یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ما از نسل حقیقتیم (تقدیم به طفل سه ساله حسین(ع))


ما از نسل حقیقتیم (تقدیم به طفل سه ساله حسین(ع))
«ندیدم به جز زیبایی». چه دیده بود زینب(س)، كه از زیبایی این چنین سخن می گفت؟ سر به نی، قرآن بخوان. ناله های «امن یجیب» رفتن دخت سه ساله ات را آمین بخوان.
آری، حسین(ع) دعا می كرد و زینب(س) آمین می گفت. ناگهان بی تابی رقیه(س) به اوج رسید. دیگر توانی برای این طفل نمانده بود. عرشیان می خواستند هرچه زودتر دست او را در دست بابا بگذارند. دیگر گریه امان سخن گفتن به او نمی داد.
ناگهان پرده كنار رفت. حسین(ع) با كودك سیما كبودش سخن گفت: رقیه(س)، باباجان، چرا این قدر بی تابی می كنی؟ چه شده، آیا تازیانه خورده ای؟ صورتت را همچون صورت مادرت زهرا(س) كبود كرده اند؟ رقیه(س) جان، بابا، ما از نسل حقیقتیم و حقیقت ما این چنین بر تاریخ نقش خواهد بست.
رقیه(س) جان بابا، روزگار بر من و تو آن قدر باید سخت بگذرد و خرده بگیرد كه كسانی از نسل آفتاب بر دل آل الله اشك بریزند. اگر من و تو فرش تا به عرش را بی تابی كردیم و لحظه شماری كسانی به وسعت تاریخ؛ پهنای حقیقت، در ازای انسانیت بر دل سوخته من و تو از روزی كه آمدند تا روزی كه رفتند، خواهد بود.
حسین(ع) با طفل خود سخن می گفت، اما ناگهان دیگر صدایی از بی قراری رقیه(س) نیامد. عمه از یك طرف و سكینه(س) از سوی دیگر می گفتند: عزیزم، خواهرم، چرا خاموش شدی؟ می ترسی نامحرمان از بی قراری تو سوءاستفاده كنند؟ نه عزیزم، این درددل آن قدر بر آنهایی كه حب علی(ع) و فرزندانش را در دل دارند، آشناست كه دیگر جایی برای سوءاستفاده نمی ماند. رقیه(س)... رقیه(س)...، یا حسین(ع)...
انگار رقیه(س) با روی سیلی خورده و سرخ به دیدار مادرش رفته، ولی با چه حال؟ با حالی كه سر بابا را در بغل دارد. نمی خواهم دیگر كلامی به زبان بیاورم.
نمی خواهم بگویم چه بر سر زینب(س) و سكینه(س) آمد. نمی گویم كه چه شد و چه نشد، ولی یك چیز را می توان گفت: امان از قصه درد و سجده بر دیدگانی كه به جز زیبایی چیزی ندیدند.

طاهره خوشرو
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید