دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
حُسن ختام ، استان آذربایجان شرقی
حُسن ختام كتاب آذربایجان غزلی است دلنشین از صائب تبریزی و سخنانی نغز و زیبا از شمس تبریزی :
هر كه مست است در این میكده هشیارتر است
هر كه از بیخبران است خبردارتر است
سوزن از خار چه خونها كه ندارد در دل
خون فزون میخورد آن چشم كه بیدارتر است
از گلِ روی تو، غافل كه تواند گل چید؟
كه ز شبنم عرقِ شرم تو بیدارتر است
تیرهبختیِ شب امّید بوَد عاشق را
ابر هر چند سیاه است گُهربارتر است
بازیِ نرمیِ آن دستِ نگارین مخورید
كه ز سر پنجه فولاد، دل افشارتر است
بار بردار ز دلها كه در این راهِ دراز
آن رسد زود به منزل كه گرانبارتر است
خطِ شبرنگ شد آن خال سیه را پر و بال
راهزن در شبِ تاریك جگردارتر است
مكن از سختیِ ره شِكوه كه رهپیما را
میكند سر به هوا راه چو هموارتر است
عشرتِ رویِ زمین در گرهِ دلتنگی است
از دهنها دهنِ تنگ شكربارتر است
نفْسِ سركش نشد از تو به ملایم صائب
خار هر چند شود خشك دلآزارتر است
عرصه سخن تنگ است، عرصه معنی فراخ، از سخن پیشترآ تا فراخی بینی و عرصه بینی.
آوردهاند كه دو دوست مدتها با هم بودند، روزی به خدمت شیخی رسیدند؛ شیخ گفت : چند سال است كه شما هر دو همصحبتاید؟ گفتند : چندین سال. گفت : هیچ میان شما در این مدت منازعتی بود؟ گفتند : نی، الاّ موافقت. گفت : بدانید كه شما به نفاق زیستید؛ لابد حركتی دیده باشید كه در دل شما رنجی و انكاری آمده باشد بناچار. گفتند : بلی. گفت : آن انكار را به زبان نیاورید از خوف. گفتند : آری.
لحظهای برویم تا به خرابات. آن بیچارگان را ببینیم، آن عورتكان را خدا آفریده است، اگر بدند یا نیكاند، در ایشان بنگریم. در كلیسیا هم برویم، ایشان را بنگریم. طاقت كار من كس ندارد.
گفت : خیز تا به نماز جنازه فلان رویم. آن ساعت صوفی را پروای آن نبود، گفت: خداش بیامرزد. نماز جنازه این است كه خداش بیامرزد. اصل این است. اصل را آن كه نداند در فرع شروع كند؛ البته باژگونه و غلط گوید.
همان حكایت است كه شخصی صفتِ ماهی میكرد و بزرگیِ او، كسی او را گفت : خاموش! تو چه دانی كه ماهی چه باشد؟ گفت : من ندانم كه چندین سفر دریا كردهام؟ گفت : اگر میدانی نشانیِ ماهی بگو چیست؟
گفت : نشان ماهی آن است كه دو شاخ دارد همچو اشتر. گفت : من خود میدانستم كه تو از ماهی خبر نداری، اما بدین شرح كه كردی چیزی دگرم معلوم شد، كه تو گاو را از شتر واز نمیشناسی.
خود مردم نیك را نظر بر عیب كی باشد؟ شیخ بر مُردهای گذر كرد، همه دستها بر بینی نهاده بودند، و رو میگردانیدند، و به شتاب میرفتند. شیخ نه بینی گرفت، نه روی گردانید، نه گام تیز كرد. گفتند : چه مینگری؟ گفت : آن دندانهاش چه سپیدست و خوب! و دیگر آن مُردار به زبانِ حال جوابی میگفت شما را .
از بركاتِ مولاناست هر كه از من كلمهای میشنود.
هر كه مست است در این میكده هشیارتر است
هر كه از بیخبران است خبردارتر است
سوزن از خار چه خونها كه ندارد در دل
خون فزون میخورد آن چشم كه بیدارتر است
از گلِ روی تو، غافل كه تواند گل چید؟
كه ز شبنم عرقِ شرم تو بیدارتر است
تیرهبختیِ شب امّید بوَد عاشق را
ابر هر چند سیاه است گُهربارتر است
بازیِ نرمیِ آن دستِ نگارین مخورید
كه ز سر پنجه فولاد، دل افشارتر است
بار بردار ز دلها كه در این راهِ دراز
آن رسد زود به منزل كه گرانبارتر است
خطِ شبرنگ شد آن خال سیه را پر و بال
راهزن در شبِ تاریك جگردارتر است
مكن از سختیِ ره شِكوه كه رهپیما را
میكند سر به هوا راه چو هموارتر است
عشرتِ رویِ زمین در گرهِ دلتنگی است
از دهنها دهنِ تنگ شكربارتر است
نفْسِ سركش نشد از تو به ملایم صائب
خار هر چند شود خشك دلآزارتر است
عرصه سخن تنگ است، عرصه معنی فراخ، از سخن پیشترآ تا فراخی بینی و عرصه بینی.
آوردهاند كه دو دوست مدتها با هم بودند، روزی به خدمت شیخی رسیدند؛ شیخ گفت : چند سال است كه شما هر دو همصحبتاید؟ گفتند : چندین سال. گفت : هیچ میان شما در این مدت منازعتی بود؟ گفتند : نی، الاّ موافقت. گفت : بدانید كه شما به نفاق زیستید؛ لابد حركتی دیده باشید كه در دل شما رنجی و انكاری آمده باشد بناچار. گفتند : بلی. گفت : آن انكار را به زبان نیاورید از خوف. گفتند : آری.
لحظهای برویم تا به خرابات. آن بیچارگان را ببینیم، آن عورتكان را خدا آفریده است، اگر بدند یا نیكاند، در ایشان بنگریم. در كلیسیا هم برویم، ایشان را بنگریم. طاقت كار من كس ندارد.
گفت : خیز تا به نماز جنازه فلان رویم. آن ساعت صوفی را پروای آن نبود، گفت: خداش بیامرزد. نماز جنازه این است كه خداش بیامرزد. اصل این است. اصل را آن كه نداند در فرع شروع كند؛ البته باژگونه و غلط گوید.
همان حكایت است كه شخصی صفتِ ماهی میكرد و بزرگیِ او، كسی او را گفت : خاموش! تو چه دانی كه ماهی چه باشد؟ گفت : من ندانم كه چندین سفر دریا كردهام؟ گفت : اگر میدانی نشانیِ ماهی بگو چیست؟
گفت : نشان ماهی آن است كه دو شاخ دارد همچو اشتر. گفت : من خود میدانستم كه تو از ماهی خبر نداری، اما بدین شرح كه كردی چیزی دگرم معلوم شد، كه تو گاو را از شتر واز نمیشناسی.
خود مردم نیك را نظر بر عیب كی باشد؟ شیخ بر مُردهای گذر كرد، همه دستها بر بینی نهاده بودند، و رو میگردانیدند، و به شتاب میرفتند. شیخ نه بینی گرفت، نه روی گردانید، نه گام تیز كرد. گفتند : چه مینگری؟ گفت : آن دندانهاش چه سپیدست و خوب! و دیگر آن مُردار به زبانِ حال جوابی میگفت شما را .
از بركاتِ مولاناست هر كه از من كلمهای میشنود.
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
دولت علی شمخانی مجلس شورای اسلامی مجلس شورای نگهبان حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران انتخابات افغانستان گشت ارشاد رئیس جمهور
تهران شورای شهر سلامت هواشناسی شورای شهر تهران شهرداری تهران پلیس قتل فضای مجازی سیل کنکور وزارت بهداشت
دلار تورم خودرو قیمت دلار مالیات قیمت خودرو بازار خودرو بانک مرکزی قیمت طلا مسکن ایران خودرو سایپا
سریال نون خ پیمان معادی تئاتر تلویزیون فیلم سینمای ایران سینما بازیگر موسیقی سریال پایتخت ازدواج
سازمان سنجش خورشید
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه روسیه اوکراین حماس ترکیه نوار غزه عراق
فوتبال استقلال ایران پرسپولیس فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی باشگاه پرسپولیس سپاهان جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور
هوش مصنوعی اپل آیفون ماه تبلیغات فناوری ناسا گوگل نخبگان مریخ
خواب موز کاهش وزن بارداری دندانپزشکی آلزایمر روغن حیوانی