دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا

بازی صید و صیاد


بازی صید و صیاد
او هست. جائی در همین حوالی! شاید پشت اون سایه‌های بلند لرزان! و شاید آن سوی بیشه‌زار! اگر هشیار باشی، حضورش رو احساس می‌کنی نمی‌تونی ببینیش. دلت گواهی می‌ده که او هست، اما هیچ نشانی از او نیست. نه درپائی، نه صدای نفسی، نه حضوری، نه رنگی و نه خط عبوری! این‌جاست که عطش مجال نمی‌ده و صید به شوق نوشیدن آب، از سرچشمه زلال، بی‌درنگ به آب نزدیک می‌شه. کمی در آئینه چشمه به خودش خیره می‌شه و بعد فراموش می‌کنه که در اطراف چه می‌گذره، عطش رو با آب خاموش می‌کنه و مست از لذت سیراب شدن، چشم‌هاشو می‌بنده و ناگهان از سمتی که صید پیش‌بینی نمی‌کنه، با یک ضربه، شکار می‌شه و این‌گونه پایان نزدیک می‌شه و حضور صیاد در طرح بی‌وضوح غفلت، پررنگ می‌شه.
گوش کن! ببین، لمس کن، بشنو. هر جا که هستی، همان‌ جا بمان! هشیار باش و این لحظه‌رو ثبت کن.
تو در هر لحظه از زندگی با هر حرکتی، این قصه کوتاه رو می‌نویسی یا این قصه رو بازی می‌کنی، یا این قصه‌ رو تموم می‌کنی.
از خودت بپرس، تو کدوم نقشی؟ یک بازیگر، یک تماشاچی، یا یک کارگردان؟
اگر بازیگری،کدوم نقش رو انتخاب می‌کنی؟ صیاد یا صید. اگر تماشاچی هستی کدوم نمایش رو می‌پسندی. اگر کارگردانی، کدوم قصه رو انتخاب می‌کنی؟ تو با طلوع خورشید، هر روز متولد می‌شی و هر شب در بستر خواب می‌میری و صبح دوباره زنده می‌شی. از لحظه آغاز روز با هر فکر و تصمیمی، یا با هر کلمه و هر عملی، با سکوت یا فریاد همواره در یکی از دو نقش‌ موضع می‌گیری. تو یا در حال شکار چیزی هستی، یا در حال شکار شدنی! انتخاب با توست. اگر در حال شکار هستی، از خودت بپرس، چه چیزی رو شکار می‌کنم. آیا وقت یا فرصتی رو که در انجام این عمل صرف می‌کنم، ارزش این شکار رو داره یا نه؟! اگر در حال شکار شدنی، با از خودت بپرس چه چیزی رو در برابر چه چیزی قربانی می‌کنم؟ بهای آن‌چه از دست می‌دهم در برابر آن‌چه به‌دست می‌آورم چیست؟
اگر خودت رو ملامت می‌کنی، یا احساس می‌کنی قربانی شرایطی ناخواسته‌ای یا در برابر عادتی مخرب ناتوانی، اگر احساس کسالت و بی‌تحرکی داری، اگر خودت رو دائم در برابر خواسته‌هات سانسور می‌کنی، به ندای درونت گوش نمی‌کنی یا از روبه‌رو شدن با ناشناخته می‌ترسی. اگر نمی‌تونی حرف دلت رو بی‌تعارف بزنی،تو همواره صید خود و دیگرانی. تو در چنین حالاتی همواره در حال از دست دادن ”اقتدارت“ هستی. اقتدار، نیروئی قدرتمند و متمرکز در وجود ماست که به ما امکان حرکت و دریافت‌های تازه از هستی می‌ده. کسی با اقتدار به دنیا نمی‌آد بلکه به مرور این اقتدار رو جذب و کشف می‌کنه. برای جذب اقتدار تو همواره در هر لحظه از زندگی باید هشیار و با توجه باشی و به‌طور مداوم با خودت روبه‌رو بشی و از خودت بپرسی در حال شکارم یا شکار شدن!
به‌طور مثال وقتی با کسی تلفنی یا در معاشرتی دوستانه گفت‌وگو می‌کنی توجه کن، تو در ادامه این گفت‌وگو، آیا صیدی یا صیاد! اگر وقت گران‌بهای تو، در برابر این مکالمه از دست می‌رود و اوقات خودت رو به سخن‌چینی، عیب‌جوئی و مطالب بی‌نتیجه سپری می‌کنی تو صیدی! اما اگر این گفت‌وگو موجب تعالی روج تو یا تزکیه نفس‌ات، یا موجب آموزش معرفتی در تو یا باعث آرامش و هدایت دیگری می‌شود تو در حال شکار قدرت هستی. پس به این مکالمه ادامه بده.
در تمام امور زندگی، بازی صید و صیاد به تو کمک می‌کنه تا خودت رو شفاف مشاهده کنی. مثلاً خوندن یک کتاب، تماشای یک فیلم، رفتن به یک میهمانی، رفتن به سفر، ملاقات با کسی، ثبت‌نام در کلاسی، آموختن چیزی، انتخاب در زندگی زناشوئی، یافتن شغل یا حرفه یا هنری، در تمام این موارد از خودت بپرس، آیا انجام و انتخاب هر کدام از این موارد، کسب قدرت، معرفت و محبت و دانشه؟ اگر این‌گونه هست تو در حال شکار چیزی باارزشی! اما اگر این‌گونه نیست، یعنی اتلاف وقت وانرژی است و تو شکاری! مراقب خودت باش. تو در حال فرو رفتن و غرق شدنی، و شکار یک شکارچی نامرئی هستی.
انسان سالک، همواره مراقب پندار، گفتار و کردار خود است. او در حال سفر از دانه میوه و از دام به بام است. او آگاهه که هر لحظه می‌توانه لحظه فراز یا فرود او باشه. اگر بدونه در آن فراز به کجا می‌پره و در این فرود به کجا می‌نشینه، می‌تونه با دانش به دورنمای هر عملی، مثل یک شکارچی صید کنه.
توجه به همین نکته، تفاوت انسان‌هی هشیار و ناهشیار رو می‌سازه انسان شکارچی، همواره در حال صید دانش، بینش، عشق و زیبائی‌یه! او می‌دونه، بزرگ‌ترین مبارزه هر انسانی شکار خواهش‌های نفسانی است. این که تو می‌تونی همواره یکی از نقاط ضعفت رو صید کنی و اون ضعف رو با شکار کردن به قدرت تبدیل کنی.
در مقام شکارچی، تو می‌آموزی که چه‌طور کمین کنی و در انتظار ظهور نقاط ضعف خودت باشی، در حال کمین کردن، تو حضور داری، مشتاقی، صبر می‌کنی و به وقت حمله، بی‌درنگ حرکت می‌کنی. در واقع تو در حالت یک شکارچی، خودت رو شکار می‌کنی و این‌گونه در برابر نقاط ضعفت قد می‌کشی و رشد می‌کنی.
یکی از خصوصیات شکارچی‌ها، سرعت عمل و قدرت تصمیم‌گیری در آنهاست. این‌که بدونه چه‌طور و چه‌وقت حرکت کنه و چرا؟
فراوموش نکن، شکارچی‌ها، همدیگه رو می‌شناسند. اون‌ها رد پای هم رو دنبال می‌کنند، و کسب معرفت، از هم سبقت می‌گیرند. یکی از باارزش‌ترین طعمه‌ها برای شکارچی‌های معرفت، طعمه عشقه! شکارچی معرفت، می‌دونه چه‌طور از دل هر سختی و مشکلی، در مرکز هر جنگ و ستیزی، در جوهر هر درد و رنجی، عشق رو صید کنه. اون می‌دونه که جوهر زندگی عشقه! و هیچ موجودی از عشق تهی نیست. در هر پدیده‌ای می‌شه رد پای عشق رو یافت. فقط نیاز به دقت و هشیاری و صبر داره. شکارچی می‌دونه چه‌طور از اتلاف پرهیز کنه و چه‌طور برای مبارزه آماده بشه. شکارچی می‌دونه، چه‌طور قناعت کنه و نیروهای حیاتی خودش رو ذخیره کنه. اون با تمرین یاد می‌گیره، تمام عادت‌هاشو صید کنه و تبدیل به موجودی بی‌شکل بشه. کسی که نمی‌شه اونو تعریف کرد. کسی که همواره در حال تحوله. مثل رود جاری‌یه و تا زنده است حرکت و تغییر می‌کنه.
شکارچی می‌دونه، چه وقت سکوت کنه و چه وقت حرف بزنه. هیچ‌کس نمی‌تونه یک شکارچی‌ رو پیش‌بینی کنه و یا از اون تقلید کنه. شکارچی‌ها هر کدوم روش خلاق خودشونو کشف می‌کنند. یک شکارچی حضور داره، ولی هیچ نشانی از خودش به جا نمی‌گذاره، حرکت می‌کنه ولی رد پائی بر جا نمی‌گذاره.
یک شکارچی، در دسترس نیست. اون هیچ عادتی نداره، موجودی شگفت‌انگیزه که می‌تونه تحول ایجاد کنه و با اعمال و رفتارش هر روز قدرتمندتر بشه. یک شکارچی، موجودی اسرار آمیزه که همواره می‌تونه از هر عملی لذت ببره ولی به اون عمل وابسته نباشه. اون می‌دونه که وقت کمی در اختیار داده، پس خودشو مصرف نمی‌کنه.
یک شکارچی جذابه. به نیروهای ناشناخته ایمان داره و از روبه‌رو شدن با خطرات نمی‌ترسه. جسور و بی‌باکه. نقطه کمین یک شکارچی همیشه، جائی در ناشناخته‌هاست. جائی در همین حوالی هم دور، هم نزدیک، فقط می‌شه حدس زد کمین کرده. فقط می‌شه حدس زد که او هست، او هست. بی هیچ نشانی، بی هیچ خط عبوری، بی هیچ رنگ حضوری!
منبع : مجله موفقیت