دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


جن ساده دل


جن ساده دل
همین است كه هست و منابع ما همین ها هستند كه راست و دروغ نوشته شه اند. من آنچه را به دست آورده ام از خود كه نساخته ام. من منبع اصلی كالای خود را به دست داده ام، قفل كاروانسرا را كه نپیچانده ام منبع و مأخذ همانهاست كه هست و در دسترس همه هست....
یاد آن جن گیر آذربایجانی به خیر، جن ها را می گرفت و در شیشه می كرد و پول قند و چایی را از جن زده ها می گرفت و صرف معاش می كرد یك وقتی شد كه كارش تعطیل شد و كسی پیش او نیامد و «سور خوابید» یكی از شیشه ها را برداشت و جن داخل آن را به دست گرفت و گفت «آزادت می كنم بشرط اینكه قند و چایی امروز مرا تأمین كنی»
جن رفت و پس از لحظه ای یك سری قند و یك بسته چایی حاضر شد. فردا هم چنین قند و خرما در دستمال متقال رسید. بعد از دو سه روز یك بار در سر محله «چو افتاد»‌كه دكان مش قاسم بقال را زده اند گزمه ها به جستجو افتادند، رد پاها به دست آمد،‌كله قند و متقال ها را در خانه جن گیر دیدند، جن گیر به دام افتاد. هر چه انكار كرد سود نداد، مهلت طلبید. پس شیشه و آینه حاضر كرد و جن را دوباره به دام انداخت و در حضور گزمه ها خطاب به جن فریاد زد:
ـ پدر سوخته هم من نیستم! مرد، مگر من كارخانه حاج امین الضرب كهریزك یا باغ چای لاهیجان قوام السلطنه كه صبح و شب برای تو قندو چای بیاورم!تو قند و چای می خواستی من هم ناچار می بایست از همین دكانها بیاورم!
● پاریز یا پاریرین
خود ما هم كه به غریزه طبیعی آدمیزاده، مثل اینكه اكراه داریم كه بگوییم از كجا برخاسته ایم و اگر روزی دری به تحته خورد و بر مسند صدارتی و وزارتی جستیم و قلمدان مكلل را به پر شال خود بستیم با ركاب زرین بر زین مرصع كه ستاره های طلایی و نقره ای بر آن میخكوب شده نشستم یا مثل امروزیها در اتومبیل كادیلاك و پونتیاك و «پاریزی» لمیدیم فراموش
می كنیم كه روزی در كوره دهی مثل «پاریز» بوده ایم كه به قول همولایتی قائم مقام «یابو كلاته» كه هیچ بلكه ـ برای سوار شدن ـ «چینه» هم گیرمان نمی آمد!
● استادان
خاطرم است سال اولی كه به تهران آمده بودم در سال ششم ادبی دبیرستان «رشدیه» آن روز و «مروی» امروز شاگرد اول بود به نام «باستانی»‌كه اهل جهرم بود و طبعاً كمی از بنده مخلص سیاسوخته تر و خشن هیكل تر. او هم در شعبه طبیعی آن دبیرستان شاگرد اول شد. من و او همیشه با هم شوخی داشتیم و من می گفتم كاریكاتور ما دو تا همیشه از عكسمان خوشگلتر می شود!
در آخر سال سك روز رئیس مدرسه هر دوی ما را خواست و گفت چون شاگرد اول شده اید هر كدام یك قطعه بیاورید كه بدهیم در یك مجله چاپ كنند.
پیرمردی محترم در اطاق رئیس دبیرستان نشسته یود كه بعدها فهمیدم او دكتر فرهمندی رئیس تعلیمات وزارت فرهنگ است. پیرمرد خواست از ما تشویقی كرده باشد با كمال خوشرویی پرسید
‌اهل كجا هستید؟
من گفتم اهل «پاریز سیرجان» و او هم گفت «جهرم» دكتر فرهمندی گفت:
عجب هر دو تا هم اهل جنوب هستید؟
باز پرسید:
سال قبل كجا تحصیل می كردید؟
من گفتم شاگرد دوم «دانشسرای مقدماتی» بوده ام جهرمی هم گفت: من شاگرد دوم «دانشسرای كشاورزی» جهرم بوده ام.
دكتر گفت: عجیب است، هر دو دانشسرا بوده اید ......
دوباره پرسید:
ـ چه امتیازی در دبیرستان داشته اید؟
من گفتم «شاگرد اول شعبه ادبی» هستم و او گفت: من هم «شاگرد اول شعبه طبیعی هستم»
دكتر گفت: باز هم عجیب است!
بالاخره سؤال كرد: اسمتان چیست؟
من گفتم: «باستانی».
رفیقم هم گفت: «باستانی»
دكتر فرهمندی سری تكان داد و به خنده گفت:
ـ واقعاً از عجایب است! ...هر دو تا اهل جنوب، هر دو تا سیاهه سوخته، هر دو تا دانشسرایی، هر دو تا شاگرد اول و هر دو تا باستانی هستید...و عجیب تر آنكه هر دو تان هم برای موزه ایران باستان نقص ندارید!!!!
عجب آنكه حرف دكتر درباره من سبز شد، زیرا قبل از خدمت در دانشكده ادبیات،‌من مدتی در موزه ایران باستان كار می كردم!
اما از رفیق هم نام و هم دندانم دیگر اطلاع ندارم كه او در كجاست و چه می كند؟
باستانی پاریزی
●● شناسنامه باستانی پاریزی
● نام:‌محمدابراهیم
● نام خانوادگی: باستانی پاریزی
● تاریخ تولد: ۱۳۰۴
● نام فرزندان طبع: پیغمبر دزدان، خاتون هفت قلعه، آسیای هفت سنگ، نای هفت بند، اژدهای هفت سر، كوچه هفت پیچ، زیر این هفت آسمان، تز پاریز، تا پاریس، حماس كویر، هشت الهفت
باستانی پاریزی
برگرفته از: طنزآوران امروز ایران / عمران صلاحی
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید