چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ایدئولوژی، روشنگری و جامعه


ایدئولوژی، روشنگری و جامعه
به اقتباس از تری ایگلتون، خواست ایدئولوگ های روشنگری در مقام سخنگویان پرشور اجتماعی، عموماً بازسازی جامعه بر پایه یی عقلی است.
هرچند در نقش ها و شناسه های روشنفکری، مساله «فاش گویی به قدرت» (ادوارد سعید) و نیز «نقد صریح قدرت» (بابک احمدی) را می بینیم، اما پرسش اینجا است که آیا ساحت روشنفکری صرفاً معطوف به قدرت است؟ هرچند که ایگلتون، خود در مقام نقد این روشنگران ایدئولوگ معتقد است که آنان بی باکانه به نظم اجتماعی حمله می برند و برآن بودند که می توان با اصلاح ذهنیات نادرست انسان ها، از راه آموزش و تعلیم، توده ها را برای بیرون آمدن از زیر یوغ خودکامگی و رسیدن به آزادی به حرکت درآورد. در سوی دیگر نیز، متفکری چون کارل مانهایم به دو مفهوم «کار» و «فرهنگ» اشاره می کند.
بهتر است پرسشی که ایگلتون مطرح می سازد را به یاد آوریم که اگر قرار است به واسطه کنش روشنفکرانه و روشنگرانه، همه چیز در معرض روشنایی شفاف قرار گیرد یا به عبارتی پرده برداری (dis-cover) شود - که همان روی گردانی از دروغ و دمیدن در سïرنای حقیقت است و اصیل ترین وظیفه روشنفکری به شمار می رود- آیا این معنی نباید شامل حال خود آنها نیز شود؟ به دیگر سخن، اگر با رویکرد نقد کانتی (نقد خرد) بنگریم، این پرسش مطرح است که آیا خود «خرد» نیازمند نقد نیست؟ و اگر هست چه کسی آن را نقد خواهد کرد؟ مانهایم از این دریچه وارد نقد روشنفکری می شود و آن را به مثابه یکی از ابزارهای «باخودبیگانه ساز» در جوامع مطرح می کند. وقتی در نقد یک روشنفکر حرف می زنیم، عموماً فراموش می کنیم که «گفتمان» او و پرسش هایی که در روزگار خود درافکند را نقد کنیم.
روشنفکری چون علی شریعتی نیز در برهه یی از زمان ستایش و در برهه یی دیگر نکوهش می شود، بی آنکه لزوماً به لحاظ گفتمانی مورد تحلیل و نقد قرار گیرد. اما این بلا کمتر بر سر روشنفکران اروپایی فی المثل سارتر آمده است. با این حال، کوشش می کنم دست به داوری شتابزده در این باب نزنم. در رجوع به مانهایم، آنچه وی را در بحث الیناسیون، به دو مفهوم کار و فرهنگ رهنمون می شود، مردمانی هستند که فرهنگ را «می آفرینند». نقد روشنفکری در ایران (چه در مورد شریعتی و چه در مورد روشنفکران دیگر) در حیطه سیاست روزمره بوده و البته گاه نقبی هم به حوزه های معرفت شناختی زده است (مانند عبدالکریم سروش). آسیب شناسی روشنفکری، خیلی کم از دریچه فرهنگ نگریسته شده و «کار» روشنفکرانه کمتر مورد شناسایی دقیق قرار گرفته است.
روشنفکران، مردمانی برین اند که در رابطه مستقیم با مدل اقتصادی تولید قرار ندارند. آنان بیشتر در هم کنشی با مدل اجتماعی تولید، یعنی با «زندگی اجتماعی(Social Life) هستند. البته مانهایم گویی به روشنفکران همان گونه می نگریست که مارکس به کارگران. برای همین است که گویی مانهایم مانند وبر می کوشد تا الیناسیون را در دیگر لایه های اجتماع بررسی کند. مطالعه یا حتی بازخوانی «ایدئولوژی و یوتوپیا»ی مانهایم با نگرش به این وجه از نقد روشنفکری بی تردید مؤثر و راهگشا است. روشنفکر در مقام ویرانگری و بازسازی جامعه بر پایه یی عقلی، ناگاه به ورطه ایدئولوژی می افتد و کنش او خواه ناخواه به تولید پوتوپیسم منجر می شود. این «خواه ناخواه» بیانی است که مثلاً مانهایم از آن به «عقل باخودبیگانه شده» (Alienated Mind) تعبیر می کند.
این عقل، که خود را در مقام «سوژه ناب» هم قرار می دهد، می خواهد از واقعیت ملال آور بگریزد و عوالمی خیالی برسازد که در آن، «فرد» سرور کنش های خویش است و همه چیز بر اساس میل و خواسته او پیش می رود. احتمالاً این رویکرد می تواند با آشکار کردن گونه یی پارادوکس در روش شناسی و حتی انسان شناسی روشنفکران، ما را به «آستانه نقد» رهنمون شود. حال آنکه در خصوص روشنفکران ایرانی مانند شریعتی، بیش از توجه به جنبه های یادشده، مثلا به رویکرد «دینی» یا «انقلابی» یا بهره گیری او از کهن الگوهایی (Archetype) چون «ابوذر» خرده می گیرند و این خرده گیری را با قاطعیت تمام در شمار نقد تمام عیار یک روشنفکر نیز قرار می دهند.
به رغم تاکید بسیاری مبنی بر جلوگیری از اختلاط مفهومی میان «روشنگر» و «روشنفکر»، اصرار دارم تا این دو مفهوم را حداقل با اندکی مسامحه در کنار یکدیگر و مترادف یکدیگر بگیریم و آنگاه به ارزیابی روشنفکری در ایران بپردازیم. با توجه به تفاوت بنیادین ساخت اجتماعی غرب با ایران، نمی توان بïعد و مقیاس روشنفکران اروپایی را به روشنفکران وطنی تسری داد. در جامعه یی مانند ایران، شخصی مانند محمد علی فروغی نیز یک روشنفکر تمام عیار محسوب می شود، هرچند از قدرت سیاسی هم بهره مند بوده است، زیرا در عین برخورداری از مناصب دولتی، از روشنگری و کنش های فرهنگی رهایی بخش فروگذار نکرده است. چه بسا اگر شخصیتی مانند شریعتی نیز در همان مقام، کاری جز این نمی کرد. اما قرار گرفتن شریعتی به عنوان یک روشنفکر عمومی و نیز یک «بیرونی» (outsider) در مقابل قدرت و ارزیابی خاص او از وضعیت اجتماعی و اقتصادی، باعث می شود او در مقام یک ایدئولوگ انقلابی اسلام شیعی و با «زبان»ی حماسی و هیجان آور و در یک «فضا»ی مذهبی مستقل (حسینیه ارشاد) دست به بازتولید «نشانه »هایی چون ابوذر بزند. در این معنا، شریعتی همان قدر روشنفکر است که سارتر؛ اما شاید بهتر باشد در نقد روشنفکر از این نقطه شروع کنیم که مثلاً شریعتی یا سارتر، با توجه به بودگاه مکانی و فکری شان، چقدر روشنفکر «نیستند»؟ نتیجه این تأمل هرچه باشد، از دو حالت حداکثری به کلی مبرا است؛ بت انگاری و مرده انگاری.
حسین فراستخواه
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید