گفت‌وگوی پرسوناژها فراهم شود و در برون‌ریزی افکار و عواطف آنها، مخاطب به موقعی‍ّت بزرگ‌تر و کلی‌تری که به شرایط اسفناک اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور ایتالیا مربوط می‌شود، پی ببرد. از آنجایی که اغلب مردها کارگر و زنانشان خانه‌دار هستند، و وضعی‍ّت اقتصادی‌شان که اولین پیش‌شرط زندگی عادی آنها محسوب می‌شود، وخیم و غیر انسانی است، لذا هنگامی که سخن می‌گویند، چون دغدغه‌های بسیار زیادی دارند، دیالوگهایشان طولانی است. حتی در مواقعی که گفتار کوتاه دارند، آن را آن‌قدر به طور متناوب و نوبتی ادامه می‌دهند که باز طولانی به نظر می‌رسد. این پرسوناژهای معمولی چون غیر از همدیگر کس دیگری را برای بیان و یا بهتر بگوییم، تخلیه روانی خود سراغ ندارند، دائم به هم پیله می‌کنند و حتی در موقعیتی متعارض نسبت به یکدیگر قرار می‌گیرند که ناشی از دشمنی و تضاد آشتی‌ناپذیر آنها نیست، بلکه گواه دمِ ‌دستی بودن هر کدام از آنها برای دیگری است؛ هر کدام بهانه‌ای برای آویختن به جسم و جان دیگری شده‌اند و اگر چنین هم نباشد از تنهایی رنج بیشتری می‌برند؛ پس تعجبی ندارد اگر با نزاع و کتک‌کاری کنار هم می‌مانند و ظاهرا‌ً زندگی می‌کنند: «ما تمام خشممان را بر سر زنهایمان خالی می‌کنیم» (صفحه ۶۴). «حساب پرداخت نمی‌شه»، اثری «زن‌محور» است، زیرا زنان در شکل‌گیری موضوع آن نقش اساسی دارند و همه کنش این نمایشنامه نیز معطوف به حضور فعال آنهاست؛ عامل اولیه در شکل‌گیری حادثه اصلی و نیز حوادث فرعی آن به شمار می‌روند و برخلاف مردان، جسارت و همبستگی بیشتری دارند. در یک کلام می‌توان خلاصه کرد که آنان مردها را به جای بچه‌هایی که در این اثر حضور ندارند، تر و خشک می‌کنند و حتی سهم قابل توجهی در سیر کردن شکم آنان دارند. این اقتدار زنانه را نه آنکه خود به دست آورده باشند، بلکه وضعیت حاکم به آنها داده است. مردان یا اخلاق‌گرا و ترسو هستند و یا فقط حرف می‌زنند، اما زنان در خانه و بیرون از آن به هر ترفندی متوس‍ّل می‌شوند تا خود و شوهرشان را از آسیب بیشتر حفظ کنند. در این گیر و دار، مردان در حاشیه قرار گرفته‌اند. «جووانی» به ضعف خود و مردان دیگر اعتراف می‌کند: «من فقط می‌گویم حق با زنهاست و ما مردها نادان هستیم! ما هم مثل کارفرما و با همان خصوصیت چپاولگریم» (صفحه ۶۰). این نمایشنامه در اصل بر اساس یک تثلیث موضوعی شکل می‌گیرد: مردان، ضعیف و بیچاره‌اند و فقط حرف می‌زنند، مأموران (دولت) به وظیفه‌شان که کنترل و دستگیری و ترساندن مردم است عمل می‌کنند و زنان تنها کسانی هستند که در صحنه واقعی زندگی و مبارزات سیاسی حضور دارند. غیر از این سه موضوع، هیچ چیز دیگری در این اثر وجود ندارد. به حضور واقعی بچه‌ها نیز اشاره‌ای نمی‌شود، گویی چون غذایی برای آنان نیست، نباید باشند و یا به دنیا بیایند. کمدی با اغراق و غلو همراه است، زیرا باید به نحوی بر حساسیتهای موجود تأکید نماید و آن را چنان بنمایاند که احساسات خواننده یا تماشاگر را به‌شدت تحریک کند و چون این مبالغه با آشکاری تناقضات همراه است، منجر به تلاقی دو احساس و معنای متفاوت و حتی هم‌آمیزی آنها می‌شود؛ در نتیجه ما به دلیل آنکه با یک شگفتی غیر قابل باور و در همان حال اتفاق افتاده‌ای روبه‌رو هستیم، همین که به باور آن برسیم، بلافاصله می‌خندیم. «داریوفو» گاهی در این زمینه افراط می‌ورزد و این باورپذیری را زیر سؤال می‌برد و تلاش عمدی او را پشت دیالوگها و واقعه نمایشی آشکار می‌سازد و در نهایت آن را به صورت کمدی کم‌مایه‌ای درمی‌آورد که قصد دارد به هر شکلی که شده خواننده یا تماشاگر را بخنداند، درحالی‌که مخاطب ممکن است اصلا‌ً آن را باور نکند:
«ما زنها مشغول هم ‌زدن خمیر بودیم، درست و حسابی گریه سر دادیم و اشکهایمان ریخت توی خمیر. نان نمکیهای ساخته‌شده از آرد و اشک چشم. به این ترتیب کلی نمک ‌پس‌انداز کردیم» (صفحه ۷۳).
وقتی زندگی در تعریف ناچیزی خلاصه می‌شود و تقریبا‌ً باید به حداقل خورد و خوراک اندیشید و حتی برای تهیه آن خود را به آب و آتش زد، در آن صورت به این نتیجه می‌رسیم که این نوع زندگی فاصله چندانی با مرگ ندارد و هر اندازه که دستیابی به این حداقل زندگی دشوار باشد به همان نسبت امکان رویارویی با مرگ بیشتر می‌شود. ما، قرین بودن مرگ را در همه حال پشت در خانه‌ آنها احساس می‌کنیم و می‌پذیریم که حرکت «مرگ» و «زندگی» در زندگی چنین آدمهایی نه به حالت موازی، بلکه همچون دو خط متقاطع است و مرگ اگر بلافاصله فرا نرسد، مایه شگفتی است. نکته حائز اهمی‍‍ّت در مورد نگرش «داریوفو» این است که حتی وقتی یک کمدی «فارس» می‌نویسد، باز تم نمایشنامه‌اش را به موضوعی سیاسی‌ـ اجتماعی اختصاص می‌دهد و این‌طور می‌نماید که دل کندن از عدالت، آزادی و مردم برایش غیر ممکن شده است و این به نحوه خاص زندگی او و همسویی فکری‌اش با روشنفکران چپ‌گرا و جنبشهای انقلابی مربوط می‌شود. از آ‌ن‌جایی که مشکل پرسوناژهایش، تضاد طبقاتی و مشکلات اولیه زندگی است و به امور اقتصادی مربوط می‌شود، از این رو همه چیز به علتهای بیرونی و خارجی گره خورده است. پرسوناژهای این اثر نگاهی بیرونی و ابژکتیو دارند. حتی دیالوگهایشان آکنده از جزئی‌نگری است و مخاطب را به شرایط عینی ارجاع می‌دهد. در این اثر با درون‌نگریهای شاعرانه و روانشناسانه سر و کار نداریم. همه تعاریف و توصیفها بیرونی است و نمایشنامه اصرار دارد که مخاطب نیز همین‌طور به زندگی بنگرد. این نوع نگرش، «داریوفو» را بیشتر به‌عنوان یک ناظر معرفی می‌کند. او هرگاه لازم بداند از طریق رفتار و گفتار پرسوناژها، تلقیهای خودش از انسان، زندگی و وضعی‍ّت اجتماعی موجود را بیان می‌کند و چون داستانی بدان معنا که در نمایشنامه‌های جد‌ّی یا کمدی معنادار و انتقادی وجود دارد، در کار نیست، همه چیز توسط ذهن خود او شکل می‌گیرد. قصد اصلی او خنداندن دیگران در چارچوب دیدگاه سیاسی خودش است که گاه جرق‍ّه‌وار، جلوه‌ای خیره‌کننده ولی اغلب حالتی سرد و کم‌رنگ دارد که در پایان، با چند جمله معنادار و فلسفی که صرفا‌ً برای پایان‌بندی و نیز تلقین خوش‌عاقبتی نسبی پرسوناژها به کار می‌رود، خود را نشان می‌دهد.نمایشی که در آغاز با نگاهی سیاسی و کمیک به وقایع اجتماعی شکل می‌گیرد (صفحه‌های ۱۹ تا ۴۳) و مخاطب را به دیدن یا خواندن یک کمدی معنادار و عمیق امیدوار می‌سازد، کم‌کم هدفش را فراموش می‌کند و از ژانر «کمدی انتقادی» به یک «فانوس» کم‌مایه و حادثه‌محور درمی‌غلتد. باورپذیری‌اش رنگ می‌بازد و «تصادف» و «انگیزه‌‌های عمدی نویسنده» جای وقایع علت‌دار را می‌گیرد؛ یعنی پی‌رنگ داستان نمایشنامه از بطن خود حوادث به در می‌آید و به میل و تصمیم نویسنده وابسته می‌شود. اینجاست که دیگر هر حادثه‌ای نه در گرو معنا و مفهوم، بلکه صرفا‌ً به دلیل خنداندن تماشاگر یا خواننده روی می‌دهد.وقتی «جووانی» و گورکن و «لوئیجی» تابوت را به پشت در خانه «جووانی» می‌برند، «جووانی» به دوستش می‌گوید اتفاقی را که در رابطه با «آنتونیا» و ژاندارم رخ داده در خواب دیده است؛ یعنی همان اتفاق غیر ممکن که صرفا‌ً بیانگر دخالت نویسنده و پوشالی جلوه دادن همه رویدادهای معنادار زندگی و یا به شکل تصادف درآوردن عمدی آنهاست:
«خواب می‌دیدم که ژاندارم مرده و آنتونیا با کپسول هیدروژن جوشکاری من او را باد کرده است. شکم او بزرگ و بزرگ‌تر شد و مثل بالن چاق شد و به هوا رفت» (صفحه ۱۱۰). می‌توان چنین نتیجه گرفت که او یک «فارس» پرحادثه را با درونمایه‌ای سیاسی که در پایان نظرگاهی نسبتاً فلسفی و اجتماعی هم به آن اضافه می‌شود، در یک کتاب جای می‌دهد و این دریغ را به جای می‌گذارد که چنین مضمونی می‌توانست به جای قالب‌بندی در یک «فارس» صرفا‌ً خنده‌دار، به شکل یک کمدی کاملاً انتقادی و طنزآمیز ارائه گردد، طوری که مضمون قابل تأمل و تعمق آن تا این حد دستمایه شوخی و تفریح قرار نگیرد؛ موضوع آن جد‌‌ّی‌تر از آن است که صرفا‌ً وسیله‌ای برای تفریح و خنده باشد. مع‌الوصف «داریوفو» لابه‌لای این «فارس» سرگرم‌کننده گاهی حرفهایی جد‌ّی می‌زند و نگرش سیاسی خود را اعلام می‌کند:
«ما مثل جانورانی که درون گودال خود پنهان می‌شوند درون خانه‌مان می‌خزیم تا زخمهایمان را لیس بزنیم» (صفحه ۶۴).
لحظات و موقعی‍ّتهای کوتاه اما قابل تأملی را نیز چاشنی خنده‌هایی می‌کند که همانند خود حوادث نمایشنامه تصادفی هستند؛ در این مورد می‌توان به موقعی‍ّتها و دیالوگهای پرسوناژها به هنگام روبه‌رو شدن با پلیس و ژاندارم و گورکن اشاره نمود (صفحه‌های ۴۰، ۵۰ و ۱۰۵).
نمایشنامه «حساب پرداخت نمی‌شه» تأکید زیادی بر «حادثه» دارد، اما روابط علت و معلولی، یعنی پی‌رنگ حادثه‌ها ضعیف است، زیرا اغلب آنها با عنصر «تصادف» شکل گرفته‌اند و خود نویسنده نیز بیشتر مجذوب موقعی‍ّتهایی می‌شود که این حادثه‌ها ایجاد می‌کنند. او بعد از حادثه او‌ّل، اهمی‍ّت چندانی به علتهای حدوث وقایع نمی‌دهد.
مهم‌‌ترین ویژگی این اثر، موضوع سیاسی آن است که اگر آن را کنار بگذاریم قابلی‍ّتهای نمایشی‌اش را به کلی از دست می‌دهد. نگرش به پرسوناژها همچون روند خود نمایشنامه، گذراست؛ همگی کاملاً ساده و عام‌فهم هستند و حامل هیچ ژرف‌اندیشی یا حرکت تعیین‌کننده‌ای نیستند. هدف از پردازش چنین نمایشنامه‌ای را می‌توان در نوعی گزارش نمایشی از موقعی‍ّت سیاسی‌ـ اجتماعی طبقه زحمت‌کش ایتالیا و نیز دغدغه‌های ذهنی و عاطفی نویسنده، خلاصه نمود که متأسفانه به‌تدریج اهمی‍ّت موضوعی خودش را از دست می‌دهد و به یک کمدی مشحون از حوادث خنده‌دار و سرگرم‌کننده تغییر شکل می‌دهد؛ صحنه گذاشتن جسد (ژاندارم) در داخل کمد در دهها فیلم کمدی قدیمی همان دوران و حتی قبل از آن، به کارگرفته شده است که برای تماشاگر فهیم تئاتر چنگی به دل نمی‌زند و حتی کسل‌کننده می‌انگارد، اما برای تماشاگر عام که تئاتر را جایی برای تفریح می‌داند، بسیار جذاب و خارق‌العاده جلوه می‌کند. می‌توان نتیجه گرفت که خود نمایشنامه‌نویس هم این اثر را صرفا‌ً برای همین گروه اجتماعی نوشته است، چون هر مخاطبی این نمایشنامه را بخواند یا ببیند به رویکردهای سیاسی و اجتماعی نویسنده پی می‌برد و می‌داند که «داریوفو» در جرگه هنرمندان متعهد، سیاسی و مردمی جای دارد. او نویسنده‌ای چپ‌گراست، اما تمایلی به حزب کمونیست ایتالیا ندارد و بارها در همین اثر (صفحه‌های ۳۲، ۳۹، ۵۰، ۶۱ و ۱۲۲) این حزب را مورد انتقاد و سرزنش قرار می‌دهد. هدف او در ک‍ُل تلفیقی بین هنر تئاتر و رویکردهای سیاسی است. در نتیجه، نگرش طبقاتی نیز به آن دارد که در این نمایشنامه چنین رویکردی، علی‌رغم آنکه اغلب با شوخیها و حوادث اغراق‌آمیز کم‌رنگ می‌شود، آشکار است.
پایان نمایشنامه «حساب پرداخت نمی‌شه» به گونه‌ای ذهنی و آرمانی می‌شود. چیزی تغییر نمی‌کند و آنچه که اتفاق می‌افتد و ظاهرا‌ً حاکی از فرار مأمورین و اتفاقی تازه است، چندان نتیجه‌بخش نمی‌نماید، زیرا اگر قرار بود (که خیلی چیزها به آسانی تغییر یابد، همان حادثه آغازین نمایشنامه بسنده می‌کرد. با وجود این، «داریوفو» مدت نمایشنامه‌اش در چنین لحظاتی به سر می‌آید و دیگر هیچ دلیلی برای طولانی کردن آن ندارد، چون در آن صورت قابلی‍ّت اجرا شدن روی صحنه را از دست می‌دهد. لذا باید بپذیریم که نمایشنامه باید با همین حادثه‌ای که شبیه حادثه اول است، تمام شود. «داریوفو» بین این دو حادثه، حرفهایش را به مخاطب می‌زند و نمایشنامه‌ای را که فقط روی صحنه می‌تواند اتفاق بیفتد، به پایان می‌برد.
او در نمایشنامه‌نویسی کارنامه‌ای درخشان دارد و اکثر آثارش در همان حال که نگرشی کمیک دارند، از گزنده‌ترین لحن سیاسی و اجتماعی برخوردارند. در شکل‌گیری نمایشنامه «حساب پرداخت نمی‌شه» نباید شرایط سیاسی و اجتماعی ایتالیا را نادیده گرفت و حتی می‌توان باور داشت که در جاهایی که این کمدی روی چنین مسائلی تأکید می‌ورزد، از کمدی «فارس» فاصله می‌گیرد. با همه اینها، چنین برداشتی هم دور از حقیقت نیست اگر بگوییم: «داریوفو» طبقه زحمت‌کش ایتالیا را که با فقر و استثمار و ستم طبقاتی روبه‌روست در شرایطی که غمگین و خشمگین است، به خودش، به سیاست حاکم بر جامعه و نوع زندگی‌شان می‌خنداند و شاید معتقد است که بی‌معنایی و بی‌عدالتی حاکم بر نظام سیاسی و اجتماعی جامعه تا حد یک شوخی و استهزاء که به عمد شکل داده شده، کم‌مایه و در همان حال خنده‌آور است.

حسن پارسایی
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر