چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


هنر در فلسفه افلاطون


هنر در فلسفه افلاطون
در یونان باستان، شعر و موسیقی پایه های فرهنگ به شمار می روند و از یکدیگر جدایی ناپذیرند، چنانکه «یگر» می گوید: «هیچ یونانی برای آثار هنرهای تجسمی، نقشی در تربیت قائل نشده درحالی که شعر و موسیقی براندیشه تربیت یونانیان حکومت داشته است.»این امر به فیلسوف حقیقت جویی چون افلاطون (۴۲۷-۳۴۷ ق.م) این اجازه را خواهدداد تا از دیدگاه خویش به آن بنگرد و از دو منظر متافیزیک و اخلاق به کالبدشکافی چیستی و بنیان هنر، به ویژه شعر و موسیقی عصر خویش بپردازد.اگرچه هیچ نامی از زیبایی شناسی به میان نیاورده است و نظریه هنر او بیرون از حوزه پژوهش هایش جای دارد.این نوشته برآن نیست تا به اندیشه افلاطون در سپهر هنر و مسأله زیبایی به تفصیل بپردازد که مجالی بیش از این می طلبد، بلکه برآن است تا از دیدگاه این فیلسوف بزرگ درباره موسیقی به اجمال سخن بگوید.
● رساله های افلاطون درباره هنر و موسیقی
در نوشته های افلاطون به طور پراکنده از زیبایی و هنر سخن رفته است. اگر سخنان او در این باره در سه بخش: شعر و داستان، عشق و زیبایی و موسیقی و رامشگری قرار داده شود، ترتیب رساله هایی که او در آنها از این سه موضوع سخن گفته است، با توجه به تاریخ نگارش، بدین قرار خواهدبود:
۱) شعر و داستان: آپولوژی (دفاعیه)، گرگیاس، ایون، جمهوری، قوانین.
۲) عشق و زیبایی: گرگیاس، هیپیاس بزرگ، مهمانی، فایدون، جمهوری، فایدروس، ته ئه تتوس، سوفیست، فیلبوس، تیمایوس، قوانین.
۳) موسیقی: مهمانی، جمهوری، قوانین.
از این رو مدار سخن در این نوشته، نگاهی کوتاه به هنر موسیقی در سه رساله مهمانی، جمهوری و قوانین است.
● جایگاه موسیقی در ساختمان متافیزیک افلاطون
نخستین برخورد افلاطون با هنر در رساله آپولوژی (دفاعیه) است، او در آنجا هنر شاعری را برخاسته از جذبه الهی می داند و شاعران را از دانایی بی بهره می خواند. در این رساله برخورد فیلسوف آتنی با هنر از دیدگاه شناسایی است. در رساله ایون نیز چنین است و از الهام الهی و جنون ربوبی شاعر سخن می رود و این که کار شاعر از دانایی مایه نمی گیرد.
افلاطون در رساله مهمانی از عشق و زیبایی سخن می گوید. آنجا که دور سخن به اریکسیماخوس پزشک می رسد، به موسیقی می پردازد «وی بر آن است تا نظریه تقابل میان عشق نیک و بد، آسمانی و زمینی را کامل نماید. از این رو به ستایش عشق در قالب اصل جهانی هماهنگی و ناهماهنگی در هر چیزی از پزشکی تا موسیقی تا علم آثارجو، می پردازد.»
اریکسیماخوس بر این باور است که همچنانکه موسیقی بین صداهای زیر و بم پیوستگی و هماهنگی ایجاد می کند و عناصر ناهماهنگ را با دوستی و پیوند که وظیفه موسیقی است، هماهنگ می سازد، پزشکی هم چنین وظیفه ای دارد و عناصر ناهماهنگ و برابر یکدیگر را همچون گرمی و سردی، رطوبت و خشکی، تلخی و شیرینی و... در تن آدمی به هماهنگی می رساند.
هماهنگی در اینجا به «معنای توافق و سازگاری است و سازگاری خود نوعی دوستی و یگانگی» است.
افلاطون در این سخن نه تنها به نگرش فلسفه طبیعی عصر خویش اشاره می کند بلکه به میراث فیثاغوری هارمونی و هماهنگی که ازجمله ویژگی های امر زیبا، روان و کیهان است توجه دارد.
هنگامی که افلاطون در کتاب سوم جمهوری از سبک و شیوه داستان پردازی سخن می گوید، سه شیوه را برمی شمارد:
▪ روایتی یا روایت ساده: سروده های مراسم دینی و شعر غنایی.
▪ تقلیدی: تراژدی و کمدی و به طور کلی نمایش.
▪ ترکیبی ازدومورد پیشین: شعرهای حماسی.
افلاطون شیوه نخست را خاص خردمندان وفرهیختگان می داند و می گوید اگر این شیوه بیان با آهنگی مناسب همراه باشد، «پیوسته وزن و آهنگی ثابت و یکنواخت خواهدداشت». او بر این باور است که تقلید به دگرگونی روان از حالتی به حالت دیگر می انجامد و هدف از آن شبیه شدن هرچه بیشتر به سرمشق تقلید است. خواه این سرمشق نیک باشد خواه بد و از این رو است که او پاسداران آرمانشهرش را از این کار بازمی دارد، مگر تقلید از انسان های شریف و بافضیلت. آنچه سبب می شود که افلاطون از پذیرفتن نمایش سرباز زند، شیوه صرفاً تقلیدی آن است. البته او شیوه سوم (ترکیبی از روایت ساده و تقلیدی) را می پذیرد، به شرط آنکه از وزن ها و آهنگ های متنوع و پیچیده خودداری شود.
افلاطون در کتاب دهم جمهوری همه هنرهای عصر خویش را با نام یگانه شعر می خواند. او که پیشتر از نظریه ایده سخن گفته است، نه تنها شعر را از دیدگاه تربیت می نگرد، بلکه از منظر متافیزیک نیز به آن می پردازد. هنر از منظرمتافیزیک یک میمزیس (mimesis) یعنی روگرفت تقلید یا محاکات است و می توان گفت حکایتی است از چیزها و پدیدارهای محسوس.
به سخن دیگر، شعر (هنر) سعی شاعر و هنرمند است که از دوباره سازی کردارهای خدایان و آدمیان، توصیف و تصویر جلوه های طبیعت و رویدادهای بسیار دیگر به وسیله واژه ها، رنگ ها، سازها و دیگر واسطه های بیانی حکایت می کند.
پرسش این است که اگر هنر تنها دوباره سازی چیزهای محسوس است، جایگاه هنر و امور محسوس در دستگاه فلسفی افلاطون کجاست برای رسیدن به پاسخی مناسب باید به تشبیه خط افلاطون در رساله جمهوری، پاره ۵۰۹ و ۵۱۰ توجه کرد. افلاطون بر این باور است که پست ترین مرتبه شناخت، خیال است که نخست تصویرها و سایه ها را دربردارد و دیگر انعکاس چیزهای محسوس در آب و در اجسام سخت و صاف را.
پس از آن مرتبه عقیده است که چیزهای محسوس جاندار و غیرجانداررا درمی یابد.
خیال و عقیده، هردو مربوط به شناسایی جهان محسوس اند و از پندار برمی خیزند، فراتر از آن، استدلال عقلی و علم است که پله های شناسایی جهان معنا هستند و برخاسته از فهم، استدلال عقلی به شناخت ریاضیات می انجامد و علم، شناخت ایده ها را ممکن می سازد.
افلاطون هنر را برخاسته از خیال می داند و در پائین ترین مرتبه هستی و شناسایی جای می دهد. بدین سان اگر شخصی یک اثر هنری را واقعی بداند، آشکارا نشان می دهد که هنوز در سپهر خیال به سرمی برد و اگر الگوی آن اثر هنری را که چیزی محسوس است، واقعی درنظر بگیرد در سپهر عقیده قراردارد و سرانجام اگر همان شخص، ازطریق دیالکتیک پلکان شناسایی را یکی پس از دیگری بپیماید و به ایده آن چیز محسوس در جهان معنا دست یابد، در سپهر علم که برترین پله شناسایی است، جای می گیرد. افلاطون در رساله مهمانی از این سیر دیالکتیک به زیباترین صورت سخن می گوید.
بنابراین چیزهای محسوس و دستخوش تغییر از دیدگاه متافیزیکی، اصیل و واقعی نیستند، بلکه صورت های خیالی ازالگوها و نمونه های جاودانی ایده ها هستند.
به سخن دیگر، تنها حکایتی و تقلیدی از آنها به شمار می روند.
برآیند چنین دیدگاهی آن است که اثر هنری از آن رو که خود حکایتی از امر محسوس است، ناگزیر با حقیقت بسیار فاصله دارد و چون هستی آن سایه ای از سایه است، شناسایی آن، حقیقت را نمی نمایاند و تنها نمودی است برخاسته از نادانی.
نادانی از آن رو که چون ذهن هنرمند هنوز در مرتبه خیال است، نمود را با اصل یکی می گیرد و برآن است تا آن را به مخاطب نیز بقبولاند.
بدین ترتیب جولانگاه موسیقیدان سپهر خیال است و همواره نمود را با ایده یکی می انگارد.
پرسش اینجاست که افلاطون چگونه ایده نوای موسیقایی را طرح می کند فیلسوف ما آشکارا به آگاهی اندک خود درباره موسیقی اشاره دارد.
پس همواره این پرسش پیش روی ما قراردارد که مراد او از ایده های موسیقایی چیست آیا نوای نی یا آواز چنگ برگرفته از نواهای جهان محسوسند و درجهان معنا ایده ای دارند
● جایگاه موسیقی در فلسفه اخلاق افلاطون
افلاطون در کتاب سوم جمهوری پس از آنکه درباره صورت و محتوای شعر و داستان سخن می گوید، به موسیقی می پردازد. در این کتاب وقتی از هنر سخن می رود، به تمامی ازدیدگاه تربیت و آموزش زمامدار است و هیچ سخنی از هنر همچون الهام الهی به میان نمی آید.
از این رو سخنی از برتری اثر هنری درمیان نیست، آنچه برای افلاطون ارجمند و اصیل است، ارزش اجتماعی هنر و نقش آن در آموزش و پرورش است. او بر این باور است که هنر تأثیری بسیار ژرف و ماندگار در زندگی آدمیان دارد.
فیلسوف ما که شعر و موسیقی را مهمترین بخش آموزش و پرورش می داند، به تحلیل موسیقی عصر خویش پرداخته و ارکان آن را برمی شمارد: محتوا، آهنگ و وزن.
۱) محتوای موسیقی
افلاطون در بررسی محتوای شعرموسیقی یا سرود همان دیدگاهی را دارد که پیشتر درباره محتوای شعر و داستان از آن سخن گفته بود. او دو قانون برای محتوای شعر و داستان وضع می کند: «در داستان، خواه حماسی و خواه تراژیک، خدا باید چنانکه هست نمایانده شود.»
خدا نیک است و نمی تواند سرچشمه بدی و مسبب بدبختی باشد، «بنابراین آنچه نیک است سبب هرچیز نیست، بلکه تنها سبب نیکی و نیکبختی است، نه باعث بدبختی». بنابراین قانون نخست برای شاعران و داستان سرایان این است: «خدا سرچشمه همه چیز نیست، بلکه تنها سرچشمه نیکی است». (جمهوری، ۳۸۰) در دومین قانون، سخن بر سر پایدار بودن ذات خداوند است؛ در ذات خدا تغییر راه ندارد. بنابراین داستان سرایان و شاعران مجاز نیستند تا خدا را به صورت های گوناگون به نمایش گذارند و یا تصویرهایی دهشت زا از جهان دیگر بیافرینند، این گونه داستانها و شعرها در آرمانشهر جایی ندارند و نیز پهلوانان رانباید غرق در وسوسه های گوناگون، همچون ترس از مرگ، فروغلتیدن در عواطف شهوانی یا گریستن و خندیدن بسیار نشان داد، شعر و داستان باید درستکاری، خویشتن داری، شجاعت و پایداری را در روان آدمیان بپروراند.
بنابراین نیک و پایدار بودن دو ویژگی سپهر خداوندی است و این در حالی است که تصویرهای هنرمندان در باره خدایان و اسطوره ها از این دو ویژگی دور است. این دو ویژگی، در فلسفه افلاطون همان است که آدمی باید از راه دیالکتیک بدان دست یابد. پرسش این است که آیا هنر موسیقی نماینده این دو ویژگی هست و آیا نیک و پایدار بودن که شرط پذیرش هنر در آرمانشهر افلاطونی است ، همان نیست که غایت متافیزیک وی است به ویژه اگر دریابیم که نیکی همانا تناسب، زیبایی و حقیقت است و نیک برین همانا خداوند. فیلسوف ما بر این باور است که «تا جایی که می توانیم [باید] شبیه خدا شویم و آن هم عبارت است از دادگر و درستکار شدن به یاری حکمت».
(تئه تئوس ، ۱۷۶) افلاطون در رساله قوانین خدا را معیار و مقیاس همه چیز می خواند، از این رو دوستدار خدا باید شبیه او شود. فیلسوف آتنی همچون استادخویش سقراط، فضیلت را با شناخت یکی می داند و بدین سان میان اخلاق و متافیزیک ارتباط برقرار می سازد. اگر شناخت به آنچه هست و خطا در آن راه ندارد، تعلق می گیرد، دراین صورت نیک نیز بایدچیزی باشد که پایدار و مطلق است.
بنابراین محتوای موسیقی باید از دو قانون گفته شده پیروی نماید و به دیگر سخن، در خدمت آموزش و پرورش قرار گیرد. شعر موسیقی نباید حزن انگیز و غم افزا باشد و یا سبب هیجان بسیار در روان آدمی گردد، بلکه باید به هماهنگی و تعادل در روان بینجامد.
۲) آهنگ موسیقی
افلاطون پس از بررسی محتوای سرود و پرده برداشتن از آگاهی اندک خویش در باره موسیقی به دسته بندی آهنگ های آن دوران پرداخته ، آنها را در ۴ گروه قرار می دهد:
الف) آهنگ های حزن انگیز (میکسولیدی و نولیدی).
ب) آهنگ های مجالس مستان (ایونی و لیدیایی).
ج) آهنگ های بیانگر مبارزه و سختکوشی و دلیری (دوری).
د) آهنگ های بیانگر آرامش، کامیابی و خویشتن داری (فریگی ).
درباره آهنگ های حزن انگیز چنین می گوید: « پس همه این آهنگ ها را به یک سو خواهیم نهاد، زیرا حتی برای زنان کشور که می خواهیم با شهامت و نیرومند بار آیند، نامناسب اند تاچه رسد به مردان». آهنگ های مجالس مستان را نیز شایسته مردان جنگی نمی داند. پس این دو گروه از آهنگ ها در آرمانشهر وی جایی ندارند. او بر آن است تا آهنگ هایی را بپذیرد که دارای چنین ویژگی هایی باشند: نخست، آهنگی که با آوا و شیوه گفتار مردی دلیر تناسب داشته باشد تا در هنگام خطر، جنگ ، برخورد با سختی ها و رنج ها یا هر سرنوشت شوم دیگری، رنگ رخسار نبازد و از پایداری دست بر ندارد. دیگر، آهنگی که درهنگام آرامش و خوشی نیز متناسب حال همان مرد است ، چه در هنگام نیایش خدایان، پند و اندرز شنیدن از دیگران و یا پند و اندرزدادن به دیگران، پیوسته خویشتندار باشد و پای از دایره اعتدال بیرون ننهد و به آنچه پیش آید، خشنود باشد. فیلسوف ما سرانجام گروه سوم و چهارم را که هریک نماینده یکی از این دو ویژگی است، درآرمانشهر خویش می پذیرد.
افلاطون سپس به سازها می پردازد و می گوید: «ما برای سرودهای خود به سازهایی نیازمند نیستیم که سیم های متعدد داشته باشند تاهمه آهنگ ها را با آن بتوان نواخت». او سازهای ساده را می پسندد نه سازهای پیچیده ای همچون فلوت که تنوع پرده های آن بیش از دیگر سازهاست و نیز چنگ های سه گوش و انواع سازها و چنگ هایی که سیم ها وپرده های گوناگون دارند. سرانجام تنها سازی را که افلاطون در آرمانشهرش می پذیرد، چنگ و کیتارا است البته شبانان مجاز خواهند بود تا نی های خود را در صحرا بنوازند و بدین سان: بی آن که خود بدانیم از این طریق جامعه خود را از بیماری تجمل که مبتلای آن است، پاک ساخته ایم.»
۳) وزن موسیقی
افلاطون وزن های متنوع و پیچیده را نمی پسندد بلکه وزن هایی را می پذیرد که «با زندگی مردانه و منظم تناسب دارند». و براین باور است که وزن و آهنگ باید پیرو محتوای سرود قرار بگیرند. اگرچه کوشش او برای برشمردن وزن های موسیقی یونانی و بررسی آنها از نظر ویژگی های اخلاقی و غیراخلاقی راه به جایی نمی برد.
افلاطون در پی سادگی و سلامت روان آدمی است و سلامت را برخاسته از هماهنگی (هارمونی ) می داند، مفهومی که هراکلیتوس سال ها پیش از افلاطون از آن سخن گفته بود. از این رو محتوای خوب، آهنگ زیبا و وزن مناسب نشانه های یک موسیقی خوب و پسندیده است: « ... زشتی و بی وزنی و ناهماهنگی انعکاس هایی هستند از روحی زشت و ناهماهنگ، همچنان که زیبایی و موزونی و هماهنگی، تصاویر روحی شریف و هماهنگ اند». (جمهوری، ۴۰۱) او حکم خود را درباره همه هنرمندان چنین اعلام می کند: «... باید ناظر همه هنرمندان و پیشه وران باشیم و نگذاریم، خواه در نقاشی و ... و در آثار دیگری که پدید می آورند، صفاتی ناپسند از قبیل لجام گسیختگی و پستی و زشتی را نمایان سازند و اگر نتوانند مطابق این قاعده کار کنند، باید آنان را از پدیدآوردن آثار هنری باز داریم... ». (جمهوری ، ۴۰۱)
افلاطون وقتی از هماهنگی سخن می گوید، هم به هماهنگی در پرورش تن آدمی توجه دارد و هم روان، و زیاده روی یا کوتاهی در پرورش هریک را زیانبار می خواند:«روشن است کسی که تنها به ورزش بدنی بپردازد وحشی و خشن می شود و آن که به تربیت روحی قناعت کند بیش از اندازه نرم و ملایم می گردد». از این رو همواره باموسیقی دمساز بودن و همه عمر را با نغمه های حزن انگیز و غم افزا و یا طرب انگیز به سر بردن، در آغاز نیروی اراده را نرم و منعطف خواهد ساخت و زیاده روی در آن ، اراده را سست و زبون خواهد کرد و در چنگال ناتوانی خواهد افکند.
افلاطون در کتاب دوم قوانین از موسیقی و سرودهای دسته جمعی (کر) سخن می گوید. هدف او از این گفتار بازگشت به سنت کهن و دیرپای پرورش موسیقایی یونان است که در عصر وی به دست فراموشی سپرده شده بود و تنها به صورت اشکال هنری پیشرفته دیده می شد. فیلسوف ما در این رساله از دیدگاهی دیگر به مفهوم بنیادی هماهنگی (هارمونی) توجه دارد و آن را هدیه خدایان دانش و هنر (موزها) می خواند. برپایی جشن ها و سرودهای مذهبی هدیه الهی است و همنشینی با الهه گان سبب می شود که آدمی اخلاق پسندیده از دست رفته خویش را بازیابد ، از این رو گرایش طبیعی به نظم و هماهنگی را خدایان به بشر بخشیده اند: « و این گرایش را در ما با لذتی خاص همراه ساخته اند. آنان هنگامی که ما را برای رسیدن و سرودخواندن گرد هم می آورندحرکات ما را رهبری می کنند -نام کر را نیز که از کلمه کارا به معنی شادمانی مشتق است - آنان به ما آموخته اند.»
دیدگاهی که افلاطون در این رساله در باره نقش پرورشی هنر موسیقی دارد، مساعدتر از دیدگاه او در رساله جمهوری است، چنان که در جایی می گوید آن کس که در هنر موسیقی به شناخت زیبایی از زشتی برسد ، این توانایی را دارد که دریابد کدام کس از پرورش درست بهره مند است و کدام کس بی بهره.
افلاطون در کتاب سوم قوانین، انواع موسیقی رایج در یونان آن هنگام برشمرده است:
▪ موسیقی ویژه دعا و مراسم مذهبی .
▪ موسیقی در هنگام ندبه و زاری.
▪ موسیقی بزرگداشت آپولون.
▪ موسیقی جشن های دیونوسوس.
افلاطون به این نکته اشاره می کند که در اجرای این موسیقی ها تا روزگار وی تغییری روی نداده است ، اما «با گذر زمان شاعران نخستین کسانی بودندکه باب قانون شکنی و بی سلیقگی را باز کردند، اینان استعداد طبیعی برای شعر گفتن داشتند، ولی از نظم و قانونی که بر موسیقی حکم فرماست بی خبر بودند، از این رو عنان خود را به دست توده مردم سپردند و فراهم ساختن لذت برای شنوندگان را یگانه هدف خود قرار دادند... و این عقیده نادرست را ترویج کردند که شعر و موسیقی تابع قوانین خاصی نیست بلکه بهترین معیار خوبی و زیبایی موسیقی، لذتی است که به شنوندگان دست می دهد... » او که از چنین رویدادی بسیار نگران است ، این گونه قانون شکنی ها را نه تنها در سپهر شعر و موسیقی بلکه در دیگر قلمروهای زندگی بشر آشکار می بیند.
سخن از موسیقی در کتاب هفتم قوانین با یک بحث پزشکی پیوند می خورد و از درمان بیماری با دوای موسیقی و رامشگری سخن می رود . افلاطون بر آن است تا اهمیت حرکت بدنی را در پرورش کودکان و جوانان روشن سازد، چنان که می گوید: «نخستین پایه تربیت تن و روح کودک جنبش دائم و شبانه روزی است . » (قوانین ، ۷۹۰) و نیز به نقش آن در درمان بیماری ها توجه دارد.
فیلسوف ما سرانجام باهرگونه نوآوری درموسیقی و رامشگری مخالفت می ورزد و تنها آن گروه از سرودها را می پذیرد که هم شناخته شده و قانونی اند و هم جنبه دینی دارند. کلمه یونانی نوموس هم به معنی قانون است و هم به معنی سرود و افلاطون می خواهد هر دو معنی را به هم بپیوندد، سرودهایی که در نظام تربیتی او پذیرفته می شوند، باید اعتبار قانونی داشته باشد و هیچ کس درصدد تغییر آنها برنیاید.
زینب السادات غلامی
منبع : روزنامه ایران