دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

آشنایی با پدر سیاست مدرن در غرب


آشنایی با پدر سیاست مدرن در غرب
ماکیاولی را می توان، اولین تئوریسین مدافع "امپریالیزم" و استیلاجویی بر دیگر ملت ها و کشور ها [به عنوان یکی از اهداف و غایات سیاست مدرن] دانست. او در کتاب "گفتارها" [که بعد از شهریار نوشته شده و نحوه ی تبیین تئوریک مبادی سیاست مدرن و آن چیزهائی است که در "شهریار" به صورت اجمالی گفته شده بود] با طرح مفهوم مدرن "آزادی" [که مفهومی نفسانی و منطبق بر اهواء نفسانی بشر مدرن بوده و از قرن هجدهم در قالب مفهوم لیبرالی آزادی ظاهر گردیده است] آشکارا از امپریالیزم دفاع می کند و اعمال سلطه و استیلا بر دیگر ملت ها و از بین بردن استقلال آن ها را ار لوازم مفهوم مدرن آزادی دانسته است.
نیکولو ماکیاولی (Nicolo Machiavelli)، فیلسوف و اندیشمند سیاسی ایتالیایی، به سال ۱۴۶۹ در فلورانس به دنیا آمد. پدر او حقوق دانی علاقمند به ادبیات و تحت تاثیر نگرش اومانیستی بود. (۱) خانواده ی او به طبقه ی متوسط فلورانس در دوره ی رنسانس تعلق داشت. اساساً ماکیاولی را می توان بلندگوی آراء و اندیشه های سیاسی - اجتماعی دوران رنسانس دانست.
نیکولو ماکیاولی از کودکی با آراء اومانیستی زمانه خود از طریق تعلیم و تربیت آشنا شد. او در جوانی به کار دیوانی پرداخت و به سال ۱۵۰۰ م به مأموریت دیپلماتیک به دربار لویی دوازدهم (پادشاه فرانسه) فرستاده شد. از آن پس تا روز ۷ نوامبر سال ۱۵۱۲ م که رسماً از سمت خود در دیوان شهر مغرول و اندکی پس از آن توقیف شد؛ به کار دیوانی و سیاسی و دیپلماتیک اشتغال دلشت. (۲) با تغییر رژیم جمهوری در فلورانس به سال ۱۵۱۲، ماکیاولی به عنوان یکی از سیاستمداران آن رژیم برای مدتی زندانی و سپس خانه نشین شد و به چهره ای منفور بدل گردید.
ماکیاولی را به لحاظ سیاسی و فرهنگی و آراء و اندیشه ها می توان فرزند رنسانس دانست. رنسانس، دوران آغاز مدرنیته در غرب و سیطره ی اومانیسم [در معنای تاریخی – فرهنگی و نیز ادبی آن] بوده است. با ظهور اومانیسم در رنسانس، زندگی فردی و جمعی و خصوصی و عمومی مردمان [به ویژه در شهرهایی نظیر فلورانس که به نحوی مهد رنسانس بوده اند] دگرگون گردید. نقش و جایگاه دین و اخلاق به شدت تصعیف گردید و سوداهای دنیاگرایانه و اندیشه های سود طلبانه و میل به بی بندوباری اخلاقی و فساد فراگیر گسترش یافت.
با ظهور رنسانس، گونه ای نسبی گرایی و شک انگاری در قلمرو معرفت شناسی و اخلاق در جهان نگری بشر غربی پدید آمد. یقین پیشین که مبتنی بر مجموعه باورهای اندیشه ی قرون وسطایی و جهان بینی کلیسایی و فلسفه ی مدرسی [اسکولاستیک] بود، از بین رفت و نحوه ای گرایش و تمایل سکولاریستی و متمایل به سرمایه سالاری جانشین آن گردید. در واقع با رنسانس و غلبه ی اومانیسم به عنوان صورت نوعی تفکر و تمدن بشر مدرن، انسان جدیدی متولد شد که بیش از هر صورت بشری در پیشینه ی تاریخ غرب [به عنوان مثال بشر باستانی یونانی – رومی یا بشر قرون وسطایی مسیحی] سود مدار، سوداگر، دنیا اندیش، قدرت طلب، لذت جو و تا حد زیادی فارغ از دغدغه ی دین و آخرت و حتی [از جهاتی] رها از دغدغه ی اخلاق و حریم و حدودهای معنوی بود. در تاریخ غرب مدرن و در سپیده دم آن در رنسانس می توان جلوه های این رویکرد اومانیستی را در اشعار "فرانچسکو پترارک" یا در داستانهای "دکامرون" اثر "بوکاچیو" و نیز در آراء فلسفی " لورنتسو والّا" و رساله ی معروف "عشرت طلبی" وی یا در رساله ی "کرامت بشر" اثر "پیکو دلا میراندولا" و تلقی اومانیستی او از آدمی و نیز در هنرهای نقاشی "لئوناردو داوینچی" و نیز "میکل آنژ" شاهد بود.
ماکیاولی فرزند چنین زمانه ای بود و آراء و برخی آثار او چونان آیینه ای بازگو کننده ی روح همین دوران است. اگرچه شهرت اصلی ماکیاولی در زمینه ی اندیشه ی سیاسی بوده است، اما او در قلمرو ادبیات نیز به طبع آزمایی پرداخته بود. ماکیاولی نمایشنامه ای نوشت به صورت کمدی با عنوان "ماندرا گولا" به زبان ایتالیایی و نیز نمایشنامه ی دیگری را از آثار کمدی نویس رومی "ترنس" که به لاتین نگاشته شده بود، به زبان ایتالیایی ترجمه کرد. ماکیاولی همچنین یک مجموعه ی شعر سرود و داستان کوتاهی هم به نام "بلفا گور" نگاشت. او کتابی در زمینه ی تاریخ فلورانس و نیز اثری در زمینه ی تاکتیک های نظامی و جنگی تحت عنوان "فن جنگ " نوشت. (۳) این اثر به ویژه در قرن شانزدهم مورد توجه استراتژیست ها و تئوری پردازان نظامی واقع شده بود. اما عمده ی شهرت ماکیاولی نه به واسطه ی این آثار که به سبب دو کتاب معروف او در زمینه ی فلسفه و اندیشه ی سیاسی بوده است. این دو کتاب، "شهریار" و "گفتارهائی درباره ی لیوی" یا به اختصار "گفتارها" نام دارند.
کتاب "شهریار" [معروف ترین اثر ماکیاولی] به سال ۱۵۱۳ نوشته شده است. (۴) ماکیاولی در این اثر تفسیر و تلقی جدیدی از "سیاست" ارائه می دهد که منطبق با افق تفکر اومانیستی است. ماکیاولی، سیاست را به معنای "فن قدرت" مطرح می کند و اصلی ترین وظیفه ی سیاستمداران را به دست آوردن قدرت و نگاهداری آن می داند. بدینسان و با این رأی ماکیاولی، بنیان سیاست مدرن پی ریزی می گردد. در واقع پیش از ماکیاولی و تفسیر مدرنیستی او از سیاست، کسب قدرت و نگاهداری آن به عنوان کانون مرکزی مفهوم سیاست مطرح نبوده است. در اندیشه ی یونانیان باستان، سیاست بیشتر به معنای فن اداره ی زندگی دنیوی مردم بوده است، هر چند که افلاطون در تعریف سیاست نگاهی به مفهوم عدالت البته از منظور رویکرد خاص کاسموسانتریک یونانی آن داشته است. در تفکر دینی، سیاست فن و هنر تحقق عدالت و تهذیب و تربیت انسان ها و فراهم ساختن بستر مناسب برای ارتقاء وجودی و رشد معنوی آن ها است. در این معنا، باطن سیاست را معنویت و اخلاق تشکیل می دهد و انبیاء و امامان معصوم (ع) الگوها و سرمشق ها ی رفتار سیاسی هستند. در این معنا، سیاست در امتداد تمسک به ولایت الهی دارای صبغه ای ولایی و دینی است و به صرف اداره ی زندگی دنیوی آدمیان خلاصه نمی شود [ضمن این که وظیفه ی اداره ی عادلانه و مبتنی بر قوانین الهی زندگی مردمان را نیز برای خود قائل است.]
مفهوم مدرن سیاست که با ماکیاولی به صورت تئوریک و فرموله مطرح می شود، نسبتی با تحقق عدالت و اجرای قوانین الهی و توجه به صبغه ی ولایی ندارد. سیاست مدرن [همانگونه که ماکیاولی عنوان کرده است] فن کسب و نگهداری قدرت است و چونان ابزاری جهت تحقق غایات نفس اماره ی انسان مدرن به کار می رود. سیاست مدرن، جوهر سکولاریستی دارد و این امر را ماکیاولی به صراحت مطرح کرده است.
در واقع هیچ دور از حقیقت نخواهد بود اگر ماکیاولی را از مبدعان و مبلّغان سیاست مدرن و از مروّجان جدائی سیاست از اخلاق و دین بنامیم. ماکیاولی معتقد است سیاستمدار جهت حفظ قدرت خود مجاز به انجام هر کاری می باشد و در این جهت نباید به آداب و حدود حریم اخلاقی و دینی توجهی نماید. در واقع ماکیاولی به عنوان پدر فلسفه ی سیاسی مدرن که در آثار خود، جوهر سیاست اومانیستی را بیان کرده است، آشکارا از اخلاقیات سود انگارانه [که تجسم خواست ها و اهواء نفسانی بشر پس از رنسانس است] دفاع می کند.
آنچه ماکیاولی می گوید با افق قدرت طلبانه و استیلاجویانه و نفسانی و سکولاریستی انسان بورژوا [به عنوان صورت مثالی بشر مدرن] کاملاً سازگاری دارد. در جهان سیاست در ادوار پیشین تاریخ، اگرچه تعداد زیادی از سیاستمداران خدعه کار و نیرنگ باز و قدرت طلب و نفس مدار وجود داشته اند، اما هیچ گاه به طور رسمی و به صورت تئوریک سیاست به عنوان ابزار کسب و نگاهداری قدرت به هر قیمت دانسته نمی شد و سیاستمداران پلید و خدعه کار [که تعدادشان در تاریخ بشر کم هم نبوده است] به هر حال ناگزیر از حفظ برخی ظواهر و رعایت برخی وجوه و شؤون اخلاقی بوده اند. اما با ماکیاولی و با ظهور سیاست مدرن، فن یا علم سیاست، با صراحت و به گونه ای تئوریک و فلسفی، خود را بلندگوی اهواء بشر و غایات نفسانی عنوان می کند. بر این اساس با صراحت و به عنوان یک امر محمود!! جدائی سیاست از اخلاق و دین و عدم پای بندی آن به احکام آن ها رسماً و صراحتاً اعلام می شود و سنگ بنا و قاعده ی سیاست بر تلاش برای کسب و نگاهداری قدرت به هر قیمت و تحت هر شرایط و ذیل حکم کلی "هدف، وسیله را توجیه می کند" قرار داده می شود.
ماکیاولی را می توان، اولین تئوریسین مدافع "امپریالیزم" و استیلاجویی بر دیگر ملت ها و کشور ها [به عنوان یکی از اهداف و غایات سیاست مدرن] دانست. او در کتاب "گفتارها" [که بعد از شهریار نوشته شده و نحوه ی تبیین تئوریک مبادی سیاست مدرن و آن چیزهائی است که در "شهریار" به صورت اجمالی گفته شده بود] با طرح مفهوم مدرن "آزادی" [که مفهومی نفسانی و منطبق بر اهواء نفسانی بشر مدرن بوده و از قرن هجدهم در قالب مفهوم لیبرالی آزادی ظاهر گردیده است] آشکارا از امپریالیزم دفاع می کند و اعمال سلطه و استیلا بر دیگر ملت ها و از بین بردن استقلال آن ها را ار لوازم مفهوم مدرن آزادی دانسته است. در واقع او احتمالاً برای اولین بار در تاریخ غرب مدرن از تلاطم مفهوم مدرن آزادی [که کانون اصلی و هسته ی مرکزی ایدئولوژی لیبرالیسم را تشکیل می دهد] و امپریالیزم [که برخواسته از ذات استکباری غرب مدرن و سیاست منطبق با آن می باشد] سخن می گوید.
آراء ماکیاولی آن گونه که در کتاب های "شهریار" و "گفتارها" آمده است، بیان اجمالی کلیت و جوهر سیاست مدرن غربی به عنوان یک سیاست استکباری است. از این رو و به همین دلیل است که او را می توان به عنوان پدر سیاست فلسفه ی سیاسی غرب مدرن و معلم اوّل سیاست و سیاستمداران مدرنیست دانست.
"برونوفسکی" و "مازلیش" ماکیاولی را " نخستین دانشمند علوم اجتماعی" دانسته و معتقدند که خود او آگاهی داشت که "راه جدیدی" را می گشاید و می دانیم که این "راه جدید" چیزی نیست مگر طریق سیاست اومانیستی که ماهیتی استکباری دارد و بنای علم سیاست و نظام های سیاسی غرب مدرن بر آن قرار گرفته است. بر این اساس می توان گفت که پیروان و معتقدان و مبلّغان مفهوم مدرن سیاست، چه غربی باشند و چه غرب زده بی آنکه شاید بدانند، ماکیاولی هستند.
در یک نگاه کلی و اجمالی می توان گفت رئوس اصلی آراء ماکیاولی را این گونه فهرست کرد:
▪ ماکیاولی قائل به وجود یک سرشت ثابت سیاسی برای انسان بود و سرشت سیاسی آدمیان را در جوامع مختلف و همه ی زمان ها و مکان ها یکسان می دانست.
▪ ماکیاولی معتقد بودند که بر رفتار سیاسی ملت ها، احساس و عاطفه حاکم است و این وجه مشترک همه انسان ها است.
▪ ماکیاولی معتقد بود مردم در رفتار و فعالیت های سیاسی خود، تابع و فرمانبردار اهواء و هوس ها ی خویش هستند و این هوس ها نیز از خودپرستی آن ها بر می خیزد.
▪ به نظر ماکیاولی، زندگی سیاسی آدمیان جلوه ای از پیکار مداوم آن ها در مسیر تنازع است.
▪ ماکیاولی با توجه به اوضاع آشفته ی دوره ی رنسانس و رواج تجاوز و خشونت نظامی در آن دوره، از ضرورت تشکیل ارتش های مستقل و دائمی برای کشورها نام می برد و این امر خود نشان دهنده ی عمق خشن و تجاوز کار زندگی غربی در سپیده دم دوران مدرن می باشد.
▪ ماکیاولی مروّج صریح سکولاریسم و جدائی دین و اخلاق از سیاست بوده است.
▪ در آراء ماکیاولی نخستین رگه ها و گرایش های ناسیونالیستی [که بعد ها در غرب نضج و گسترش و رواج یافت و در قرن نوزدهم در هیئت یک ایدئولوژی مدرن مطرح گردید] دیده می شود و او را می توان از پیشگامان ناسیونالیسم دانست.
نیکولو ماکیاللی به سال ۱۵۳۷ در تنهایی و عسرت درگذشت.
نویسنده:شهریار زرشناس
پی نوشت
۱. اسکینر، کوئینتن / ماکیاولی / عزت الله فولادوند / طرح نو / ۱۳۷۲ / ص۱۴.
۲. منبع پیشین / ص ۳۹.
۳. ماکیاولی، نیکولو / شهریار/ داریوش آشوری / کتاب پرواز / ۱۳۷۴ / ص ۱۸ و ۱۹.
۴. برونفسکی. ج و مازلیش، ب / سنت روشن فکری در غرب از لئوناردو تا هگل / لیلا سازگار / آگه / ۱۳۷۹ / ص ۵۷.
۵. منبع پیشین / ص ۵۹.
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید