چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

نقد و ایدئولوژی


نقد و ایدئولوژی
۱) امروزه نقد مشمول مفاهیمی است که به جهت فقر خود دچار مازاد حرف شده است- شاید به تاسی از مارکس باید از «فقر نقد» سخن گفت- کشاندن آن به عرصه علمی یا کارشناسی یا رشته یی تخصصی که تنها معدود کارشناسان می توانند به آن دست یازند، نشان از این وضع است. و نیز متصف کردن نقد به صفت هایی نظیرسازنده، منصفانه، بی طرف از همین روست. مساله نقد گره گاه نزاع سنت و مدرنیته است و به همین دلیل تبدیل به گره کور ما شده است.نقد در تعبیر رایج دلالت از تشخیص سره از ناسره است. چنین تعریفی درهمان بافت تقابل های دوتایی معنا می یابد. به عبارتی در یک بافت دوتایی گزیدن یکی، معنایی از نقد پیدا می کند. بدین ترتیب انتخاب کردن نوعی عمل اخلاقی است. هر چند از نظرکانت عمل اخلاقی اگر به اختیارنباشد، دیگراخلاقی به حساب نمی آید. اما این انتخاب کردن را گفتمان حاکم هرعصری تعیین می کند. بهمن بازرگانی در کتاب «ماتریس زیبایی» می گوید؛ هر فضایی دارای کانون جاذبه زیبایی است که همه چیز معطوف به آن است. در این فضای مونیستی تنها یک گفتمان زیبا دیده می شود.
اینکه آیا این انسان است که گفتمان عصری را می سازد یا آن گفتمان، انسان را محل بحث است.
اما نقد به چه کارمی آید؟ نقطه عزیمت رو به جلو رفتن- یعنی پیشرفت؟ آیا به همین دلیل است که ما آن را متصف به سازنده می کنیم؟پس نقدی که عامل سازنده نیست طبعاً نباید اساساً نقد به حساب آید؟ اما چرا عمدتاً محل نزاع است؟ پس اگرذات نقد سازندگی است، اگرتشخیص درستی است از نادرستی پس چرا همیشه نقد محل تنازع است؟
احیاناً چیزی دیگر درکنه نقد نهفته است که طرف مقابل را به واکنش وا می دارد. به عبارتی باعث «فغان» می شود.
۲) چنانچه آغاز نقد مدرن را کانت بدانیم، به عبارتی به عقل روشنگری اصالت دهیم، درآن صورت به عقل خودبنیان اصالت داده ایم. در این گفتمان، سوژه حاکم، عقل است. پس تشخیص سره از ناسره به عهده آن است. تمام نزاع دیگرگفتمان ها با عقل خودبنیان نه صرفاً بر چگونگی نقد عقل بلکه برسرحاکم کردن سوژه نقدکننده است یعنی سوژه یی که تشخیص می دهد سره را از ناسره. وقتی می گوییم نقد باید حدی داشته باشد، چه کسی این حد را تعیین می کند؟عمده همین است. سراسرتاریخ نقد، نزاع بین سوژه هایی است که می خواهند مقام سوژگی خود یا به عبارتی مقام تشخیص دهنده را تعیین کنند.کسب قدرت یعنی کسب مقام تشخیص دهنده سره از ناسره. دراین میان ناقدان مدرنیته نیز در عین نقد چنین رویکردی، خود عملاً همین رویه را پیش می گیرند.پس هرسوژه یی نقد می کند تا سوژگی خود را برکرسی نشاند. نزاع بر سر این است که چه کسی حد را تعیین می کند. فی المثل عقل؟ ایمان؟ اجماع؟
وقتی گفتمان حاکمی نقد می شود نه برای اشتباه بودن آن بلکه دردرجه اول بر سر حاکمیت آن گفتمان است. هرنحله فکری با بزرگنمایی بخشی یا ویژگی مشهور گفتمان پیشین و هجوم به آن، خود را حاکم می کند.
۳) اگر criticalمشتق ازcritic است پس کار نقد بحرانی کردن یک «متن» است؛ بر ملا کردن شکاف های موجود در متن. اما با وضعی که امروزه نقد پیدا کرده است، دردرجه اول خود آن نیاز دارد که خود را «بحرانی» کند.
۴) اما مساله نقد با واسطه یی به نام «شریعتی »ربط یافته است. ناقدان با چنین واسطه یی معطوف به مساله سنت و مدرنیته اند.پیش از آنکه تصور کنیم، شریعتی امروزه وارد چرخه بازار شده است و این درست بدین معنا است که شریعتی تبدیل به کالایی شده است که از عشاق شانزده ساله تا سیاست بازان و ژورنالیست های تفکرورز، در حال مصرف کردن او هستیم؛ چنین امری البته در سالگردهای تکراری اش تشدید می شود. اما این مصرف کردن تنها در حفظ و اشاعه جملات شطح گونه او- با عبارتی نظیر «عجب جمله عمیقی گفته است،»- باقی نمی ماند بلکه کار به جزئیات زندگی، روابط زناشویی شریعتی و فلان و بهمان کشیده می شود. تا جایی که با چاپ عکس های قدی و نیمه قدی از فرزندان او در جریده ها، این شو کامل می شود. ما همه این مقدار را باید به حساب «شیفتگان به او» بگذاریم، البته به این جمع باید رادیو و تلویزیون را نیز افزود تا ارادت همگان به شریعتی تکمیل شود؛ یعنی بله ما هم از تاریکخانه شریعتی سر درآوردیم،
و اما از سوی دیگر نقدهایی به شریعتی است که کم از دسته اول ندارد و از شدت اشباع شدگی، بوی ماندآب آن همه جا را- به علاوه داغی تابستان- فرا گرفته است، نقدهایی نظیر «از دل پروژه شریعتی، خشونت بیرون زد»؛ «شریعتی اسلام را ایدئولوژی زده کرد و به همین خاطر از دموکراسی دور شد»؛ «شریعتی، تاریخی گر بود»؛ «ابوذر شریعتی منتج به مبارزه مسلحانه شد» - خود راقم هم چندین سال پیش، از همین فضولی ها می کرد- بدین ترتیب این منتقدان گمان می کنند با سب الشریعتی می توانند گذشته را تطهیر کنند و با شروع مجدد از گذشته، اکنون را نیز حالی دهند. دشواری کار در خود مساله نقد وجود دارد که مغفول مانده است. هر چند مدافعان شریعتی در قبال این نقدها نیز دستی پیش تر نداشتند؛ «شریعتی وجوه متعددی دارد و نباید بر یکی از آنها انگشت تاکید گذاشت»، «شریعتی اصلاً به خشونت اعتقاد نداشت بلکه او کار فرهنگی می کرد»، البته مگر کسی پیدا می شود که بگوید من به خشونت اعتقاد دارم. همه دقیقاً بر مبنای واسطه ها و میانجی هایی خشونت خود را اعمال می کنند. باید دید تجلی خشونت در چه مراتبی صورت می گیرد.
اما چون مفهوم نقد هم مثل مفهوم خشونت سهل گرفته شده است، به همین خاطر هر ساله شاهد تکرار همان حرف های اشباع شده هستیم. بدین ترتیب است که دائم از پایان ایدئولوژی ها دم می زنیم و فکر می کنیم با این کار، پاسخی قاطع برای «چه باید کرد» در آستین داریم. شریعتی حتی اگر در آن زمان تاکید کلامش را بر دموکراسی می گذاشت، اصلاً شریعتی امروز نبود و دیده نمی شد. شریعتی برآیند کلام دیگران و گفتمان حاکم بود. به همان میزان که امروزه ایدئولوژی نمرده است، شریعتی نیز نمرده اما گفتمانی در میان گفتمان های دیگر است و این غفلت نشان دهنده کند شدن نقد است که در سرهای کاهل مدافعان و منتقدان جا خوش کرده است. از یاد نبریم، برنج مغز- خام را با مدام آب بستن به آن نمی توان پخت؛ درست کاری که مدافعان و منتقدان شریعتی می کنند. خود شریعتی نیاز دارد که «بحرانی» شود.
امیر هوشنگ افتخاری راد
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید