یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نگرش ابزاری به مذهب در سیاست خارجی آمریکا


نگرش ابزاری به مذهب در سیاست خارجی آمریکا
از زمان استقلال آمریكا از ۱۷۷۶ م. تاكنون، مذهب همواره یكی از مؤلفه های تأثیرگذار بر ذهن سیاستگذاران آمریكایی بوده است. آنها تحت تأثیر روانی باورهایشان، همواره خود را الگوی ملل دنیا می دانند و بر این اعتقاد هستند كه تقدیر الهی این است كه فرهنگ و ارزش های آمریكایی جهانی شوند تا همگان از این موهبت برخوردار گردند.
سیاستمداران آمریكایی بر این باورند كه مقدر شده است، این كشور قدرت فائقه دنیا باشد و الگوی فرهنگی خویش را به سراسر دنیا گسترش دهد. در این راستا، بهره گیری از مذهب در سیاست خارجی نومحافظه كاران به رهبری جرج بوش به ویژه پس از ۱۱ سپتامبر پررنگ تر شده است. استفاده از واژه هایی نظیر مأموریت الهی، رسالت ملت آمریكا خیر و شر، وظیفه گسترش آزادی و دموكراسی، جنگ های صلیبی و مانند آنها در سخنرانی های بوش، حاكی از آگاهی سیاستمداران آمریكایی به تأثیر رهیافت های مذهبی بر سیاست خارجی این كشور می باشد. در این مقاله، ریشه یابی و تحلیل كاربرد روانی مذهب بر سیاست خارجی ایالات متحده در ادوار مختلف سیاسی این كشور و به ویژه دوره نو محافظه كاران، هدف اصلی است.
جرج بوش در سخنرانی های متعدد خود از ژانویه ۲۰۰۱ م. تاكنون از عناوینی نظیر مأموریت، وظیفه و رسالت بارها استفاده كرده است. به كارگیری این واژه ها حاكی از آگاهی و اهمیت به نفوذ مذهب و مسئولیت سازی مذهبی ایالات متحده برای خود در هدایت جهان است. بوش بیش از دیگر رؤسای جمهور آمریكا از عبارات مذهبی استفاده می كند.
وی در دومین سخنرانی رسمی خود اعلام كرد كه: «تاریخ آمریكا نشان می دهد كه این كشور ایجادكننده و راهنمای گسترش آزادی در جهان است.» اگرچه بوش در سخنرانی های خویش بیش از همكاران گذشته خود از خدا نام می برد ولی این امیر غیرمعمول نیست چرا كه رؤسای جمهور گذشته نیز در مقاطع زمانی مختلف از واژه های مذهبی یا نقش عظیم ملت آمریكا در جهان استفاده كرده اند. برای نمونه در سال ۱۹۱۹ ویلسون رئیس جمهور آمریكا اعلام كرد كه: «ایالات متحده برای رهایی و رستگاری جهان، از میثاق جامعه ملل حمایت خواهد كرد.» در طول جنگ جهانی دوم نیز روزولت در پیام خود به كنگره در ۱۹۴۲ اشاره داشت كه: «ما درحال تلاش و كوشش برای حفظ و گسترش میراث الهی خود هستیم.»
علاوه بر نمونه های بالا، بسیاری دیگر از مقامات بلندپایه آمریكایی نیز با استفاده از واژه های مذهبی و الهی از توسعه و گسترش آزادی در همه جهان، نقش خداوند در حفظ جامعه آمریكا، مأموریت الهی مردم آمریكا در نجات بشریت از گمراهی و مانند آنها سخن گفته اند. هدف مقاله حاضر بررسی بهره برداری روانی از مذهب برای نفوذ و تأثیر در افكار عمومی آمریكا در سیاست خارجی ایالات متحده می باشد و در پی پاسخ به این پرسش اصلی است كه، بهره گیری از تبلیغات دینی چه جایگاهی در سیاست خارجی آمریكا دارد و تأثیرات روانی آن بر شكل گیری سیاست خارجی آمریكا چیست؟
● بهره برداری روانی از مذهب در سیاست خارجی
در سخنرانی های جرج بوش پیرامون سیاست خارجی، سه محور مرتبط با هم كه ریشه در عقاید مذهبی مردم آمریكا و تاریخ گذشته این كشور دارند، قابل تشخیص هستند. محور نخست این است كه مردم ایالات متحده از طرف خداوند، ملت برگزیده هستند. دومین محور این است كه این كشور مأموریت دارد تا از جانب خداوند جهان را تغییر دهد و به سوی سعادت هدایت كند. این مسائل در تاریخ گذشته نیز مورد تأكید بوده اند. در این راستا، سناتور «آلبرت بوریج» در ۱۸۹۸م. هنگام الحاق فیلیپین به ایالات متحده، در مجلس سنای آمریكا اظهار داشت كه: «خداوند مردم آمریكا را به عنوان ملت برگزیده قرار داده تا جهان را به سوی رستگاری هدایت كنند.» ریچارد نیكسون نیز اعلام كرد كه: «مأموریت آمریكا فقط به ارمغان آوردن آزادی برای ملت خود نیست، بلكه توسعه آن به تمام جهان است.»
بوش نیز در آوریل ۲۰۰۴ م. اظهار داشت: «ما به عنوان بزرگ ترین قدرت جهان، وظیفه داریم كه به توسعه آزادی در سطح جهان كمك كنیم.» سومین محوری كه در سخنان بوش قابل مشاهده است به كارگیری زور بر علیه دولت های شرور است. وی در سخنرانی می ۲۰۰۳ م. اعلام كرد كه: «ما در حال جنگ میان خیر و شر هستیم و ایالات متحده، دشمنان شرور را شكست خواهد داد.»
بررسی محورهای بالا حاكی از تأثیر نقش روانی تبلیغات مذهبی در شكل گیری قالب ذهنی سیاستمداران آمریكایی است. این امور موجب شده است تا دولتمردان این كشور خود را دارای رسالتی جهانی بپندارند. از زمان استقلال آمریكا تاكنون رؤسای جمهور این كشور با عناوین مختلف بر این امر تأكید كرده اند. نخستین نسل سیاستمداران آمریكایی مانند جفرسون از اصطلاح امپراتوری آزادی در مقابل جهان استبدادی نام می برند. رئیس جمهور آندروجكسون می خواست تمدن مسیحی را در مقابل جهان بی تمدن ایجاد كند.
تئودور روزولت در پی گسترش تمدن انگلوساكسون در مقابل جهان وحشی بود. ویلسون در زمان پس از جنگ جهانی اول، در پی ایجاد نظم دموكراتیك جهانی در مقابل حكومت نازی آلمان، فاشیسم ایتالیا و كمونیسم روسیه بود. و امروزه استفاده از واژه هایی نظیر ملت برگزیده، خیر و شر و مانند آنها حاكی از تغییر جهان در راستای ارزش های فرهنگی و مذهبی آمریكا برای تأمین منافع ملی است.
● پیشینه تاریخی
در بررسی تأثیر نقش مذهب بر سیاست خارجی ایالات متحده، توجه به ریشه های تاریخی الزامی است. ریشه عقاید مذهبی آمریكا به دوره پروتستانتیسم برمی گردد كه از هلند و انگلستان در قرن هفدهم میلادی به آمریكا برده شد. دیدگاه پروتستان های آمریكایی تحت تأثیر از انگلیسی ها بر این اساس قرار گرفت كه: «سپیده دم و نقطه آغاز خلقت جهان توسط خداوند از آمریكا آغاز شده است.»
از اواخر قرن هجدهم میلادی دیدگاه های مذهبی مقامات آمریكایی با ملی گرایی و استثناگرایی آمریكایی آمیخته شد. بدین ترتیب آمیزه ای از مذهب پروتستان و ملی گرایی در برابر جهان كاتولیك قدیمی شكل گرفت. زبانی كه در آن سیاست با موعظه و ارشاد مذهبی همراه بود و براساس این ذهنیت مذهبی نگرش آمریكایی ها به دنیای خارج، منافع ملی و چگونگی حصول به آن شكل گرفت. این ذهنیت موجب شد كه منازعات جهانی براساس منازعه میان بهشت و جهنم و خدا و شیطان و خیر و شر تقسیم بندی شود. برای نمونه در ۱۷۷۷ م. یكی از فرماندهان ارتش انقلابی آمریكا به نام «آبراهام كتلتاس» اعلام كرد كه: «این جنگ میان ظالم و مظلوم، حق و باطل، روشنایی و تاریكی و به عبارت بهتر میان بهشت و جهنم است.»
براساس این نگرش ها ایالات متحده نه تنها همواره خود را در جبهه حق می بیند، بلكه وظیفه خود می داند كه حق و حقیقت را نیز توسعه دهد. دولتمردان این كشور با شكست انگلستان و استقلال آمریكا، ضمیمه كردن تگزاس به خاك آمریكا از طریق جنگ با مكزیك، شكست هیتلر، بیرون راندن صدام از كویت، اشغال عراق در مارس ۲۰۰۳ م. از واژه هایی نظیر پیروزی تمدنی، نظم جدید جهانی، توسعه آزادی و دمكراسی و رسالت این كشور در برخوردار نمودن مردمان جهان از این امور سخن راندند.
از زمان استقلال آمریكا، سیاستمداران این كشور بر این اعتقاد بوده اند كه ایالات متحده از بهترین ابزار و امكانات برای تغییر و تحول جهان برخوردار است ولی تا زمان جنگ جهانی دوم و تحت تأثیر دكترین مونروئه كه نوع خاصی از انزواگرایی را برای سیاست خارجی آمریكا تجویز می كرد، سیاست خارجی این كشور كمتر سمت و سوی مداخله گرایی داشت. براساس دكترین مونروئه ایالات متحده، آمریكای لاتین را مركز و محور اصلی سیاست خارجی و امنیتی خود قرار داده بود و از مداخله در امور فرامنطقه ای اجتناب می كرد و از قدرت های استعمارگر آن زمان یعنی انگلستان و فرانسه، می خواست تا از دخالت در قاره آمریكا اجتناب كنند.
براین اساس ایالات متحده درصدد افزایش قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی خود بود تا بتواند در راستای تغییر و تحول جهانی و براساس ادعای مسئولیت ملی و مذهبی خود حركت كند. در این دوران علی رغم شكل ظاهری سیاست خارجی آمریكا كه بر مبنای عدم مداخله قرار داشت، این كشور در مقاطعی تحت تأثیر آموزه های ملی و مذهبی به مداخله اقدام كرد. الحاق فیلیپین به ایالات متحده بر مبنای همین آموزه ها توجیه شد. مك كینلی در هنگام الحاق فیلیپین گفت: «ما با الحاق فیلیپین در پی آموزش، ارتقای مدنیت و مسیحی كردن آنها هستیم.»
در این دوران بزرگ ترین مفروض سیاست خارجی آمریكا این بود كه، آن كشور تافته جدابافته ای است كه باید از دنیا جدا بوده و در عین حال بر جهان غلبه كند. برخلاف كشورهای دیگر، آمریكا را خداوند برگزیده و از دیگران جدا كرده است تا الگویی برای پیروی جهانیان باشد. تقدیر این است كه آمریكا از هر لحاظ، قدرت فائقه دنیا باشد. در این راستا، جفرسون معتقد بود كه: «خداوند آمریكا را به منزله سرزمین موعود برای بهترین بندگان خود برگزیده است.» بنابراین اساس وظیفه الهی آمریكایی ها این است كه موهبت های الهی مانند آزادی، دموكراسی و برتری خود را به سراسر جهان انتقال دهند.
بعد از جنگ جهانی دوم، سیاست خارجی آمریكا از دوران عدم مداخله و به اصطلاح انزواگرایی خارج و وارد عرصه مداخله گرایی شد. در طول جنگ سرد نگرش مقامات سیاسی و امنیتی آمریكا نسبت به دنیای خارج و به ویژه اتحاد شوروی مبتنی بر تقسیم جهان به شر و خیر قرار داشت. در این دوران آنها اتحاد شوروی را مركز اهریمن جهان و تهدیدكننده كل جهان می دانستند. در دوران بعد از جنگ سرد نیز سیاست خارجی و امنیتی آمریكا با سوءاستفاده از آموزه های مذهبی، گسترش آزادی در جهان و مقابله با بنیادگرایی اسلامی را دست آویز یكجانبه گرایی خود قرار داد.
در این راستا بوش از به كارگیری واژه های مذهبی اجتناب نكرده و حتی در یكی از سخنرانی های خود از جنگ های صلیبی میان مسیحیت و اسلام سخن به میان آورد.
در بخش دوم سند راهبرد امنیت ملی آمریكا كه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ارائه شده است، عناوین آرمان های حماسی برای شرافت انسانی، اصول و ارزش های جامعه به اصطلاح لیبرال شامل دفاع از آزادی، عدالت، حاكمیت قانون، محدود ساختن قدرت مطلق دولت، آزادی بیان، آزادی مذهب، حقوق زنان، تساهل مذهبی و قومی و احترام به مالكیت خصوصی به عنوان اصول مورد حمایت دولت آمریكا در سیاست خارجی اعلام شده است. بخشی از سند دولت آمریكا، به نقش مردم این كشور به مثابه منجی جهانی اشاره دارد. «كارل ماریا» در مقاله خود با عنوان «دیپلماسی الهی بوش»، برای ایالات متحده و رئیس جمهور آن رسالتی الهی قائل شده و ملت آمریكا را برگزیده خداوند برای نجات ابنای بشر معرفی می كند؛ ملتی كه در برابر شر و بدی ها، عامل چیرگی خوبی و نیكی است.
● بهره برداری روانی از مذهب در سیاست خارجی آمریكا پس از ۱۱ سپتامبر
با روی كار آمدن بوش در ژانویه ۲۰۰۱م. رهبری سیاست خارجی آمریكا را گروهی به عهده گرفتند كه به نومحافظه كاران مشهور هستند. این گروه كه یكی از ویژگی های اصلی آنها گرایش به راست مسیحیان (بنیادگران مسیحی) است، جریان امور و پدیده ها را سیاه و سفیدمی بینند و به جدال دائمی میان خیر و شر ایمان دارند. آنها مبارزه پی گیر و اجتناب از مصالحه را تنها راه غلبه بر شر (مخالفان ارزش های آمریكایی) می دانند و در مسائل بین المللی سخت یك جانبه گرا هستند. نومحافظه كاران كه به راست مسیحیان گرایش دارند، از اجزای مهم و تأثیرگذار حكومت بوش هستند و تأثیری مستقیم بر نگرش، بینش و تعبیرات مورد استفاده او دارند.
عبارت های خیر و شر، كه از جمله كلمات محوری برخی سخنرانی های بوش بوده اند، ناشی از همین طرز تفكر است.
رهبران راست مسیحی علاوه بر تلاش برای تأثیرگذاری بر سیاست داخلی، همواره سعی كرده اند تا تصویری از یك كشور خدایی در سیاست خارجی ترسیم كنند. برخلاف راست مسیحیان در دهه ۱۹۸۰ كه عمدتاً از طریق برپایی دعا در مدارس، مبارزه با سقط جنین و فعالیت در دیگر امور اجتماعی در مبارزه با شیطان می كوشیدند، نومحافظه كاران، بین الملل گرا و مدعی تلاش برای هدایت و نجات همه انسان ها و ابلاغ پیام مسیح و بسط ارزش های دموكراتیك هستند. در این راستا از جمله ویژگی های محوری آنها، احساس خطر از جانب مسلمانان است و این تصویر كه مسلمانان از مسیحیان و یهودیان به یك اندازه، نفرت دارند. این ویژگی موجب توجه ویژه آنها به سیاست خارجی در قبال كشورهای مسلمان شده است.
آنان نسبت به مسائل رژیم صهیونیستی نیز بسیار حساس هستند. به گونه ای كه برخی پژوهشگران سیاسی، دوران نومحافظه كاران رادوران طلایی برای رژیم صهیونیستی می دانند. دلیل این مسئله، نگرش ویژه گروه سیاسی بوش نسبت به رژیم صهیونیستی است كه بر ارزش های راست مسیحیان و اعتقادات بوش و دستیارانش مبتنی می باشد. حمایت راست مسیحیان از رژیم صهیونیستی ریشه در عقاید دینی این جریان دارد.برخلاف دیدگاه بخش عمده افكار عمومی آمریكا كه حمایت از رژیم صهیونیستی را ناشی از نوعی همبستگی با یهودیان و به خاطر اذیت و آزار آنها در جریان جنگ جهانی دوم، احساس گناه به خاطر عدم حمایت از آنها وضعیت آنها به عنوان یك اقلیت (ثروتمند و با نفوذ) و اموری دنیوی نظیر آن می دانند، نومحافظه كاران و پیروان راست مسیحی مدعی وجود مبانی انجیلی برای حمایت از رژیم صهیونیستی هستند. آنها جمع شدن یهودیان، تشكیل رژیم صهیونیستی، و بازسازی معابد باستانی قوم یهود را پیش شرط های لازم برای بازگشت دوم مسیح می دانند و آن را دلیل اصلی حمایت خود از رژیم صهیونیستی اعلام می كنند. بر این مبنا اگر مسیحیان نمی خواهند مانع اجرای طرح بزرگ خدا باشند، باید از رژیم صهیونیستی حمایت كنند.
بنابراین حضور آمریكا در عراق و تهدید مسلمانان مهم ترین خدمت نومحافظه كاران به رژیم صهیونیستی بود كه حتی می توان آن را هم ردیف خدمت كارتر در كمك به انعقاد پیمان صلح كمپ دیوید ارزیابی كرد. به اعتقاد نویسنده انگلیسی و صاحب نظر در مسائل خاورمیانه «پاتریك سیل»، موقعیت عراق به عنوان تهدیدكننده رژیم صهیونیستی از آن زمان تثبیت شد كه رهبران عراق به خود جرئت دادند و در جریان جنگ ۱۹۹۱ م. با كویت، رژیم صهیونیستی را هدف حملات موشكی قرار دادند. از همان زمان برداشتن صدام درصدر اولویت های استراتژیك نخبگان افراطی دستگاه سیاست خارجی آمریكا و طرفداران صهیونیست ها قرار گرفت. بعد از تهاجم نیروهای نظامی ایالات متحده به عراق در مارس ۲۰۰۳م. وزیر دفاع اسرائیل شائول موفاز در سخنانی كه حاكی از تأیید دیدگاه های نومحافظه كاران در قبال رژیم صهیونیستی بود، اظهار كرد: «ما در تجدید ساختار خاورمیانه پس از صدام نفع بزرگی داریم.»
از دیگر ویژگی های بسیار مهم راست مسیحیان نومحافظه كار در كنار گرایش آنها به رژیم صهیونیستی كه در سیاست خارجی آمریكا نمود دارد و بر ذهن و روان سیاست گذاران ایالات متحده تأثیر گذاشته بدبینی به اسلام است.
در حالی كه دولت بوش خصوصاً در اوایل دوره بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر كوشید تا مانع تبلیغات سوء، علیه اسلام شود و مبارزه علیه تروریسم را جنگی بین جهان متمدن و دشمنان آن تعریف كند، گرایش راست مسیحی تلاش كرد كه نوك تیز حمله خود را متوجه اسلام سازد. عناصر و گروه های فعالی در طیف وسیع راست مسیحیان كوشیدند، از یك سو با استفاده از تعبیرات و دعاوی مندرج در سخنرانی های بن لادن و همفكران او بر علیه یهودیت و مسیحیت و با تحریف برخی مضامین قرآنی چنین تبلیغ كنند كه دیدگاه های جریان القاعده عین آرای اسلام است و به این ترتیب مسلمانان وارد جنگ علیه مسیحیت شده اند. تأثیر روانی این امور و تبلیغات گسترده ای كه صورت گرفته است، نه تنها افكار عمومی داخل آمریكا را تحت تأثیر قرار داد، بلكه موجب شد كه بوش نیز در یكی از سخنرانی های خود از جنگ های صلیبی سخن به میان آورد.
رابطه نزدیك بوش با نیروهای مذهبی افراطی موجب شده است كه نیوزویك به دولت كنونی بوش و نومحافظه كاران لقب با ایمان ترین دولت در دوران معاصر را بدهد.
در همین زمینه بوش در یكی از مصاحبه های خود می گوید: «در منبع اعتقادی مسیح، دو جهان روشنایی و تاریكی وجود دارد و وظیفه جهان روشنایی است كه برای خیر بجنگد و هر هزینه ای را بپردازد؛ چرا كه هدف، مبارزه با جهان تاریكی و محور شرارت می باشد.» اصطلاح محور شرارت به خوبی نشان دهنده عمق توجیهات و دست آویزهای مذهبی برای پیشبرد اهداف آمریكا در صحنه سیاست خارجی است.
بوش می گوید: «من به نقش ایمان و اعتقادات مذهبی در كمك به حل بزرگ ترین مشكلات ملت ها اعتقاد دارم. این آزادی كه ما هدیه گرفته ایم، هدیه آمریكا به مردم جهان نیست، بلكه هدیه خداوند به بشریت است. ما به عشق خداوند كه در پی زندگی ها و پشت پرده كل تاریخ است، اطمینان داریم. خداوند نیز اكنون ما را هدایت می كند و به تقویت ایالات متحده ادامه می دهد.»
امور فوق، حاكی از نقش و تأثیر روانی پررنگ تر مذهب بر سیاست خارجی آمریكا در دوران نومحافظه كاران است. بر این اساس ایالات متحده از طرف خداوند مأمور هدایت و گسترش موهبت هایی است كه خداوند در اختیار مردمانش قرار داده است.
بر این مبنا نزدیكی به رژیم صهیونیستی و بدبینی به مسلمانان و مقابله با تروریست ها و بنیاگرایان اسلامی، ریشه در تأثیرات روانی راست مذهبی بر ذهن و فكر سیاست گذاران و استراتژیست های آمریكایی دارد. لشكركشی های ایالات متحده به افغانستان و عراق در دوران پس از ۱۱ سپتامبر در این چارچوب تفسیر شد. به عبارت بهتر هدف اصلی حملات، كنار گذاشتن رژیم های شرور و شیطانی و گسترش آزادی و دموكراسی به این كشورها اعلام شد . این امر در چارچوب مسئولیت جهانی آمریكا و آموزه های مذهبی راست مسیحیان قابل تعبیر و تفسیر می باشد.
● نتیجه گیری
از زمان استقلال آمریكا تاكنون، مذهب یكی از مؤلفه های تأثیرگذار روانی بر ذهن سیاست گزاران آمریكا بوده است. آمریكایی ها تحت تأثیر مذهب و به لحاظ روان شناختی خود را الگویی برای همه ملل دنیا می دانند. بنابر تفكرات و آموزش های القایی كه حكومت این كشور در ذهن مردم آمریكا ایجاد می كند، این تقدیر الهی است كه ارزش های آمریكایی جهانی شوند و باید برای جهانی كردن ارزش ها و آموزه های خویش از تمامی روش های ممكن استفاده كنند.
مردم آمریكا و سیاستمداران این كشور باور دارند كه تقدیر این است كه از هر نظر قدرت فائقه دنیا باشند. این نگرش مورد تأیید لیبرال ها و در سطح وسیعی مورد تأیید محافظه كاران است. آنها همواره شأنی معلم گونه و منجی برای خویش قائل اند و برحسب احساس رسالت، به خود اجازه می دهند تا در امور دیگران مداخله و آنها را هدایت كنند. به كارگیری تعابیر الهی، اخلاقی و غیردنیوی از جمله ابزارهای تأثیرگذار روانی در شكل گیری استراتژی های آمریكا محسوب می شوند و در بسیاری موارد توجیهی برای كاربرد زور و نیروی نظامی در كشورهای دیگر به شمار می آیند. هرچند رؤسای جمهور پیشین ایالات متحده نیز تا حدودی مذهبی بوده اند، ولی تأثیر روانی مذهب بر سیاست خارجی این كشور در دوران بوش و نومحافظه كاران پررنگ تر شده است.
یكی از تفاوت های اصلی اثرگذاری روانی مذهب بر سیاست خارجی آمریكا در دوران بوش با دوره های پیشین، این است كه وی با به كارگیری تیم نومحافظه كار كه گرایش به بنیادگرایان مذهبی دارند، عملاً مذهب را در سیاست ادغام كرده است و آن را در تمامی ابعاد شامل سیاست خارجی، استراتژی نظامی، جنگ، آموزش و حتی سیاست های اجتماعی اجرا می كند. تجزیه، تحلیل و تفسیر سیاست خارجی آمریكا در عرصه بین الملل و تعابیر به كار گرفته شده توسط مقامات نومحافظه كار در توجیه اقدامات سیاسی و نظامی آمریكا در سطح بین المللی، حاكی از نقش و تأثیر روانی مذهب بر سیاست خارجی ایالات متحده است.
مجید عباسی اشقلی (فصلنامه عملیات روانی)
منبع : روزنامه کیهان