یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به کتاب «در تیررس حادثه؛ زندگی سیاسی قوام السلطنه»


نگاهی به کتاب «در تیررس حادثه؛ زندگی سیاسی قوام السلطنه»
قوام از جمله چهره های سیاسی تاریخ معاصر ایران است که متاسفانه تا کنون کتابی جدی درباره زندگی و افکار سیاسی اش نوشته نشده است و نیز کمتر کتاب و نوشته ای در تحلیل فراز و فرود زندگی این چهره خاکستری عرصه سیاست ایران نگاشته شده که بر بنیاد پژوهش های دقیق و متکی به اسناد باشد.اواخر سال گذشته حمید شوکت که پیش از این کتاب هایی در معرفی کنفدراسیون و جنبش چپ تدوین و تالیف کرده بود، کتاب «در تیررس حادثه» را از سوی انتشارات اختران به بازار کتاب عرضه کرد.
این کتاب حداقل تا به امروز تصویری دقیق تر از قوام به دست می دهد، اگر چه به دلیل زندگی نویسنده در خارج از ایران طبیعی است که دسترسی وی به برخی اسناد مهم و مکاتبات قابل اعتنای قوام که در نهادهای پژوهشی و اسنادی چون کتابخانه ملی، یا مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرار دارد، قابل دسترسی نباشد. در هر حال پرویز صداقت بر این کتاب نقدی نوشته و در وبلاگ خود قرار داده است.
پس از تماس با آقای صداقت وی متوجهمان کرد که آقای شوکت هم به این نقد پاسخی داده است که هر دوی این نوشته را با اندکی اختصار در نوشته آقای صداقت، به دلیل کمبود فضا، در زیر می آوریم.
● نگاه اجمالی به کتاب
حمید شوکت در این کتاب طی هشت فصل فرازهای مهم زندگی سیاسی قوام را بررسی می کند؛ در این چارچوب، زندگی سیاسی قوام را می توان چنین طبقه بندی کرد:
الف) از منشی گری تا مشروطیت:
نویسنده در این بخش شکل گیری شخصیت فردی و سیاسی قوام را در بستر محافل اصلاح طلب در میان اشرافیت دوران قاجار بررسی کرده و معتقد است تا هنگام به توپ بستن مجلس و شکل گیری استبداد صغیر، شاهد «کوشش های بدون جنجال» قوام برای پیروزی آرمان های مشروطه خواهان بودیم.
شوکت ادعای تقی زاده درباره بی اهمیت بودن نقش قوام در مشروطه، را ادعایی از سر تفرعن می خواند (ص.۵۱) و قوام را نماینده گرایش بردبارانه و عاری از تنش و هیجان در مبارزات مشروطه می داند. در پی استقرار استبداد صغیر، قوام به فرنگ رفت و پس از شکست محمدعلی شاه از انقلابیون در دولت های پس از مشروطه به تناوب در وزارت های داخله، مالیه، عدلیه و جنگ سمت های دولتی داشت.
ب) وزارت و انقلاب:
عمده ترین خدمات قوام در دولت های پس از مشروطه و قبل از والی گری خراسان (یعنی در سال های ۱۲۸۸ تا ۱۲۹۶ شمسی)؛ به زعم نویسنده، خلع سلاح مجاهدان در خدمت ایجاد امنیت، استخدام مستشاران سوئدی برای تشکیل ژاندارمری و استحکام دولت، گماردن شوستر در سال ۱۲۹۰ برای سامان دادن به مالیه کشور و کوشش برای چیرگی بر دشواری های مالی ازجمله تلاش های قوام دراین دوره بود.
ج) حکمرانی خراسان:
احمد قوام در دهم بهمن ماه ۱۲۹۶ به فرمان مستوفی الممالک، والی خراسان و سیستان شد. حمید شوکت با بررسی دوره اقتدار قوام در والی گری خراسان (سال های ۱۲۹۶ تا ۱۳۰۰ هجری شمسی) نقش وی را در ایجاد امنیت و غلبه بر موقعیت بحرانی این خطه از ایران، پایان بخشیدن به اغتشاش و ناامنی مرزها و در کل ایجاد امنیت داخلی و نیز ثبات و ایمنی مرزهای کشور نشان می دهد.
د) بر مسند صدارت:
این بخش شامل حضور تمام عیار سیاسی قوام در صحنه سیاسی کشور در واپسین سال های دوران قاجار و از زمان رئیس الوزرایی تا بازداشت موقتش توسط رضاخان و خروج وی از کشور می شود. کودتای سوم حوت سیدضیا و روی کار آمدن کابینه سیاه منجر به بازداشت احمد قوام شد، اما بلافاصله پس از سقوط سیدضیا ستاره اقبال قوام باز هم درخشید و احمدشاه وی را به رئیس الوزرایی به مجلس پیشنهاد کرد. برنامه قوام حفظ نظم و امنیت مرزهای کشور، تشکیل ارتش منظم و واگذاری امتیاز نفت شمال به شرکت آمریکایی استاندارد اویل و به طور کلی سپردن امتیاز به شرکت های بین المللی و تشکیل شرکت های داخلی و ایجاد «وسایل ارتباطیه» (راه آهن) بود.
در این دوره، قوام توانست با آمیزه ای از بازی های دیپلماتیک و سرکوب و ارعاب، قیام های کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان و میرزا کوچک خان در شمال را سرکوب کند.
به موازات آن از دیگر اقدامات قوام انحلال پلیس جنوب، تاسیس ژاندارمری، مقابله با شورش های اسماعیل آقا سمیتقو در آذربایجان و کردستان و امیرموید سوادکوهی در مازندران، بازگشایی مجلس چهارم پس از هفت سال فترت و تصویب معاهده ایران و شوروی و ایران و افغانستان بود (ص. ۱۴۵). اما کوشش قوام برای واگذاری امتیاز نفت شمال به شرکت آمریکایی استاندارد اویل (ورود یک بازیگر جدید در عرصه اقتصاد سیاسی و دیپلماسی ایران) به سبب تعلل شرکت آمریکایی و کارشکنی های انگلستان و شوروی ناکام ماند.
هـ) بازگشت به قدرت:
در پی دوران شانزده ساله فترت سیاسی قوام به سبب دیکتاتوری رضاشاه، در پی اشغال ایران توسط متفقین وی بار دیگر بااقتدار به صحنه سیاسی بازمی گردد. نویسنده در پنجمین فصل کتاب نخست وزیری قوام در پی صدارت فروغی و سهیلی را بررسی می کند. در این دوره، عمده تلاش های وی برای حل بحران غله در ایران، ایجاد تعادل در میان متفقین به منظور بهره گیری بیشتر دولت مرکزی بوده است. اما بروز بحران نان در تهران منجر به سقوط قوام در پی توطئه ها و تبانی های دربار، برخی روزنامه نگاران و نیز محافل قدرت می شود.
و) رویارویی با شوروی و کارزار آذربایجان:
فصل های ششم و هفتم کتاب رویارویی های قوام با شوروی را تبیین می کند. نخست، برای خارج ساختن روس ها از ایران و دوم به منظور چگونگی سرکوب فرقه دموکرات در آذربایجان.
به نظر می رسد در این مقطع قوام در اوج بلوغ سیاسی و اقتدارش است. از سویی چون بازیگر سیاسی کم نظیری استالین را به آسانی، اما با ترفندی پیچیده، در شطرنج سیاسی مات می کند و از سوی دیگر با بازی کم نظیر دیپلماتیک در عرصه بین المللی نوعی اجماع جهانی علیه حضور شوروی در ایران فراهم می سازد در عین حال با ایجاد سودای دستیابی به امتیاز نفت شمال به روس ها یکبار دیگر به ایرانیان نشان می دهد که دولت شوروی دنبال هیچ چیز نیست مگر منافعش و با ژست چپ در داخل، دستگیری محافل راست گرا، ایجاد کابینه ائتلافی با حزب توده، تشکیل حزب دموکرات با شعارهای چپ گرایانه (برای حذف انحصار حزب توده در ادعای دفاع از حقوق زحمتکشان،...) زمینه را برای خروج کامل روس ها، اقتدار کامل دولت و در نهایت سرکوب جنبش های جدایی طلبانه در آذربایجان و کردستان فراهم سازد.
ز) فصل پایانی کتاب به نخست وزیری قوام در پی استعفای محمد مصدق در تیرماه ۱۳۳۰ و در نهایت حذف تمام عیار احمد قوام از صحنه سیاسی کشور اختصاص دارد. نویسنده بر این گمان است که قوام در زیر «آوار هولناک سی تیر مدفون شد» و باور دارد که « قوام با تکیه بر تجربیاتش در عرصه سیاست و دیپلماسی، توجه خود را معطوف ساخته بود تا به دور از شعار و احساسات، منافع مالی و اقتصادی ایران را در نبردی نابرابر تامین کند.» (ص. ۳۲۰) با این حال، نویسنده اشاره دارد که «واقعیت آن که، با توجه به تناسب قوا و فضای سیاسی جامعه، امکان موفقیت قوام از اقبال چندانی برخوردار نبود.» حمید شوکت بر این باور است که با مرگ قوام در سال ۱۳۳۴، «ایران سیاستمداری را از دست داد که تدبیر و درایتش در آمیزه ای با جسارت و بی باکی، نمونه و همانند نداشت» (ص۳۲۸) .
● درباره نویسنده
حمید شوکت در سال ۱۳۲۷در تهران به دنیا آمد و ۱۳۴۶به آمریکا رفت (۲). او در آنجا هنگام شرکت در مبارزاتی که بر ضد جنگ ویتنام شکل گرفته بود به عضویت در سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا و کنفدراسیون جهانی درآمد.کتاب «در تیررس حادثه...» نخستین کتاب از وی است که در ایران منتشر شده و به موضوعی غیر از مسائل مختلف مربوط به جنبش چپ اختصاص دارد.
شوکت در این کتاب چیرگی اش را بر جزئیات تحولات تاریخی معاصر نشان می دهد و با سرزدن به آرشیوهای وزارت خارجه آلمان و نیز دسترسی غیرمستقیم به آرشیوهای مسکو و باکو پاره ای جزئیات را درباره فرازهای مهم تاریخ معاصر ایران، به ویژه تحولات سیاسی بعد از سال ۱۳۲۰ نشان می دهد که تاکنون نشانی از آن در آثار تاریخی معاصر نبوده است. با این حال، نوع داوری وی درباره قوام السلطنه که به نظر منحصربه فرد می رسد نشان از دیدگاه فکری خاصی دارد که به گمان نگارنده از آسیب های جدی لطمه می بیند. در بخش دوم مقاله حاضر برخی انتقادات در این زمینه مطرح می شود.
● دنیای خاکستری سیاست
در ادامه، چند نکته انتقادی درباره دیدگاه های طرح شده در کتاب عنوان می شود.
۱) اید ئولوژی سیاسی قوام
کتاب حمید شوکت درباره قوام السلطنه و نقش وی در تاریخ معاصر ایران از برخی جهات با آنچه مورخان دیگر یا لااقل مورخانی با گرایش های متفاوت ملی و مترقی نگاشته اند در تضاد و تناقضی آشکار است. شوکت در فصل های آغازین کتاب به استناد پاره ای نقل قول ها و اسناد، ادعا می کند قوام حضور تعیین کننده و یا دست کم پراهمیتی در جنبش مشروطه خواهی ملت ایران داشته است. بنا به ادعای شوکت «با تبعید رضاشاه، نام آزادی، قانون و کلام مشروطیت بر زبان ها بود و این کلام، با فرمان مشروطه، به نام قوام گره می خورد» (ص. ۱۷۶).
اما آیا اگر قوام به عنوان «دبیر حضور دربار قاجار» فرمان مشروطیت را با خط خوش نوشت، سخن گفتن از گره خوردن فرمان مشروطه با نام قوام، دست کم اغراق آمیز نیست؟ بسیاری از نوشته های مشروطه خواهان بنام در سال های رئیس الوزرایی یا وزارت قوام قبل از روی کارآمدن رضاشاه حاوی انتقادات تند نسبت به قوام است. همان طور که مثلا از مشیرالدوله یا مستوفی الممالک به نیکی یاد می کنند. چگونه وجدان عمومی روشنفکران و مشروطه خواهان یک جامعه می تواند چنین از واقعیت به دور باشد؟ پدیده قوام السلطنه در ایران آن زمان، یک استثنا نبود.
وی در نهایت اصلاح طلبی می توانست باشد که با «استبداد خیرخواهانه» پروژه مدرنیزاسیون (و البته نه مدرنیته) را در جامعه پیش ببرد. وی متعلق به نسلی است از سیاستمداران که نخستین بار با فرنگ آشنا شدند و با توجه به عقب ماندگی جامعه خودی راهی به جز استبداد برای موفقیت نو سازی جامعه در پیش نمی یافتند. مگر رضاشاه در دوران زمامداری اش روشی به جز ایده های قوام داشت؟ سرکوب حرکت های تجزیه طلبانه داخلی، استقرار دولت مرکزی مقتدر، به قول نویسنده تعامل مثبت با خارجی ها و مدرن سازی جامعه.
نویسنده بارها در بخش های مختلف کتاب انتخاب قوام به نخست وزیری یا رئیس الوزرایی را حاصل انتخاب دولت های استعماری می داند. انتصاب قوام به رئیس الوزرایی (بعد از سیدضیا) بازتاب انتخاب جدید انگلستان بود (ص.۱۱۲)؛ وی در سال ۱۳۳۱ در پی زدوبندهایی که با سفارتخانه های خارجی داشت از سوی شاه برای نخست وزیری برگزیده شد. حتی نکته بسیار جالب توجه و خواندنی که نویسنده درباره ارتباطات پنهانی قوام با آلمانی ها در سال های پس از اشغال ایران توسط متفقین اعلام می کند نیز به هیچ عنوان نشانه گرایش ضداستعماری و ملی گرایی قوام نیست؛ بلکه وی همچون هر صاحب قدرتی که صرفا تمنای قدرت دارد درصدد تعامل با تمامی قدرت های بزرگ جهانی بود، همان طور که رضاشاه نیز پیش از وی چنین کرده بود.
عملکرد قوام نشان می دهد که تاثیرپذیری وی از مشروطه در همان حدود مثلا تاثیرپذیری رضاشاه از پدیده مشروطیت است؛ یعنی مدرنیزاسیون به علاوه دولت مقتدر مرکزی. اتفاقا قوام نیز مانند رضاشاه معتقد به تبانی و زدوبند به قول نویسنده تعامل مثبت با دولت های استعماری بود و اتفاقا قوام هم به دموکراسی باور نداشت؛ او نیز طرفدار دولتی مقتدر و سرکوب گر بود (البته به شرط آنکه خود در راس آن قرار گرفته باشد!) قوام السلطنه نیز به رغم آن که دیپلماتی کارکشته بود و گاه ژست های دموکراتیک می گرفت، همچون رضاشاه در نهایت یک مستبد بود.
افرادی همچون قوام السلطنه یا رضاخان آرمان مشروطه را صرفا در پروژه مدرنیزاسیون و دولت مرکزی خلاصه کرده بودند و این یعنی آنکه شرط لازم مشروطه را می دیدند اما شرط کافی آن، یعنی قانون گرایی و آزادی، در حقیقت روح مشروطه را به قربانگاه می بردند.
نکته پراهمیت دیگر آن که قوام به شدت آلوده به فساد مالی بود و مدارک بسیار در این زمینه وجود دارد و نویسنده نیز در کتاب به مواردی از آن اشاره کرده است. میرزاده عشقی در هجویه ای که درباره قوام سروده به صراحت می گوید (۵):
«ارث پدر گفتمت به او نرسیده
جیب شما ملت فقیر بریده
پارک بنا کرده است و رفته خراسان
هرچه که بوده در آن دهات خریده
این همه پول از کجا رسیده بر این مرد
کو بسپارد به بانک های عدیده»
از این رو، در یک کلام مشروطه خواهی قوام از همان جنس مشروطه خواهی رضاشاه بود؛ یعنی استبداد به اضافه مدرنیزاسیون.۲) احمد قوام و محمد مصدق در ترازوی تاریخ
حمید شوکت ادعا می کند که «سی تیر، جز شکستی شوم یا فرصتی از دست رفته چیز دیگری بیش نبود.» (ص.۳۱۷) معنای دیگر این عبارت آن است که اگر قوام نخست وزیر می ماند (در پی استعفای مصدق) می توانست راه حلی برای بحران نفت پیدا کند و قرارداد فاجعه بار کنسرسیوم بر اقتصاد ایران تحمیل نمی شد. البته، اگر احتمالا هرکس دیگری هم به روش قانونی به قدرت می رسید، نه از طریق کودتای امریکایی ها و انگلیسی ها، بدیل بهتری برای بحران نفت پیدا می شد. اما بدون تردید باید بر آرمان های ملی کردن صنعت نفت چشم می پوشید.
اما نکته این است که چرا باید سی ام تیرماه را شکست شوم یا فرصت از دست رفته بدانیم؟ چرا عدم پذیرش پیشنهاد مشترک آمریکا و انگلیس به دولت مصدق در اسفند ۱۳۳۱ یعنی ۸ ماه بعد از سی تیر که به قول نویسنده «آخرین امید به حل مسالمت آمیز مسئله نفت از بین رفت» (ص۳۱۶) فرصت از دست رفته نباشد. آیا قوام در بهترین حالت و مساعدترین شرایط می توانست امتیازاتی بیش از این پیشنهاد که حاصل مبارزات گسترده مردمی و تلاش های پیگیر دیپلماتیک دولت مصدق بود به دست آورد؟پس چه طور می توان ادعا کرد که «(غلبه بر خواب آشفته نفت و کابوس کودتا) منوط به ماندن قوام بود (ص۳۱۷)».
تمام مذاکرات نفتی دولت دکتر مصدق با انگلیسی ها و آمریکایی به تفصیل کافی در کتاب خواب آشفته نفت نوشته محمدعلی موحد ذکر شده است. سقف امتیازاتی که آنها در آن مقطع می توانستند به ملت ایران بدهند نیز کم وبیش معلوم است. برای نظام جهانی سرمایه داری در سال ۱۹۵۳ امکان پذیر نبود که کشوری به سادگی منابع نفتی خود را ملی کند و منافع حاصل از آن را در اختیار بگیرد. به یک دلیل روشن؛ سامان مناسبات اقتصادی آنها با کشورهای پیرامونی صادرکننده انرژی و یا تمام صادرکنندگان مواد خام و اولیه از هم می پاشید.
از سوی دیگر، دنیای پس از جنگ سرد (لااقل تا اواسط دهه ۱۹۸۰) جهانی نبود که امکان استمرار نظام های دموکراتیک در کشورهای بحران زده جهان سومی به ویژه کشوری که در منطقه ای سوق الجیشی قرار گرفته و صادرکننده نفت، یعنی شریان حیاتی اقتصاد جهانی است را فراهم آورد، چرا که در دنیای جنگ سرد، بدیل چپ گرا به طور بالقوه در تمامی این کشورها می توانست حضور داشته باشد و هدف بلافصلش نیز کسب قدرت سیاسی بود. از همین روست که کودتای ۲۸ مردادماه در تهران، یک استثنا در کارنامه کشورهای غربی نبود، بلکه شاید قاعده رفتاری آنها در قبال جنبش های دموکراتیک اجتماعی در این کشورها طی سه دهه آتی به شمار رود.
اما بی آنکه بخواهیم به ورطه دیدگاهی دترمینیستی در قبال تاریخ فروافتیم، قضاوت های حمید شوکت در کتاب «در تیررس حادثه» منطقی می نماید؟ آیا مصدق، قوام، محمدرضا پهلوی و... در خلائی فارغ از زمان و مکان می زیستند. به راستی این افراد در تاریخ چقدر نقش داشتند و چقدر می توانستند مسیر آتی آن را تغییر دهند؟
این گفته جسارت آمیزی است، اما آیا از یک ظرف زمانی و مکانی مشخص صحبت نمی کنیم؟ آیا این ظرف زمانی و مکانی در جایی روی این کره خاکی قرار نگرفته است که در سرتاسر آن شاهد یک نظام به هم پیوسته جهانی هستیم. چرا سرنوشت کشورهای جهان سوم در دوران جنگ سرد و لااقل تا سال ۱۹۸۰ اینقدر به یکدیگر شبیه بود.
آیا روی کار آمدن قوام یا هرکس دیگر اهمیت استراتژیک منابع انرژی فسیلی را برای نظام جهانی کاهش می داد؟ محمد مصدق، برای تاریخ معاصر ایران، نماد دموکراسی و ملی گرایی است. وی نیز همچون قوام سیاستمداری کارآزموده بود اما تفاوت وی با قوام این بود که برایش دموکراسی یک «بازی سیاسی» نبود، یک «پرنسیپ» بود.
مصدق عمیقا به لیبرال دموکراسی اعتقاد داشت. آیا به صرف فرارفتن از دموکراسی نمایندگی، آن هم در کشوری که انتخابات پارلمانی اش در تمامی سال های بعد از مشروطه همواره در فضایی تیره و پرتقلب صورت می گرفت، باید مصدق را به تحریک احساسات خفته عوام (ص۳۱۵) متهم کنیم؟
غرض نه آن است که قوام را یکسره سیاستمداری فاسد و غرض ورز معرفی کنیم و نه آنکه از مصدق اسطوره ای تاریخی بسازیم که عاری از خطا بود، اما تاریخ گواهی می دهد قوام پایبند اصول دموکراتیک نبود و درمقابل مصدق به اصول دموکراسی عمیقا اعتقاد داشت. قوام به مدرنیزاسیون اعتقاد داشت اما خود را تنها مجری آن می دانست و برای عملی ساختنش نیاز به «دولت مقتدر مرکزی» داشت. قوام معتقد بود در بازی سیاست باید به خارجی ها امتیاز بدهد و امتیاز بگیرد (تعامل مثبت). اما مصدق برای امتیازدهی و امتیازگیری خط قرمزی داشت که منافع ملی بود.
۳) درباره درک روشنفکران از بلشویسم
هر فرد ریشه در خاک لحظه ای معین از تاریخ دارد و با جنبه های دیگر حیات اجتماعی و فرهنگی آن لحظه در تعامل و تعادل و تقابل است. بیرون کشیدن افراد از بستر تاریخی که در آن می زیستند و داوری درباره آنها با پیش فرض ها و نگرش هایی که نسل های بعد از آن برخوردار شده اند از سویی انتظاری اغراق آمیز از افراد در شکل گیری سرنوشت تاریخی ملت ها پدید می آورد و از سوی دیگر عواملی را که در عینیت زندگی اجتماعی نسل های گذشته وجود داشته کمرنگ می سازد.
نویسنده بارها برای محکوم ساختن بسیاری از انقلابیون سال های پایانی دوران قاجار به پاره ای نقل قول های آنان در دفاع از شوروی و نیز درخواست آنان برای کمک رژیم تازه استقرار یافته بلشویک ها اشاره می کند. در اینجاست که گویا نویسنده انتظار دارد انقلابیون نزدیک به یک قرن پیش نیز از همان درک کنونی وی از لنین و لنینیسم برخوردار بوده باشند. در نخستین سال های پیروزی انقلاب اکتبر این تنها انقلابیون ایرانی نبودند که دلبسته لنین و انقلابش شدند؛ این موجی بود که در کل جهان به راه افتاده بود؛ از روشنفکران لیبرالی مانند برنارد شاو گرفته تا سوررئالیست های رادیکال فرانسوی. عارف قزوینی در پی پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه می نویسد؛
«ای لنین ای فرشته رحمت
قدمی رنجه کن تو بی زحمت
تخم چشم من آشیانه توست
پس کرم کن که خانه، خانه توست»
آیا می توان به استناد این شعر ادعا کرد عارف قزوینی وطن فروشی بود که می خواست کشورش را به امپراتوری بلشویک ها هبه کند. محمدتقی بهار که در مشروطه خواهی و وطن دوستی اش تردیدی نداریم ستایش های بسیار از لنین و انقلاب اکتبر دارد و همین طور بسیاری از چهره های مطرح فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مترقی و ملی گرای آغاز قرن. در چنین حال و هوایی که در ایران و جهان حاکم بود چرا باید به میرزا کوچک خان یا محمد تقی خان پسیان خرده بگیریم که در سال ۱۹۲۰ درک درستی از لنینیسم و انقلاب روسیه شوروی نداشتند.
برای خواننده کتاب و نگارنده این سطرها، مرزبندی عمیق نویسنده با لنینیسم و امپراتوری بلشویک ها در روسیه در سطرهای پیدا و پنهان کتاب آشکار و قابل احترام است، اما نمی فهمد چرا اصرار دارد که همه تحولات ایران در نخستین دهه های قرن و جایگاه نیروهای سیاسی را صرفا از منظر درک و یا رابطه شان با اتحاد شوروی تبیین کند.
محمدتقی خان پسیان یک دموکرات و آزادیخواه بود که به آرمان های مشروطه باور داشت، آیا به صرف این که وی در مقطعی از زندگی و مبارزات نافرجام خود نامه ای به لنین نوشت و خواستار حمایت وی شد سرکوب وی از طرف دولت مرکزی را می توان توجیه کرد و بی رحمانه چنین پیش بینی کنیم؛ «... خطر انقلاب بلشویکی در خراسان و تجزیه کشور به واقعیتی انکارناپذیر بدل می شد و در نهایت از رویای رومانتیسم انقلابی کلنل، کابوسی تلخ و هولناک برای ایران برجای می گذاشت.» (ص۱۰۶)به جرات می توان گفت شناخت از منافع دولت جدید روسیه در ایران در آن زمان امکان ناپذیر بود.
این دولت به نام آزادی و حقوق طبقات زحمتکش به قدرت رسیده بود. مبارزه افرادی مانند قوام با شوروی هم نه از منظر آرمان های انقلاب مشروطه و استقلال طلبی که از منظر محافظه کاری در کمین قدرت صورت می گرفت که مخالف انقلاب و انقلابی گری بود. در شرایطی که امروز یعنی نزدیک به ۹۰ سال پس از انقلاب اکتبر هنوز برخی روشنفکران درک درستی از آن ندارند چگونه می توانیم از انقلابیان یکصدسال پیش چنین توقعی داشته باشیم.
پرویز صداقت
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید