جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


سونات گوجه فرنگی


سونات گوجه فرنگی
سی چهل سال بیشتر نیست که از سابقه داستان های flash در جهان می گذرد و ناگفته پیداست در ایران تازه پا است. آنقدر نو که هنوز به ترجمه مشترکی از آن نرسیده ایم. «داستان ناگهان»، «داستان لحظه»، «داستان آنی»؛ ترجیح ما که بیشتر همان نام اصلی است و اهمیت ماهیتش بیشتر. ترجمه دقیق تر یا زیباتر را به مترجمان واگذارید. فعلاً باید بیشتر به دنبال ویژگی های آن باشیم. در تعریف ساده، داستانی است در چند خط که معمولاً از یک صفحه تجاوز نمی کند. البته صحبت از حجم مهم است اما بنای flash در ضربه زنندگی، آنً داستانی یا به قول قدما بیانی نغز خلاصه می شود. اگر تمام اینها را زیرمجموعه یک کشف قرار دادیم به داستان flash نزدیک شده ایم. این کشف می تواند در غافلگیری مخاطب باشد، می تواند به یک شوخی منجر شود یا تنها در پی نشان دادن لحظه یی زیبا باشد. البته این تعریف هنوز هم جامع و مانع نیست و برای درک بهتر این نوع داستان، بیشتر باید خواند. با تعریف و توضیح چیز زیادی دستمان را نمی گیرد.
با این نگاه اجمالی و کوتاه وقت آن است که ویژگی های flash را در مجموعه «بازی عروس و داماد» نوشته «بلقیس سلیمانی» بیابیم. داستان های این مجموعه همگی قصه گو هستند با طرحی واضح و مشخص. با همین توضیح اول یک قدم جلو رفته ایم چراکه بسیاری نوشته ها که در ایران به عنوان flash رواج یافته بیشتر به قطعه ادبی یا انشایی پیش پا افتاده شبیه است تا داستان. از این که بگذریم در این شصت و چند قصه، اغلب آنها ویژگی یک flash موفق را دارند. نویسنده در بسیاری داستان ها به دنبال غافلگیری مخاطب است که در برخی از آنها به این مهم دست یافته است. انتخاب نمونه در این مجموعه بسیار دشوار است اما «دوازده سالگی» را به دلیل کوتاهی مثال می آورم؛ «خواهر بزرگم در هفده سالگی ازدواج کرد و در سی و دو سالگی مرد. او دو دختر دوقلوی هشت ساله داشت که کاملاً شبیه خودش بودند. خواهر دومم در بیست و هفت سالگی ازدواج کرد و در چهل سالگی مرد. او یک پسر و یک دختر داشت. خواهرم می گفت؛ دخترش خیلی شبیه من است. من در دوازده سالگی مردم، وقتی هنوز خواهرهایم ازدواج نکرده بودند.» به همین سادگی، تمام اطلاعات لازم داده می شود. هیچ چیز مبهمی باقی نمی ماند و در نهایت با یک ضربه به پایان می رسد. البته نوشتن این داستان ها به همین سادگی نیست. شخصیت ها باید معرفی شوند، مخاطب در جریان داستان قرار گیرد و آنها را باور کند. اگر تمام این موارد رعایت شد حالا می تواند غافلگیر کننده باشد. و دقت داشته باشید که نویسنده برای جمع همه اینها چند خط یا چند پاراگراف بیشتر فرصت ندارد. به همین دلیل گاهی داستان ها منطق خود را از دست می دهند. چرا که فرصت، کوتاه است و نویسنده از پس روابط علی و معلولی برنمی آید که «زن سخنور» از جمله آنهاست. علت اصلی ضعف این داستان در کوتاهی آن خلاصه می شود و در نهایت نمی توان پذیرفت که زنی به صرف گوش سپردن به گفته های این و آن و حفظیات پراکنده، خطیب و سخنور از آب دربیاید.
نکته بعدی، جهان داستانی این مجموعه است. غالب داستان ها آمیزه یی از مرگ و شوخ طبعی هستند. نویسنده قصد دارد مرگ را به بازی بگیرد، به سادگی از کنار این پدیده می گذرد و آنقدر ساده از آن سخن می گوید که به یک شوخی تبدیل می شود. به تعبیر دیگر داستا ن های «بازی عروس و داماد» خود مصداق بارز این flash هستند؛ «کودکان شوخی شوخی به وزغ ها سنگ پرتاب می کنند و وزغ ها چه جدی می میرند»؛ جدیت و طنز در هم گره می خورند، منجر به تضاد می شوند و در پایان لحظه یی عمیق و زیبا خلق می کنند. در کنار این نگاه، داستان ها پرند از پیردخترانی که پایشان به بخت باز نمی شود و این هم یکی دیگر از دستمایه های سلیمانی برای شوخ طبعی است.
در پایان باید گفت نوشتن flash ذوق و مهارتی غریزی می طلبد. نه، قصد کلی گویی ندارم. به جرات تنها چیزی که می شود گفت همین است، نمونه flashهای ایرانی اگر زیاد نباشند کم هم نیستند. برای درک موردی که گفتم پیشنهاد می کنم چند نمونه بخوانید. نه تنها داستان ها به نقطه زیبایی شناسانه نمی رسند بلکه بی معنی و مضحک می شوند. اما بلقیس سلیمانی در جمع آوری تمام عناصری که باعث موفقیت یک flash هستند در برخی داستان ها، استادانه عمل کرده است. به عنوان مثال «خاک مادر» با چند دیالوگ پیش می رود و به پایانی بی نظیر می رسد. اگر بخواهیم داستان را خلاصه کنیم، طنز عمیق آن از بین می رود؛ «پدر گفت؛ مادرت به آسمان ها رفته. عمه گفت؛ مادرت به یک سفر دور و دراز رفته. خاله گفت؛ مادرت آن ستاره پرنور کنار ماه است. دختربچه گفت؛ مادرم زیر خاک رفته است. عمه گفت؛ آفرین، چه بچه واقع بینی، چقدر سریع با مساله کنار آمد. دختربچه از فردای دفن مادرش، هر روز پدرش را وادار می کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آنجا ابتدا خاک گور مادر را صاف می کرد، بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد. هفته سوم، وقتی آب را روی قبر مادرش می ریخت، به پدرش گفت؛ پس چرا مادرم سبز نمی شود؟»
یاسر نوروزی
منبع : روزنامه اعتماد