دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


نوستالژی روزهای صلح در لندن


نوستالژی روزهای صلح در لندن
● درباره «چیماماندا آدیچی» برنده جایزه ادبی اورنج برای زنان داستان نویس
هفته گذشته نویسنده ای از نیجریه به نام chimamanda « چیماماندا انگوزی آدیچی» جایزه معتبر اورنج برای زنان داستان نویس را با رمانی حماسی درباره جنگ داخلی بیافران نیجریه از آن خود كرد. او در نخستین مصاحبه پس از تصاحب این جایزه با خبرنگار ادبی سایت گاردین «استفان موس» به او گفت كه می خواهد به همه دنیا نشان دهد چطور غرب درك و باور درستی از آفریقا ندارد.
« چیماماندا انگوزی آدیچی» پریشان خاطر است؛ واكنشی نامتعارف به بردن جایزه اورنج كه معتبرترین جایزه ادبی در حوزه داستان نویسی زنان محسوب می شود. ظاهراً كیف دستی اش، درست یك شب پیش از اهدای جایزه و در جریان یك مراسم ساده امضای كتاب در لندن به سرقت رفته بود و او تمام كارت های اعتباری و همچنین دفترچه حاوی افكار تازه داستانی برای رمان های آتی اش را از دست داده است.
او شب قبل از این پیروزی شیرین، از شدت عصبانیت و همچنین ناراحتی خوابش نبرده بود. آدیچی می گوید: «هنوز نمی توانم باور كنم كسی آن ر ا دزدیده است و كاش معجزه ای روی بدهد و زودتر آنها را پیدا كنم» و با گفتن این جمله گویی كه به یاد خوشبختی تازه خود افتاده باشد، ادامه می دهد: «پس چه خوب شد كه بردم وگرنه دائم خودم را سرزنش می كردم كه اصلاً برای چه به انگلیس آمدم.»
به سرقت رفتن كیف دستی آدیچی بهانه خوبی برای صحبت از كلیشه هایی است كه داستان نویسان آفریقایی به آن عادت كرده اند. این نویسنده نیجریه از دوزخ خلافكاران یعنی كشور خودش خارج شده و به ناگهان اموالش در یك جلسه بسیار فرهنگی و هنگام انجام یك كار فرهنگی یعنی امضای یكی از كتاب هایش برای یك هوادار به سرقت می رود. او می گوید: «هیچ وقت در لاگوس مشكلی برایم پیش نیامد و حالا آمدن به لندن و اتفاق افتادن آن در اینجا واقعاً...»
با این حال آدیچی در برابر اینگونه نگاه ها و دیدگاه های كلیشه ای به آفریقا مقاومت می كند:«ما این سابقه دیرینه را داریم كه كشور ما را بخواهند با دیدی كه چندان تعریف آمیز نیست بنگرند و در آمریكا [كشوری كه از ۱۲سال پیش تاكنون در آنجا به تحصیل پرداخته است] یك نویسنده آفریقایی بودن به ذهنیت ها و تفكرات و حتی انتظاراتی خاص در افراد دامن می زند.
آمریكایی ها فكر می كنند نویسندگان آفریقایی باید لزوماً درباره فقر، ایدز، بكری طبیعت یا امور غریب و جادویی بنویسند. آنها با انتظاراتی خاص به سراغ آفریقا و نویسندگان آفریقایی می آیند. زمانی یكی از استادان دانشگاه جان هاپكینز به من گفت باور ندارد كتاب «ختمی ارغوانی» كه درسال ۲۰۰۳ چاپ شد را من نوشته باشم چون فضای داستان برای او خیلی آشنا بود. به عبارتی دیگر من دراین رمان درباره آفریقایی های طبقه متوسط نوشته بودم كه ماشین داشتند وگرسنگی و قحطی نكشیده بودند و در نتیجه برای او این رمان دقیقاً یك رمان اصیل آفریقایی نبود.»
«آدیچی» مصمم است به دنیا و بخصوص نسل جدید خوانندگان نشان دهد كه آفریقا دیگر یك اردوگاه بزرگ كار اجباری نیست، بلكه قاره ای است كه از دل آن داستان های زیادی برمی خیزند و نه صرفاً یك داستان آشنای زجر مردمی و استقلال طلبی .
او می گوید: «مردم گاه فراموش می كنند آفریقا جایی است كه در آن «طبقه اجتماعی» وجود دارد و از اهمیت برخوردار است.» آدیچی می افزاید: « به ما نگاهی دارند كه گویی آفریقایی ها اجازه ندارند طبقه اجتماعی داشته باشند و اصالت آفریقایی مترادف فقر، قحطی و گرسنگی است و در نهایت تأسف و دلسوزی دیگران را می طلبد. به آفریقا به چشم جایی نگریسته می شود كه غربی ها به آنجا می روند تا با وجدان خود تسویه حساب كنند. این را در فیلم ها و كتابهای بسیاری كه در باره آفریقا نوشته شده اند می بینیم و همین مسأله واقعاً عذابم می دهد.»
«آدیچی» نگاه خوشبینانه ای به ستارگان غربی دنیای سینما و موسیقی كه درسالهای اخیر آغوش خود را بر روی این قاره گشوده اند،ندارد. « به نظرم مشكل با این باور شروع می شود كه وقتی هنرپیشه ای مثل آنجلینا جولی یك كودك آفریقایی را به فرزندخواندگی می پذیرد، گفته می شود كه او درصدد نجات آفریقا است.
كار به این سادگی ها نیست. رفتن یك فرد به آنجا برای به فرزندخواندگی پذیرفتن یك كودك و یا نشان دادن تصاویر كودكانی كه دور چشم هایشان را مگس پر كرده كافی نیست. این آفریقا را ساده می كند. اگر اخبار رسانه ها را دنبال كنید پس از مدتی به این باور می رسید كه همه در آفریقا از شدت گرسنگی در حال مردن هستند و البته این طور نیست. بنابراین لازم است كه با آن تصویر متفاوت از آفریقا و ذهنیت های جدید نیز آشنا شوید.»
رمان برنده اورنج آدیچی «نیمی از یك خورشید زرد» دقیقاً منطبق بر آن تصویر متفاوت از آفریقا و آن «آفریقای دیگری» است كه به جز قحطی زدگان، آن آفریقایی های طبقه متوسط و غیرمنفعل كه استاد دانشگاه آدیچی از به رسمیت پذیرفتن آنان ابا داشت - ساكنان آن هستند. دو خواهر دوقلو و دختران یك تاجر ثروتمند داستان خود را در جنگ نیجریه - بیافران ۷۰-۱۹۶۷ از پیش می برند. آدیچی، ایگبویی از یك منطقه در جنوب شرقی نیجریه كه می خواست به عنوان بیافرا مستقل شود تراژدی این جنگ را به تصویر می كشد ؛ جنگی كه جان قریب به سه میلیون نفر را گرفت.
به گفته بسیاری از منتقدان ادبی «نیمی از یك خورشید زرد» رمانی است كه بسیار متكی به عناصری همچون ترس، خشونت، كشتار و خونریزی و نشان دادن قساوت های مردمی برای خلق یك فضای پردلهره داستانی است، اما در این میان و برای حفظ اعتدال در مسیری كه در پیش گرفته، از اشاره به دوستی های بی غل و غش ، تلاشها و مبارزه های جمعی غافل نمی شود. یكی دیگر از شخصیت های كلیدی «نیمی از یك خورشید زرد - عنوان این رمان برگرفته از نماد پرچم بیافران است - اوگوو است؛ پسركی ازیك روستای فقیر نشین كه در جمع استقلال طلبان سیاسی و طبقه مرفه و بی درد آفریقا گرفتار می شود، به ارتش بیافران فراخوانده می شودو به عنوان وجدان و ضمیر بیدار این رمان معرفی می شود.
خیلی زود مشخص می شود كه او كتابی را درباره این جنگ خواهد نوشت و این سرگذشت دردناكی است كه تنها باید به وسیله آفریقائیان روایت شود، نه غربی ها یا انگلیسی ها! آدیچی كه تنها ۲۹ سال دارد می گوید پوشش خبری شبكه CNN از شرایط آفریقا را خسته كننده می یابد، چون اجازه نمی دهند آفریقایی ها خود راوی شرح حال شان باشند.
او توضیح می دهد: «آنها به عنوان مثال به كنگو می روند، یك مشت آدم آن منطقه را به صف می كنند و سپس از یك بلژیكی كه می گویند كنگوشناس است می خواهند تا برای مردم دنیا از كنگو و وضع و مشكلاتشان بگوید. باخودم همیشه فكر می كنم كه چه می شد اگر از خود مردم كنگو می خواستند جلوی دوربین میكروفون رابه دست بگیرند و سخنگوی خودشان باشند. گاهی با خودم فكر می كنم :«آیا خوب نبود كه من هم تبدیل به صدایی می شدم كه آمریكا یا انگلیس را برای دنیا توضیح می داد. این اتفاق هرگز نمی افتد.»
آدیچی در رمانش موفق به القای مجموعه ای از دیدگاه های سیاسی تند و تیز خودبه شیوه ای قانع كننده و البته با كمك استدلال های منطقی می شود.با این حال او نویسنده ای موعظه گر نیست حتی اگر قرار باشد به جزئیات یك موعظه رسمی در رمانش بپردازد. وقتی از او می پرسم چرا یك شخصیت سفیدپوست نقشی كلیدی را در رمانش بازی می كند او علت پشت پرده آن را درنظر داشتن امكان ساخت فیلمی براساس آن در آینده ای نزدیك خواند.
ظاهراً این چیزی است كه هالیوود برآن تأكید زیادی دارد و حال او به شوخی می گوید كه ای كاش از شخصیت های سفیدپوست بیشتری استفاده می كرد. او با این حال می افزاید:« البته این یك شوخی بود ؛ یك شوخی كه حقیقتی تلخ را در دل خود پنهان دارد. هالیوود به دنبال شخصیت های سفیدپوست است تا این قاره را برای مخاطبان سفیدپوست خود زیباتر جلوه دهد.»
استناد به جنگ بیافرا داستان حماسه آفرین مردم سرزمینش كه همچنان درخاطره جمعی آنها حك شده است - شهامتی تحسین آمیز را در وجود این نویسنده به نمایش می گذارد. او می گوید : « حس كردم آمادگی دارم به كند و كاو دراین خاطره جمعی بپردازم، اگرچه مطمئن نبودم موفق می شوم. وقتی كه تنها ۱۶ سال داشتم نوشتن درباره بیافرا را شروع كردم. یك نمایشنامه خیلی ضعیف نوشتم اما حداقل این كار نشان داد كه به این موضوع علاقه دارم. با پدرم قبل از نوشتن آن نمایشنامه مصاحبه های بسیاری كردم و از تمام گفته های او با وسواس زیادی در متن استفاده كردم.»
آدیچی همچنین خشم سركوب شده خود را بهانه ای برای نوشتن داستان كوتاهی كرد كه عنوان همین رمان برنده اورنج او را داشت، اما جالب آن كه وقتی دست به نوشتن رمان زد بخشی از این عصبانیت ها و انفجار و غلیان احساسات درونی او فروكش كرده بودند.
او هردو پدربزرگش را در این جنگ از دست داده است و از همین رو این رمان را به یاد و خاطره آنها تقدیم كرده است. اگرچه پروسه نوشتن این رمان برای آدیچی بسیار دردناك بود اما او این بار موفق شد خود را از آن خاطرات تلخ رها كند. او می گوید: «وقتی آن داستان كوتاه درباره جنگ بیافرا را می نوشتم اتفاق ها هنوز خیلی برای من ملموس بودند. آن موقع خیلی دل شكسته تر بودم، اما وقتی به رمان نویسی روی آوردم پی بردم برای نوشتن یك اثر موفق باید برخی تعصبات و احساسات تلخ را كنار بگذارید. در رمان من هنوز هم رگه هایی از همدردی با خانواده های قربانیان وجود دارد اما كل كتاب در باره آن نیست.»
با وجود گذشت ۴۰ سال نیجریه هنوز هم از این جنگ داغدار است و آدیچی امیدوار است رمانش مرهم دیگری براین زخم كهنه باشد. او می گوید: «ما این چیزها را در مدرسه یاد نمی گیریم. در تاریخ نیجریه یك خیز بلند از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰ وجود دارد. برای بسیاری از مردم نیجریه این رمان یك اثر تاریخی نیز هست و وقتی می شنوم كه نیجریه ای ها می گویند: «پدر و مادرم این جنگ را پشت سر گذاشتند اما تا قبل از كتاب شماكسی با ما در باره آن حرف نزد » واقعاً خوشحال می شوم.
والدین خود آدیچی استاد دانشگاه هستند و او در مجموع خانواده فرهیخته ای دارد. خواهر بزرگ او یك پزشك است و آدیچی در ابتدا تصمیم داشت راه او را دنبال كند اما متوجه شد كه به پزشكی هیچ علاقه ای ندارد.
او از همان سن هفت سالگی خواندن و نوشتن كتاب را دوست داشت و تعریف می كند كه چطور وقتی خبر پیروزی اش را به پدرش داد، اشك درچشمانش حلقه زده بود. آدیچی می گوید : « واقعاً از دیدن این كه چقدر هیجان زده شده بود تعجب كردم. او شروع كرد به خواندن یك شعر ایگبو، یك ترانه سپاس الهی. پدرم مرد تودار و آرامی است و با خودم فكر كردم تنها به گفتن : «چه خوب شد» بسنده خواهدكرد اما او از شدت خوشحالی شروع كرد به آواز خواندن و من از شدت هیجان گریه ام گرفت.»
آدیچی نیجریه را خانه و كاشانه خودمی داند اما مجبور است تا زمان اتمام تحصیلاتش در رشته مطالعات آفریقایی در دانشگاه ییل در آمریكا بماند. او همزمان نویسندگی خلاق را نیز تدریس می كند و با وجودموفقیت رمان «نیمی از یك خورشید زرد» اش تأكید می كند برای داشتن یك درآمدخوب و ثابت بایدهمچنان به تدریس بپردازد. آدیچی می گوید: «برنامه ها و دوره های آموزش نویسندگی خلاق خیلی ضروری نیستند و وجودشان تنها به این خاطر است كه آدم هایی مثل ما بتوانند امرارمعاش كنند.»
اما حال با بردن جایزه اورنج، فروش تصاعدی كتابش و معرفی آن در باشگاه های مختلف كتابخوانی او به اندازه كافی به لحاظ مالی تأمین خواهد بود. آدیچی می گوید : « فكر می كنم این جور شانس ها فقط یك بار نصیب آدم می شود.»
مترجم: شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران