جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آخرین شخم ها


آخرین شخم ها
● نگاهی به فیلم قرنطینه
وقتی نویسنده ای سوژه مناسبی ندارد و تمام ذهنش مغلوب داستان ها و فیلم نامه های تازه خوانده اش باشد، وقتی بازیگرانی دغدغه کار هنرمندانه نداشته باشند و کاسبکارانه دست به انتخاب بزنند، وقتی کارگردانی تنها جذابیت های کاذب بصری را در نظر بگیرد و روزی که وزارت ارشاد عزیز به زور بخواهد هر فیلم سطح پایینی - به هر طریقی - ربطی به دین و آموزه هایش داشته باشد، زمانی که دایره بازیگران یک کارگردان به اندازه سوپراستارهای دست دومی باشد که تهیه کننده می تواند پول شان را بدهد و روزی که ادعا و عمل سیستم سینمایی ما به هم پنالتی بزنند، فیلمی مثل قرنطینه به پرده می آید.
آن روزی که تبلیغات دو راس انسان کچل را بر دیوار دیدم و از دیدن زنی با سر تاس متعجب شدم و شک کردم که آیا حرمت دیدن بیش از صورت و دستان زنان (تا مچ) در دوره رویش سینمای انقلابی(!) ارتقا پیدا کرده است؟! و چقدر جالب و البته دردناک بود که در ربع ساعت ابتدایی فیلم شاهد
گپ و گفت های خارج از محدوده دختران و پسران دور و برم بودم و دیدم میان سالان با فرهنگ صندلی های اطرافم هم بی خاصیتی فیلم را تاب نمی آورند و می روند. بگذار تهیه کننده به فروش صد و چند میلیون تومانی گیشه دل خوش باشد و منتقدان و سینمایی نویس های خوشحال ما هم در نوشته هاشان به وجوه هنری این فیلم بپردازند. ما هم خیلی وقت است به این نان قرض دادن ها عادت کرده ایم. من اما اگر نبود دعوت دوستانه عزیز دلی و برنامه این هفته نسل سوم، این یکصد و چند دقیقه ام را در تاریکی به صفحه ای که دیگر حتی نقره ای هم نبود، زل نمی زدم. کمی عصبانی شدم. نه؟!
از درام های یونان باستان تا کمدی های تلویزیون خودمان همواره بچه پولدار خان زاده ای خاطرخواه دختر کور و کچلی از طبقه های زیرین اجتماع می شود و این خاطرخواهی پنجره ای است برای نجات پسر نانجیب گویی جنگ فقر و غنای انقلاب اسلامی هم باید اینگونه رقم بخورد؛ پسری هرزه و لاابالی در سانحه ای چشم به روی دختری چادری باز می کند که از قضا به خاطر فقرش مذهبی هم هست! گل پسر قصه چشم بر همه گذشته خود می بینند و دختر هم بدون ذره ای چشم داشت عاشق کمالات او می شود تا عواطف شرقی مشتریان گیشه، معطوف این ترکیب ناهمجنس شود. اما نوآوری بدیع نویسنده و کارگردان قرنطینه از اینجا به بعد دختر را به سرطانی بدخیم گرفتار می کند تا پسر برای او به آب و آتش بزند و از پدر پول بخواهد و وقتی همه راه ها را بسته دید دست به دزدی زده و ...ته فیلم به خانه بخت بروند.
یک شعر فولکلور مذهبی هم نقش فلفل ماجرا را بازی کند تا سوز جمعه عصرهای مداح « ای قلم سوزلرین ده اثر یوخ » ... دستمالی شود! آن هم در ساختمانی که مرگ با طعم عشق برای قرنطینه های سرطانی جولان می دهد...این فیلم شخم های آخرین فصل دروی مسئولینی است که در همین صفحات به بی کیفیتی سینمای دهه ۷۰ اعتراض داشتند؟
تا کادر این هفته ام تمام نشده بگذار به همان کچل فیلم، جناب عطاران خسته نباشید بگویم و حکم دل به هم خوردگی ام را به او ـ استثنائا ـ ندهم که تاثیر حیات بخشی در این فیلمفارسی گرامی داشت!
و بگذار بگویم که سینمای ایران انگار همین چند تا حاتمی کیا و مجیدی و تبریزی و میرکریمی را دارد و خوب می داند که حق دغدغه و جهاد را چطور به جا آورد. حافظه سینمای ملی ما این روزها خوب کار می کند...

مهدی نوری
منبع : روزنامه کیهان