پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


اسطوره‌ای به نام فروغ فرخزاد


اسطوره‌ای به نام فروغ فرخزاد
جایگاه «فروغ فرخزاد» در شعر پس از نیما، جایگاهی یگانه است. اما این یگانگی را می‌توان به کل تاریخ شعر فارسی هم تسری داد. چرا که فرخزاد، نخستین صدای زنانه در تاریخ سراسر مردانه شعر فارسی است. سراسر تاریخ و ادبیات جهان، از «زبان» پدید آمده و زبان، صدایی مردانه بوده که مدام صدای زن را در تاریخ به غیاب انداخته است.
صدای انکار شده زن در زبان فارسی هم، باید از مفاهیم پشت پرده و اسرار ناگفته می‌گذشت و به حنجره‌ای که قدرت بیان آن‌ را داشت، می‌رسید و این حنجره، شعر فروغ فرخزاد بود. تا پیش از فرخزاد اگر زنی شاعر زبان به گفتن باز می‌کرد، صدایی مردانه از شعرهایش به گوش می‌رسید. چرا که صدای شاعر زن، تسلیم زبان مسلط مردانه بود و در حضور قاهر او پذیرای غیبت می‌شد. نام نمی‌برم، می‌شناسید.
فرخزاد هم مثل هر شاعر دیگری نخست باید در جمع شاعران تثبیت می‌شد و بعد در جایگاه صدایی مستقل، شعرش را به رسمیت می‌شناختند، بنابراین در آغاز راه به شاعران محافظه‌کار پس از نیما اقتدا کرد. شاعرانی مثل توللی و نادرپور که هرگز اهمیت جنبش رادیکال نیما در شعر فارسی را درک نکردند و کوشیدند با معیارهای شعر کلاسیک، به زعم خودشان شعری نو بسرایند. اما این راه سرتر از آن بود که حفظ تعادل کنند و ناچار سقوط ‌کردند. فرخزاد سه کتاب تمرینی و بیشتر در قالب چارپاره نوشت: «عصیان» ، «اسیر» و «دیوار» .
سه کتابی که فقط در بیانگری از امور زنانه حرف می‌زدند و درکی شکل‌شناختی از شعر یا زبان زنانه نداشتند. اما نام کتاب‌ها موقعیت فروغ در جامعه مردانه شعر و در مقیاسی بزرگتر، موقعیت زن در جامعه مردسالار را نشان می‌دهد. فرخزاد در همین سه کتاب هم اگر شاعری جدی نیست، اما قواعد و قوانین جامعه مردانه را به محاکمه می‌کشد.
هدف اصلی این شعرها هنوز چیزی غیر از خود شعر است. شعر در این سه کتاب امری درجه دو است، مثل موقعیت زن در جامعه‌ مردانه. ولی از آغاز دهه چهل خورشیدی، در شعر فروغ تحولی رخ می‌دهد که نتیجه‌اش ظهور یک صدای زنانه در شعر فارسی برای نخستین بار است.
فرخزاد با رها کردن سرمشق‌های محافظه‌کارش در شعر، جذب حرکت رادیکال نیما و سرکشی‌های شاملو در شعر فارسی می‌شود. اگر چه آشنایی با شعر مدرن اروپایی هم به بینش او وسعت بیشتری می‌بخشد. نکته جالب این‌جا است که بنیان‌های حرکتی رادیکال، مثل انقلاب نیما در شعر، به او یاد می‌دهد به تنهایی در برابر کل باورهای ادبی و فرهنگی عصر خودش بایستد.
باورهایی که ریشه در فرهنگ و تعصب سنتی جامعه داشتند. کتاب «تولدی دیگر» اگر چه کتاب تردید و شک نسبت به دستاوردهای قالبی شعر فارسی است و می‌کوشد قالب‌های کلاسیک شعر را با زبان و بیان امروز ترکیب کند، اما دربردارنده نخستین صدای زنانه تاریخ شعر فارسی هم هست: «سفر حجمی در خط زمان/ و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن/ حجمی از تصویری آگاه/ که ز مهمانی یک آینه برمی‌گردد/ و بدین‌سان است/ که کسی می‌میرد/ و کسی می‌ماند» (شعر تولدی دیگر)
این صدای زنانه کاری مهم‌تر هم صورت می‌دهد: به صدای انسانیت فراموش شده تبدیل می‌شود و جنگ جنسیتی را هدف خود نمی‌بیند. شعر «دیدار در شب» مثالی از این صدای انسانی است که شکل دیگر آن در شعر «آیه‌های زمینی» و با طنین نوشتاری کتاب مقدس هم به گوش می‌رسد: «شاید هنوز هم/ در پشت چشم‌های له شده، در عمق انجماد/ یک چیز نیم‌زنده‌ مغشوش/ برجای مانده بود/ که در تلاش بی‌رمقش می‌خواست/ ایمان بیاورد به پاکی آواز آب‌ها/ شاید، ولی چه خالی بی‌پایانی/ خورشید مرده بود/ و هیچ‌کس نمی‌دانست/ که نام آن کبوتر غمگین/ کز قلب‌ها گریخته، ایمان است»
این صدای انسانی که طنین کتاب مقدس را به خود گرفته است در شعر مشهور «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» همچنان شنیده می‌شود. اما با دیگر تجربه‌های کلامی فرخزاد هم ترکیب می‌شود و «سرزمین هرز» فارسی او را پدید می‌آورد.
پس از مرگ فرخزاد، شعر امروز که برای تثبیت موقعیت خود نیاز به اسطوره‌سازی داشت، اسطوره «فروغ فرخزاد» را پدید آورد، فرخزاد به عنوان موضوع سخن سال‌ها است که ویژگی‌های ساختاری گفتار اسطوره‌ای را به نمایش گذاشته است: معنایی که همان فرخزاد واقعی و تاریخی شعر فارسی است، «دالی» که تقدیس فرخزاد و نتیجه صفات شاعرانه گرداگرد نام او است. مدلولی که آرزوی رسیدن به جوهره شعری، شجاعت و زبان زنانه است و شاعران مدرن پس از او حتی مردانی که شعر می‌نویسند در وضعیتی معین آن را امر شخصی خود قلمداد می‌کنند؛ و سرانجام دلالتی که فرخزاد تقدیس شده است و در آن تعریف‌های شاعرانه به عرصه اجتماعی راه پیدا کرده‌اند و پشت اسم نابغه‌ای به نام فروغ فرخزاد، تصعید ‌می‌شوند. به بیان دیگر فرخزاد تبدیل به امری تفسیرناپذیر شده است.
زمانی «پل ریکور» روایت‌شناس فرانسوی گفته بود:
«انسان مدرن نه می‌تواند از اسطوره رهایی یابد و نه می‌تواند آن را در شکل ظاهری‌اش قبول کند، اسطوره همیشه همراه ما خواهد بود، اما همواره باید با آن رفتاری انتقادی داشته باشیم.»
ما آدم‌هایی کاملاً مدرن یا تماماً سنتی‌ نیستیم و در جامعه‌ای ناهمگون زندگی می‌کنیم. از سویی به برابری و دیدن امر واقعی و داشتن نگاهی انتقادی باور داریم و از دیگر سو دلباخته اسطوره‌سازی از آدم‌هایی هستیم که بیرون از هزارتوی بی‌پایان تصویرهای ذهنی ما، هرگز وجود نداشته‌اند. نابغه‌هایی که قدرت‌شان در مجموعه تصویرهایی است که از آن‌ها ساخته‌ایم و آنقدر آشنا هستند که فراموش کرده‌ایم واقعی نیستند.
اما اجتماع فرهنگی ما همواره مشغول اسطوره‌سازی بوده، بدون این که رفتاری انتقادی داشته باشد. چرا که بروز رفتار انتقادی نیازمند داشتن فلسفه انتقادی است که جایی در فرهنگ و گذشته ما نداشته است. چه در عصر پس از «نیما» و چه دورتر در عصر کلاسیک شعر فارسی.
اما چطور می‌توان در برابر اسطوره شاعرانه رفتاری انتقادی داشت: شاید به یاری زبان شعر. اسطوره شاعرانه فرخزاد چیزی جز زبان شعرهای متاخر او نیست. می‌توان این نظام دلالت‌مند معنا شده را دوباره معناگذاری کرد. می‌توان استراتژی خوانش شعر را رسیدن به معنای خود چیزها در شعر او قرار داد و نه معنای کلمات و با این کار زبان شعر او را آشفته کرد و تا حد امکان، مفاهیم انتزاعی آن را افزایش داد. کلمات نشانه‌هایی قراردادی هستند پس می‌توان در این نظام دلالت‌مند، قراردادی بودن نشانه را تشدید کرد و ارتباط بین دال/ مدلول را گسترش داد و به یک ضدزبان دست یافت.
امری که دلالت‌مندی نظام اسطوره‌ شده را مورد تردید قرار می‌دهد و آن را دچار فروپاشی می‌کند. باید به زبان اسطوره شده، چهره واقعی‌اش را نشان داد: «سرد است/ و بادها خطوط مرا قطع می‌کنند/ آیا در این دیار کسی هست که هنوز/ از اشنا شدن/ با چهره فنا شده خویش/ وحشت نداشته باشد؟ »
محمد آزرم
http://tafavot.blogfa.com