پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

گناه و مدرنیته


گناه و مدرنیته
بختیار علی نویسنده و متفكر كرد زبان، سال ۱۹۶۰ در شهر سلیمانیه كردستان عراق به دنیا آمد. وی فارغ التحصیل رشته روانشناسی از دانشگاه بغداد است و اكنون مقیم كشور آلمان می باشد.به ختیار عه لی از جدی ترین و تاثیرگذارترین روشنفكران معاصر كردستان است، كه بیشتر تالیفات نظری و تحلیلی خود را در مجله پرنفوذ رهند (RAHAND) به چاپ رسانید كه آن را همراه تنی چند از متفكران كرد زبان مقیم اروپا پایه گذاری كردند؛ و در این زمینه نیز كتاب های ستیزه جویان ایمان و خواننده قاتل را به تحریر درآورده است. عمده شهرت به ختیار عه لی به نقدهای بنیادین اش كه معطوف به ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی حاكم بر كردستان است برمی گردد؛ كه در این میان تقدس زدایی و نقد درونی رادیكال وی از مفهوم موجود «هویت كردی» و ناسیونالیسم كردی باعث بروز واكنش های گوناگون و متفاوتی در میان روشنفكران و سیاسیون كرد شده است. در حالی كه سنت گرایان واكنش خصمانه ای از خود نشان داده اند، اما از سوی دیگر تالیفات به ختیار عه لی مورد استقبال متجددان و جوانان علاقه مند شده است و موجی نو از مباحث نظری را در میان آنان به راه انداخته است كه در نوع خود بی نظیر می باشد.علاوه بر كارهای تحلیلی و مقالاتی كه حول محور غرب شناسی است، به ختیار عه لی تا حال چندین رمان و مجموعه شعر نیز به رشته تحریر درآورده است كه از آن جمله رمان های غروب پروانه و واپسین انار دنیا و آخرین رمانش شهر موسیقیدانان سفید كه در تیراژ ده هزار جلد به چاپ رسیده را می توان نام برد. با توجه به تاكید این مقاله بر درهم تنیدگی جوهر معانی گناه در نظام های اسطوره ای _ دینی و معانی جرم در نظام های حقوقی و قضایی مدرن كه در آنها گناه به جرم تغییر صورت می دهد. مترجم این متن بر سر انتخاب معادل گناه یا جرم برای مفهوم مورد نظر نویسنده در شك بوده و لازم به یادآوری است كه در این متن می شود به جای گناه از مفهوم جرم كه حاوی معانی حقوقی در سیستم جرم شناسی مدرن است در تمامی موارد به جای گناه استفاده كرد.
تمامی جریانات روشنفكری، تنها در مصاف پرسش های حیاتی، قادر به صورت بندی یك فرهنگ روشنفكری واقعی بوده اند. فرهنگی كه در مسائل جزیی و روزمره مضمحل و ذوب نشده و سودای پاسخگویی تمامی پرسش های اساسی را نیز در خود داشته باشد. فرهنگی كه پرسش های اساسی و بزرگ را واگذارد، در واقع تاریخ تفكر را نیز واگذارده است- و روشنفكری كردی معاصر ما در چنین چنبره ای است. تمامی مراحل مهم تفكر با چند پرسش اساسی شروع شده اند، یونانیان حضور خویش را با چند پرسش اساسی و بنیادین شروع می كنند. پرسش آنها معطوف به كشف عناصر بنیادین هستی است اگر به تعبیری مدرن تر نیز سخن بگوییم می توان گفت مسئله یونانیان كشف عناصر بنیادین تكوین طبیعت و عناصر متعالی ساخت بیولوژیك و روانی انسان است. شاید پاسخ تفكر یونانی به این مسائل، امروزه ارزشمند نباشد، اما پرسش ها و روش برخورد آنها با این پرسش ها هنوز به اهمیت خویش باقی است. این اهمیت تا حدی است كه متفكری چون پوپر درباره تفكر یونانیان می گوید: حیات و تداوم یونانیان نه به خاطر پاسخ ها، بلكه از رهگذر پرسش هایشان است. سعی این گفتار مختصر تامل در باب یكی از كهن ترین مسائل و پرسش های تاریخ انسان است- پرسش از «ماهیت گناه». با روشنگری مرحله ای جدید در تاریخ پرسش شكوفا می شود. سعی اصحاب روشنگری كشف موقعیتی جدید برای انسان است، پاسخ های «دین» در این مرحله دیگر كنجكاوی های ذهنی انسان را تسلی نمی داد. روشنگری به مثابه گفتاری پرسشگر بر این دو پرسش بنیادین استوار است: پرسش از ماهیت شناخت و ماهیت آزادی. لیكن این پرسش ها خود با چندین ریشه دینی عمیق مرتبط هستند. یعنی این پرسش ها خود در ارتباط با پرسشی دیگر نگریسته شده اند، در ارتباط با پرسش از «ماهیت گناه»۱ پیوستگی گناه و معرفت با افسانه آدم ابوالبشر و حوا شروع می شود. اما پرسش از این پیوستگی لاجرم ما را با دو راه و دو مقصد متفاوت درگیر خواهد كرد.
مسیر اول، پرسش از جوهر معرفت است به مثابه كنشی گناه آلود، یعنی كنشی كه قرابت با توده ای راز و طلسم مقدس دارد، طلسمی مقدس كه شكست اش نفی تقدس و لغزش به سوی شر است؛ مسیر دوم و پرسش درباره ماهیت گناه است. یعنی گفتن عباراتی چون گناه چیست؟ تاریخ گناه كدام است؟ آیا انسان می تواند لحظه ای بدون احساس گناه دوام آورد؟ آیا احساس گناهكاری یكی از اركان فرهنگ است یا وسیله ای اخلاقی برای ترور؟ در این گفتار سعی من حركت در مسیر پرسش دوم است. برای این درگیری نیز قسمتی از این حوزه وسیع را انتخاب خواهم كرد كه همانا خوانش سرشت گناه است از چشم انداز چند متن ادبی.
اسطوره شناسی یونانی، گناه را نه تنها یكی از صفات انسان، بلكه از صفات الهگان نیز می دانست. الهگان انسان وار یونانیان، مانند انسان باید در برابر گناهشان عقوبت شوند. آنها نیز مانند آدمیزاد دارای خصوصیاتی از قبیل مشاوره، تصمیم، ندامت، عقوبت و بخشش، تعدی، توطئه، نافرمانی، عهدشكنی، مكاری و حسادت و غیره بودند. افسانه های یونانی حاوی حقایق بی شماری درباره تصور اساطیری خدایان هستند اما با ظهور ادیان توحیدی تصور خداوندی فراتر از نیك و بد و بری از صفات انسانی شكل می گیرد.
در ادبیات مكتوب ادیپ اولین گناهكار بزرگ است. ادیپ یكی از سمبل های تراژدی یونانی است كه تجسم عینی نحوه نگرش یونانیان به گناه است. اما ادیپ در عین حال نهاد ارتباط گناه و تقدیر نیز هست. گناهكاری ادیپ اختیاری نیست، بلكه ادیپ بازیچه تقدیر است. اگر فاوست به واسطه اراده دانش مرتكب گناه می شود، گناهكاری ادیپ ریشه در جهل و ناآگاهی دارد. ادیپ آگاه نیست كه كنش هایش توسط قدرتی فراتر طرح ریزی شده اند. ادیپ فرزند عصر و مرحله ای از تاریخ شناخت است كه در آن انسان بازیچه ای است در دست تقدیر وضعیت حیات او قبل از تولدش ترسیم شده است، گناه او حاصل انتخابی شخصی نیست، بلكه حاصل سرنوشتی محتوم و نیرویی نامریی است. در مقایسه با ادیپ آدم و حوا نقشی آگاهانه در كنش خویش دارند و نافرمانی شان نیز امری است انتخابی و آگاهانه اما ادیپ جاهل ترین گناهكار تاریخ انسان است، چون ضمن ناآگاهی، بسیار دیر نیز نسبت به ماهیت كنش و گناه خویش آگاهی می یابد. ارتباط گناه و جهل از ادیپ شروع و به یكی از مضامین عمده ادبیات بدل می شود. این تز بعدها نزد شكسپیر كاملاً برجسته می شود. اتللو مانند ادیپ به سبب جهل دستش به خون دزدمونا آلوده می شود. اتللو و ادیپ ناآگاهی به یكدیگر شبیه هستند، لیكن تفاوتشان در نقش الهگان است. اگر در عصر ادیپ الهگان در فرآیند گناه نقشی مستقیم دارند، در ماجرای اتللو خداوندان تنها ناظر اعمال انسان هستند. داوری شان بی طرفانه. اتللو فرزند عصری است كه منشاء گناه و جرم آدمی توطئه انسان های دیگر است نه خدایان.
در عصر روشنگری این معادلات به هم می خورد. روشنگری هم زمان با تولید وسیع دانش، انبوهی گمان و ابهام نیز با خود دارد. روشنگری ضمن بخشیدن توانایی تاثیرگذاری به عقل، به همان گونه نیز توانایی شكستن پوسته های پنهان گناه را به انسان داده و ساحت های گناه را به جزیی از رفتار انسان بدل می سازد. به تعبیری دیگر روشنگری انسان را از ملكوت گناه آسمانی به قلمرو گناه انسانی انتقال می دهد. یعنی از فرمانروایی خداوند به سوی قلمروی كه در آن این انسان است كه مرز گناهان را تعیین می كند.
این مسائل به صورت های گوناگون در ادبیات و خاصه در چند متن ادبی منعكس شده اند. مقایسه كوتاهی میان ادیپ و جوزف كاف قهرمان رمان محاكمه كافكا می تواند مقایسه ای روشنگر باشد. به همین گونه مقایسه هملت و راسكولنیكف نیز ساحت های دیگری را آشكار خواهد كرد.
خصوصیت اصلی ادیپ چنان كه پیش تر گفتیم ناآگاهی او است از گناه. ادیپ نمی داند طاعونی كه تیبا را درنوردیده به علت گناهی است كه او مرتكب شده. اما جوزف كاف از همان سطور اول از گناهكاری خویش مطلع است. اما پرسش این است كه گناه جوزف كاف چیست؟ در واقع او گناهی مرتكب نشده، بلكه گناه او نماد نوعی از گناه است كه تمامی مردمان عصر مدرن در احساس آن مشترك هستند. گناه جوزف كاف گناهی است مجازی كه تن به تعین نمی دهد و معنای نمادین اش از وجه واقعی اش مهمتر است. همه ما نسبتاً آگاهیم كه سنگینی گناه ادیپ امری است مسلم، كشتن پدر از همان لحظات آغازین تاریخ انسانی گناهی بوده نابخشودنی- و از این بدتر زنای ادیپ با محارم است. طبق نظر لوی اشتراوس بنیاد فرهنگ انسان بر اصل «منع زنا با محارم» نهاده شده و این حرام و منع در تمامی فرهنگ ها و ادیان ابتدایی نیز حضور دارد. ادیپ دو گناه مرتكب شده؛ كشتن پدر و زنا با مادر. اما مشكل اصلی ادیپ عدم آگاهی از این دو گناه است. یا به زبان فرویدی آگاهی او به صورت «ناخودآگاه» است و «آگاهی» متحقق نشده است.
عصر یونان و روزگار ظهور و تثبیت ادیان توحیدی، پرسش از كیفیت و ماهیت گناه را به مثابه دغدغه ای همیشگی و عام در بطن خود داشته و انگار كل انسانیت در آن دو عصر مدام مشغول جواب گویی به این پرسش بوده اند كه گناه چیست؟ اسطوره های یونان فرهنگ نامه ای عظیم هستند برای تحقیق در باب صورت های گناه و ماهیت شان. بعد از این اسطوره ها در درجه دوم ادیان آسمانی قرار دارند كه تلاش هایی عظیم هستند برای تبیین معنای گناه و توضیح دلالت های گناه به گونه ای كه می توانیم بگوییم مفهوم گناه در عصر كلاسیك معلوم و متعین تر از معانی این مفهوم در عصر روشنگری است. دین معنای گناه را به صورتی معین طبقه بندی می كند. لیكن مدرنیته معنای گناه را پراكنده می سازد. در واقع مدرنیته خود تغییری است بنیادی و رادیكال در معنای گناه، حتی در جامعه ای مانند جامعه كردی نیز این معنا در متون كلاسیك صورتی معین تر از صورت های امروزی داشته است.تحول انسان از موجودی كم هوش به سوی موجودی هوشمند و از عصر كلاسیك به عصر مدرن از بار گناهان انسان نكاسته است. انسان به مثابه حامل بار گناهی ازلی، به مثابه خطاكار نخستین بعد از مدرنیته تغییری نكرده است. روشنگری چیزی از تصور انسان به مثابه موجودی گناهكار نكاسته است، این پروژه عظیم كه انسان را از بند بسیاری ترس و وحشیگری ها رهانیده نتوانسته انسان را از بند گناهانش برهاند- لیكن معنای گناه را عمیقاً متحول می كند.
در عصر كلاسیك و سروری دین، گناه حوزه عظیمی را به خود اختصاص داده و اعمال گناه آلود سیاهه ای بلند دارند، تحت هر شرایطی حدودشان معین است، انسان عادی در آن عصر تصوری ساده از گناه و عدم گناه دارد. لیكن این تصور نزد شاعران و فیلسوفان خصلتی پیچیده و معماگونه می یابد. با روشنگری این ابهام بیشتر می شود و حتی جهان و تصورات انسان های معمولی را نیز در می نوردد به گونه ای كه تعیین معنای گناه هر لحظه و هر روز به كاری شاق تر بدل می شود. البته روشنگری شكی عمیق را نسبت به معانی كلاسیك گناه بسط می دهد. روشنگری گناه را از سلطه احكام دینی می رهاند و صورت های دیگری از گناه جایگزین صورت های مستقیم دینی می شوند. این تغییر نیز به حدی ریشه ای است كه والتر بنیامین در مقاله «سرمایه داری به مثابه دین» یكی از وجوه تشابه دین و سرمایه داری را اشتراكشان در برخورد با «گناه» می داند. سرمایه داری نیز مرحله ای است كه در آن تثبیت تصویر انسان به مثابه گناهكار، یكی از پروسه های درونی عمیق و موثر آن است. در جهان مدرن تعداد احكامی كه فرد را گناهكار تشخیص می دهند كمتر می شود، لیكن در جای این كاهش كمی، احساس پیچیده، مبهم، مجهول و كلی از گناه قرار می گیرد. انسان تحت سلطه دین به طور روزانه مشغول مجموعه ای مناسك است كه كاركردشان تطهیر مداوم آدمی از گناه است. اما انسان مدرن به چنین فرآیند تطهیری دسترسی ندارد، اگرچه احساس گناه به یكی از پدیده های مهم هر روزه زندگی این موجود بدل شده. مشكل مهم جوزف كاف نیز این است كه ضمن آگاهی نسبت به گناهكار بودن خویش نمی داند گناهش چیست. اما تفاوت گناه در عصر كلاسیك و عصر مدرن تنها به وضوح و ابهام گناه در این دو عصر محدود نمی شود، بلكه همزمان با مدرنیته هویت گناهكاران و هویت آن مراجعی نیز كه وظیفه تطهیر را برعهده دارند، تغییر می كند. جوزف كاف «كسی را نكشته» مرتكب زنای محارم نیز نشده فراتر از موازین زندگی روزمره نیز چیزی انجام نداده، ولی با این همه باز هم گناهكار و مجرم است، هنگام آگاهی به این امر نیز مانند ادیپ دچار هیستری نمی شود و درست برعكس ادیپ به زندگی معمولی اش ادامه می دهد، اما همزمان نیز باید سعی كند به طور كامل وضعیت خودش را بفهمد. كل رمان محاكمه نیز حول محور تلاش جوزف كاف برای درك و وضوح وضعیت خویش می چرخد اما مسئله این نیست كه جوزف كاف نوع گناه خویش را نمی فهمد، بلكه این مسئله نیز هست كه كل جهانی كه جوزف كاف در آن می زید همان گونه بی نظم و آشو ب زده است. كافكا خود این مسئله را در رمان (قصر) با خلق شخصیت مساح، بسیار تواناتر ترسیم كرده است، مساحی كه نمی داند باید چه كار كند و یا كجا را باید مساحی كند.
گناهی نامشخص و طلسم شده در جهانی مسخ و طلسم شده این جهان كافكا است- وصفی توانا از وضعیت انسان معاصر. جهان ادیپ قطب مقابل جهان كافكا است. جهانی با گناهانی متعین و ملموس؛ با عقوبت هایی ملموس و مشخص، با نظام گناه شناسی مشخص.
پیشانهاده ای كه به آن می رسیم این است كه مدرنیته در مورد گناه قدم بزرگی برنداشته، مسئله تنها كمرنگ نمایی صورت ظاهری بعضی از گناهان و تشدید بعضی دیگر از گناهان است؛ شاید در بعضی زمان و مكان ها گناهان جسمی كمرنگ تر شوند، اما تعهد و التزام به كار، فداكاری برای سیستم و دولت در جنبه هایی دیگر تشدید شوند، شاید دین و تعهد به خداوند در مدرنیته كمرنگ شود، اما دین نسبت به ملت، حزب یا طبقه ظاهر شود. ناتوانی مدرنیته در تعین بخشیدن به مفهوم گناه، تبدیل این مفهوم از اصلی دینی به مفهومی قانونی، با مرزكشی و محدود ساختن سفت و سخت آزادی های فردی توأم بوده است. مرزبندی جدیدی كه تجسم عینی اش خلق فلسفه جدید است برای مجازات و بخش اعظم پروژه فكری كسی چون میشل فوكو را نیز به خود اختصاص داده است. وجود چنین پدیده ای نیز خود گواهی است بر حضور گناه در بطن مدرنیته با تمامی جوهر دینی اش. در پی این مشاهدات نیز می توانیم نتیجه بگیریم كه ترسیم خط حائلی میان مدرنیته و جهان كلاسیك، میان دین و روایات كلان مدرنیته نه صرفاً یك خطا، بلكه امری است غیرممكن.
تجلی دیگر گفته قبل در مقایسه هملت و راسكولنیكف آشكار خواهد شد. آشنایی اندكی با داستایوفسكی و آثارش، ثابت می كند او اولین نویسنده ای است كه عمق روان و زوایای پنهان شخصیت گناهكار را كاویده باشد. راسكولنیكف نیز نمونه بارز این كاوش است. تفاوتی رادیكال میان هملت و راسكولنیكف وجود دارد. تلاش هملت آشكار كردن یك گناه یا جنایت است، لیكن راسكولنیكف گناهكاری است كه با آشكار شدن گناه اش مشكل دارد، این تفاوتی ریشه ای است، هملت خود گناهكار نیست، اما گناه را حس می كند...، گناهكار نیست، اما شدیداً حسی از گناه و عدم اطمینان دارد و این حس تا كشف گناهی كه با مرگ پدر و ازدواج مادر با «عمو» ارتباط دارد، باقی است. اگر عمیق تر نگاه كنیم اضطراب هملت چیزی كم از آشفتگی راسكولنیكف ندارد، بیشتر از آن نیز نباشد. آشفتگی هملت موضوع پرسش و تامل بسیاری از نویسندگان بوده است؛ چرا هملت به شبح پدر اعتماد نمی كند؟ چرا شواهد بیشتری می خواهد؟ چرا هر بار طرح انتقام را عقب می اندازد؟ آنچه در اینجا با مسئله ما مرتبط است تاكید فراوان هملت است بر «تشخیص كامل گناه»، اصرار بر اینكه كاملاً اعماق روح عمو را ببیند، به گونه ای كه هنگام برپایی نمایش و زمانی كه از بازیگران می خواهد ماجرای كشته شدن پدرش را نزد گناهكار اعظم (عمو) نمایش دهند، قصد دارد در یك لحظه، لحظه معین، از طریق یك عكس العمل غیرارادی روان پنهان عمویش را روشن نموده و درون آن را بنگرد. تمامی استدلال من در این خلاصه می شود كه هملت فرزند فرهنگی است كه در آن گناه سرشتی انضمامی و ملموس دارد. در این فرهنگ گناه در مقابل نظاره عدالتی گردونی قرار می گیرد، نیكان و اهریمنان _ همانند كمدی الهی دانته _ بدون هیچ مشكلی از یكدیگر قابل تشخیص اند. هملت در عصری زندگی می كند كه در كل چهره گناه قابل لمس است و تفاوتی ریشه ای با گناه جوزف كاف دارد _ گناهی كه خود جوزف كاف نه منبع آن را می شناسد و نه ماهیتش را. بر همین سیاق نیز خواست تعین بخشیدن به گناه، مشاهده آن، غربالش از خواسته های روانی، زدودن لایه های نمادین و مجازی گناه، یكی از مضمون های مركزی نمایشنامه هملت است. هملت در طلب اطمینانی است كه تن به سازش با خطا نمی دهد. گناهی هست و لازم است كه بالاترین حد مشخص گردد؛ در حالی كه نزد كافكا گناهی است كه تا حد اعلا مبهم، گنگ و ناشناخته باقی مانده و هر لحظه نیز پیچیده تر می شود.
اما راسكولینكف، در كجای این معادلات قرار می گیرد؟ مسئله هملت تعین بخشیدن به گناه است، گناهی كه باید به مجازات تبدیل شود، مجازاتی بری از تردید و شك. در حالی كه فرار راسكولینكف، فرار از گناهی مشخص و فرار از اعتراف به آن است. در هملت با گناهی روبه روایم كه سیرش از ابهام به وضوح است، در جنایت و مكافات قضیه برعكس است، راسكولنیكف مجرمی است كه نمی خواهد خود را گناهكار ببیند. هملت بی گناهی است كه احساس گناه آزارش می دهد، لیكن راسكولنیكف گناهكاری است كه می خواهد از حقیقت گناهكار بودن خویش بگریزد. البته راسكولنیكف چندین توجیه خاص خود را دارد. دانشجویی فقیر می خواهد زندگی كند، چرا نباید پیرزنی عجوزه را قربانی كند؟ اما راسكولنیكف قاتل نیست. این را از همان دقایق اول رمان می فهمیم، اجرای او بسیار بی برنامه و نامنظم است و حتی سرقت اموال باارزش پیرزن را نیز فراموش می كند و به جای آن، مقداری خرت و پرت بی ارزش برمی دارد. تصویری كه داستایوفسكی از راسكولنیكف ترسیم می كند، بیشتر تصویر یك قربانی است تا تصویر یك قاتل. اما همزمان راسكولنیكف چهره ای مانند ژوان وال ژان ویكتور هوگو نیست كه بتوانیم او را چون شخصی بی گناه تصور كنیم كه بدون دلیل از طرف یك افسر پلیس خبیث مورد تعقیب قرار گرفته است، بلكه گناهكاری است كه ابتدا سخت در تلاش مخفی ماندن است. راسكولنیكف اشاره ای است به آغاز عصری كه در آن معانی و معیارهای گناه تغییر یافته اند، عصری كه در آن تحت تاثیر شرایط سخت زندگی ارزش های اخلاقی كم رنگ شده اند، و دیگر معیارهای اخلاقی دینی معیار و محك نیستند. داستایوفسكی، به رغم تمامی توانایی اش در تشخیص آسانی و سهولت ارتكاب گناه و كمرنگ شدن احساس گناه از رمان جنایت و مكافات سرودی دینی برای دعوت به بازگشت به ارزش های مسیحی می سازد. سرودی درباره آن حائل محكمی كه گناهكاران و بی گناهان را از هم جدا می كند، راسكولنیكف به رغم تمامی زیبایی و عمق شخصیت اش، به رغم تمامی علاقه خواننده به او، باز هم خطاكار است. نكته شایان توجه دیگر در رمان جنایت و مكافات ماهیت مدرن گناه است، حسب این رمان، حتی انسان های نیك نیز ممكن است تبدیل به قاتل و خطاكار شوند. همچنان كه كافكا در رمان محاكمه به ما نشان می دهد كه خط و حائلی كه گناهكار را از بی گناه جدا می كند دیگر محلی از اعراب ندارد و چنان كمرنگ شده كه شر و خیر در هم تنیده شده اند. داستایوسفكی نیز به گونه ای دیگر اذعان می دارد كه دیگر این حائل به آسانی قابل بازشناسی نیست. در هیئت راسكولنیكف انسانی را می بینیم گناهكار، لیكن بخشنده و معصوم با قدرتی بی حصر و حد در عشق و درك رنج های انسان. این درهم تنیدگی گناه و معصیت، یكی از آن وضعیت های ترسناكی است كه بعدها تناقضات كشنده ای در بطن مدرنیته به جای می گذارد و مدرنیته را به موجود افسانه ای دو سری تبدیل می كند كه یك سر یا وجهش با امپریالیسم، نژادپرستی، نازیسم و فاشیسم مرتبط است و وجه و سر دیگرش با دموكراسی، حقوق بشر و تنوع.
آخرین مضمون مهم این گفتار تاكید بر این نكته است كه مفهوم گناه در مدرنیته، همانند عصر دینی، مفهومی مركزی و مهم است. «تشخیص گناه» در هر دو سیستم (مدرنیته و دین) یكی از فرآیندهای درونی فراگیر است. در سیستم دینی حوزه رفتارهایی كه گناه به شمار می آیند، تمامی فعالیت های عقلی و جسمی انسان را دربر می گیرد. در مدرنیته، تعدادی از این حوزه و ساحت ها محدود و كوچك تر می شوند، ولی احساسی پیچیده و مبهم از گناه به جای آنی نشیند، احساسی كه تعریف گناه را چنان لغزنده و نامتعین می كند كه می تواند تبدیل به بازیچه و امری قابل تاویل شده و ماهیتی پلاستیكی و نامعین بیابد، تبدیل به سیستم هایی شود كه طبقه بندی بسیار محدود و مهیبی برای گناه و بی گناهی تعریف كنند _ سیستم های مهیبی مانند نازیسم و بعث كه می تواند بدون هیچ معیاری میلیون ها انسان را گناهكار خوانده و مكافات كنند.
جان كلام اینكه، مدرنیته و دین در گناهكار دانستن انسان به هم می رسند، هر دو در تلاش برای شناخت گناه انسان و لزوم مكافات مشتركند و بدین گونه گناه نیز به مفهوم مركزی دین و مدرنیته بدل می شود، مفهومی كه خود دالی است بر این واقعیت كه در اساس نگرش به دین به مثابه قطب مخالف مدرنیته اشتباهی است كه هم در حوزه نظریه و هم در حوزه واقعیت به تراژدی می انجامد. مدرنیته از بسیاری ابعاد تداوم دین یا به نوعی رادیكالیزه كردن مفاهیم دینی است و این بعدی است كه متفكران پست مدرن یا همان منتقدان مدرنیته آن را بازشناسی نموده وسعی در تغییرش دارند.
نوشته: به ختیار عه لی
ترجمه: صلاح الدین كریم زاده
منبع: عه لی، به ختیار، خواننده كشنده، مجموعه گفت وگو و مقالات، انتشارات رنج، سلیمانیه ۲۰۰۵.
منبع : روزنامه شرق