جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


اساس زیبایی


اساس زیبایی
نقش ها آنجا هستند، روی دیوار و بر سقف غارها، تصاویرگاوهای وحشی، گوزن، خرس، اسب، عقاب، زنان و مردان را نشان می دهند. این نقش ها تاریخ ندارند، هزاران هزار سال پیش متولد شده اند، اما هر بار که نگاهی تازه بر آنها می افتد، تولدی دوباره می یابند.
نویسنده و روزنامه نگار اروگوئه ای، نویسنده اثر سه گانه « یادبود آتش »، پلون، پاریس، ١٩٨٨ و « فوتبال و سایه روشن آن » کلیما، پاریس، ١٩٩٨
این مردان که از اجداد دیر زمان ما بوده اند، چگونه با چنین ظرافتی نقاشی کرده اند؟ چگونه این مردان، این آدمهای خشن و بی رحمی که با دست خالی علیه حیوانات وحشی مبارزه می کرده اند، توانسته اند تصاویری به این جذابی بیافرینند؟
چگونه این خطوط ظریفی را که به نظر می رسد از دل صخره بیرون زده و از آن می گریزد، نقش زده اند؟ چنین مردانی، چگونه توانسته اند؟
مگر بگوییم: چنین زن هایی؟
▪ بنیاد هنر نقش صورت تو
بر تختی در خلیج کورنت، زنی، نیمرخ معشوق خوابیده اش را تماشا می کند.
در پرتو آتش، سایه بر دیوار است.
معشوق که در کنارش آرمیده، بستر را ترک می کند و در سپیده صبح، عازم جبهه جنگ می شود، به سمت مرگ می رود. و سایه اش، یار همسفر، با او می رود و با او خواهد مرد.
همچنان شب است. زن تکه هیزم سوخته ای را از داخل آتش بر می دارد و حدود سایه را بر دیوارترسیم می کند .
این نقش ها نمی روند.
زن می داند که این نقش ها او را در آغوش نمی گیرند، ولی ترکش هم نمی کنند.
▪ بنیاد ادبی سگ
آرگوس نام غولی بود صد چشم و باز نام شهری از یونان که چهار هزار سال قدمت تاریخی داشت. و همچنین وقتی اولیس با لباس مبدل به «ایتاک» رسید، تنها کسی که او را باز شناخت، آرگوس نامیده می شد.
هومر شرح می دهد که بعد از جنگ های متعدد و عبور از دریا ها، اولیس، در حالیکه به هیئت گدایی رنجور و ژنده پوش در آمده بود، باز می گردد و به خانه اش نزدیک می شود.
هیچکس او را به جا نمی آورد مگر دوستی که نه می تواند پارس کند ، نه راه برود و نه حتی خود را تکان دهد.
آرگوس در حالی که پشه تیک همه بدنش را گزیده بود، در دروازه محله برده ها، منتظر مرگ، بر خاک افتاده بود. وقتی که گدا را می بیند، و یا شاید حضورش را حس می کند، سرش را بالا می آورد و دمش را تکان می دهد.
▪ بنیاد مرد سالاری
از یک سردرد، الهه ای می تواند زاده شود. «آتنا» از سر دردمند زئوس، پدرش که خود را گشوده بود تا او را متولد کند، بیرون جهید. نطفه او بدون مادر شکل گرفت.
بعدها، وقتی که «اولمپ» ناچار شد حکم سختی صادر کند، رای او در دادگاه خدایان، سرنوشت ساز شد.
الکترا و برادرش اورست، گردن مادرشان را با تبرزدند تا انتقام پدر را از او بگیرند.
دیوانگی وجنایت به اتهام منتهی گشت.برای قاتلین، حکم سنگسار تا حد مرگ، صادر شد؛ با این استدلال که حیات یک ملکه، مقدس است و کسی که مادری را به قتل برساند، سزاوار بخشش نیست.
«آپولون» که دفاع را به عهده گرفته بود، استدلال می کرد که متهمین، فرزندان مادری نالایق اند و اینکه مادر بودن هیچ اهمیتی ندارد. «آپولون» می گفت، مادر، شکاف منفعلی است که مرد در آن تخم ریزی می کند.
شش نفر از سیزده عضو هیئت منصفه رای به محکومیت دادند و شش نفر تقاضای تبرئه کردند «آتنا» حرف آخر را می زند: او علیه مادری که خود از آن بی بهره بود، رای می دهد. و این گونه به قدرت پدر سالار در آتن، عمر جاودانه اعطا می کند.
▪ بنیاد افسانه های سحرآمیز
در اوایل قرن هیجدهم ، دانیل دفو، نویسنده روبنسون کروزوئه ، چندین متن و مقاله تحقیقی در باره اقتصاد و کسب نوشت. او در یکی از آثار معروفش، از نقش حمایت کننده دولت در توسعه صنعت ریسندگی پارچه انگلیس تجلیل می کند: اگر شاهان که با برقراری موانع گمرکی و جمع آوری مالیات، در رشد مانوفاکتور ها تا این اندازه، موثر بودند، وجود نداشتند، انگلستان در مرحله تهیه کننده پشم خام برای صنعت خارجی باقی مانده بود. «دوفو» با تکیه بر توسعه صنعتی انگلستان، دنیای آینده را به عنوان مستعمره گسترده ای تصور می کرد که در خدمت بازارش خواهد بود. کمی بعد، در حالی که رویای «دوفو» کم کم به واقعیت تبدیل می شد، قدرت سلطنتی، با زور توپ و تانک و یا خفقان همه هدفش را در ممانعت دیگران از دنباله روی از راه خویش متمرکز کرد. به قول اقتصاد دان آلمانی، «فردریش لیست»، وقتی به بالای نردبان رسید یک لگد به نردبان زد. بدین گونه، انگلستان آزادی تجارت و کسب را اختراع کرد. در روزگار ما، کشور های غنی، در شب های بی خوابی، همچنان، به روایت این حکایت ادامه می دهند.
▪ بنیاد زبان
در سال ۱۸۷۰، در اواخر جنگ پنج ساله، «پاراگوئه» به نام آزادی تجارت، منهدم شد. از میان ویرانه های پاراگوئه، چیزی اساسی زنده ماند. از دل مردگان، تولدی دوباره آغاز شد.
زبان اصلی یعنی زبان گوارانی، زنده ماند و با آن این یقین که زبان مقدس است، ادامه حیات داد.
بر طبق قدیمی ترین سنت ها، روایت می کنند که روی این خاک، جیرجیرک قرمز آواز خواند، ملخ سبز آواز خواند وکبک آواز خواند. و این چنین درخت سدرنیز نغمه ساز کرد: و از روح سدر، آوازی طنین یافت که در زبان گوارانی به اولین پاراگوئه ای ها اشاره میکند.
پاراگوئه ای ها وجود نداشتند.
از کلامی که آنها را نامید، بدنیا آمدند.
▪ بنیاد هالیوود
سوار بر اسب، با ماسکی بر چهره، پیراهن بلند سفیدی بر تن و با مشعل های برافراشته: مردان سیاه پوست، تشنه زنان سفید، در برابر این سواران انتقام جو و مدافعین نجابت زنان و آبرو و ناموس مردان از ترس بر خود می لرزند.
در حالی که خشونت بدنی علیه سیاهان غوغا می میکند، فیلم داوید وارک گریفیث، «تولد یک ملت» تجلیل و سرودی وجد آور در رسای «کوکلوس کلان» ها است.
این فیلم، اولین تولید عظیم هالیوودی بود و موجب بزرگترین موفقیت مالی سینمای صامت شد. همچنین اولین فیلمی بود که وقایعش در کاخ سفید می گذشت. هنگام نمایش فیلم رئیس جمهور وقت، ویلسون، برای کف زدن از جا بلند شد، برای فیلم و نیز برای خودش کف زد ؛ زیرا این مداح آزادی در واقع نویسنده متن های اصلی ای بود که تصاویر حماسی فیلم را همراهی می کردند.
متن رئیس جمهور توضیح می دهد که آزادی بردگان سیاه پوست «در جنوب در حقیقت به معنای سرنگونی تمدن بود». جنوب سفید پوستان در زیر پای جنوب سیاهان لگد مال شد.
از آن هنگام، هرج و مرج حکمفرما شد. زیرا سیاهان « انسان هایی هستند که استفاده از اقتدار را نمی شناسند و از آن فقط بی احترامی را می فهمند». اما رئیس جمهور، جرقه امیدی بر جا می گذارد وآن این است که یک کوکلوس کلان بزرگ بالاخره بوجود آمده است.
و در انتهای فیلم، مسیح از آسمان پائین می آید تا همه را تبرک کند.
▪ بنیاد غرب دور
در فیلم های وسترن، هفت تیر بیشتر از مسلسل تیر شلیک می کرد و در دکور مقوایی این قصه های ساختگی و بی پایه، اغلب، کندی و کسالت برتحرک و عمل غالب می شد.
کابوی ها، این مردان خاموش وسوارکاران کامل و بی نقص که فضا را در می نوردیدند تا زیبارویان را نجات دهند، در واقع کارگران کشاورزی ای بودند دست به گریبان با گرسنگی، وتنها حضور زنانه در آنجا، ماده گاوانی بودند که این مردان از صحرا ها عبور می دادند و زندگی شان را برای دستمزدی ناچیز به خطر می افکندند. آنها هیچ شباهتی ، نه از دور و نه از نزدیک، با «گاری کوپر»، «جان وین» ویا «آلن لاد» نداشتند. یا سیاه پوست بودند، یا مکزیکی و یا سفید های بی دندانی که هرگز دست هیچ چهره پردازی به صورتشان نخورده بود.
و سرخپوستان، که محکوم بودند بدجنس ترین نقش را بازی کنند، با احمق هایی با صورت های نقاشی شده و پر بر سر که تنها کارشان، جیغ بنفش کشیدن در دور درشکه ای است که با تیر وکمان سوراخ شده است، هیچ نقطه مشترکی نداشتند.
غرب دور، اختراع مشتی تهیه کننده بود که از اروپای شرقی به امریکا آمده بودند. مهاجرینی که در کاسبی شم قوی ای داشتند، مثل «لاامل»، «فوکس» «وارنر» «مایر» و «زوکور». آنها در دفاتر هالیوود، بزرگترین اسطوره جهانی قرن بیستم را خلق کردند.
آزیتا نیکنام