دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


مقبره‌الشعراء ، تبریز


یكی از جذاب‌ترین و مهم‌ترین اماكن تاریخی شهر تبرز مقبره‌الشعراء محله سرخاب است كه به ویژه از سال‌های بعد از انقلاب اسلامی هزاران تن را به سوی خود جلب كرده است. مقبره‌الشعراء در جانب شرقی بقعه سید حمزه واقع شده و محل دفن ده‌ها تن از عرفا، دانشمندان و ادیبان نام‌آور این مرز و بوم است.
این مقبره یا به عبارت دیگر گورستان، از حوالی بقعه سید حمزه شروع می‌شود و تا مزار باباحسن (قبر ملاحسن كنونی) از شمال و دره گراب (حوالی حكام گرو فعلی) و در سرخاب از غرب كشیده می‌شود كه در آن شعرا، علما و فقها و عرفای بسیاری دفن شده‌اند. معروف‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از : مولانا محمد معروف به بابا مزید، باباحسن، خواجه عبدالرحیم اژآبادی، مولانا نظا‌م‌الدین یحیی غوری، شیخ حسن بلغاری، مولانا محمد مغربی، سلطان پیرباب، شیخ معین‌الدین صفر، مولانا عبدالقادر نخجوانی، مولانا احمد هراتی، مولانا مظفر محمد شابزاری، همام تبریزی، مولانا بهاءالدین خاكی، مولانا ضیاءالدین بزرگ، خاقانی شیروانی، اسدی طوسی، ابوالعلاء فلكی، ظهیرالدین فاریابی، شاهفور نیشابوری، انوری ابیوردی، قطران تبریزی، شیخ محمد خیابانی، ثقه‌الاسلام و محمد حسین شهریار و ...
مقبره‌الشعراء تا پیش از هجوم و غلبه عثمانی‌ها در پایان سده دهم هجری هنوز آباد و معروف بود ولی در دوران اشغال چند ساله تركان به صورت ویرانه‌ای درآمد.
در سال 1337 شمسی به دنبال انتشار دیوان كمال خجندی وسط آقای عزیز دولت‌آبادی، مسئله گورستان كمال در محله كوره‌پزخانه ولیان كوی مطرح گشت و به دنبال آن، مقبره‌الشعراء مورد توجه مسئولین قرار گرفت. در سال‌‌های بعد از انقلاب اسلامی، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی توجه ویژه‌ای به امر بازسازی و احیاء این مكان مبذول كرد و بعد از مرگ و تدفین استاد شهریار، این مكان به یكی از مراكز جذب جهانگرد تبدیل شد.
در حال حاضر بنای زیبایی بر روی مقبره‌الشعراء وجود دارد كه در صورت توجه بیش از پیش و تكمیل آن، این مركز می‌تواند نقش مهمی در جذب جهانگرد، خصوصاً جهانگردان جمهوری آذربایجان داشته باشد.
از مشهورترین چهره‌های معاصر كه در مقبره‌الشعراء غنوده است محمد حسین شهریار شاعر نامدار معاصر ایران است. شهریار افزون بر دیوانِ شعر فارسی كه در برگیرنده قالب‌های گوناگون شعر به ویژه غزلیات زیبای اوست، سراینده منظومه دلنشین آذریِ حیدربابا است كه از جایگاه والایی در میان آذری‌زبانان و دوستداران شعر و فرهنگ برخوردار است و اكنون بخشی از فرهنگ غنی آذری است.
شعر پیام به انشتین از شعرهای شهریار در قالب نو است كه در اینجا می‌خوانیم :
انشتن یك سلام ناشناس البته می‌بخشی
دوان در سایه‌روشن‌های یك مهتابِ خُلیایی
نسیم شرق می‌آید، شكنجِ طُرّه‌ها افشان
فُشرده زیر بازو و شاخه‌های نرگس و مریم
از آن‌هایی كه در سعدیّه شیراز می‌رویند
ز چین و موجِ دریاها و پیچ و تابِ جنگل‌ها
دوان می‌‌آید و صبحِ سَحر خواهد به سر كوبید
درِ خلوت‌سرای قصرِ سلطانِ ریاضی را

درونِ كاخِ استغنا، فراز تختِ اندیشه
سر از زانوی استغراقِ خود بردار
به این مهمان كه بی‌هنگام و ناخوانده است در بگشا
اجازت ده كه با دستِ لطیفِ خویش بنوازد.
به نرمی چینِ پیشانیِ افكارِ بلندت را
به آن ابریشمِ اندیشه‌‌هایت شانه خواهد زد

نُبوغِ شعرِ مشرق نیز با آیینِ درویشی
به كف جامِ شرابی از سبوی حافظ و خیّام
به دنبالِ نسیم از در رسیده می‌زند زانو
كه بوسد دستِ پیرِ حكمتِ دانای مغرب را

انشتن آفرین بر تو!
خلاء با سرعتِ نوری كه داری در نَوَردیدی
زمان در جاودان پی شد، مكان در لامكان طی شد
حیاتِ جاودان كز درك بیرون بود پیدا شد
بهشتِ روحِ عِلْوی هم كه دین می‌‌گفت جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهانِ دین و دانش را
انشتن نازِ شِستِ تو :
نشان دادی كه جِرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می‌شكافد جزوِ جمع عالم بالاست
به چشمِ موشكافِ اهلِ عرفان و تصوّف نیز
جهانِ ما حبابِ روی چینِ آب را مانَد
منِ ناخوانده دفتر هم كه طفلِ مكتبِ عشقم
جهانِ جسم، موجی از جهانِ روح می‌بینم
اصالت نیست در مادّه
انشتن صد هزار احسن و لیكن صد هزار افسوس
حریف از كشف و الهامِ تو دارد بمب می‌سازد
انشتن اژدهای جنگ!
جهنّم كامِ وحشتناكِ خود را باز خواهد كرد
دگر پیمانه عمرِ جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبّت از طبیعت قهر خواهد كرد
چه می‌گویم؟
مگر مهر وفا محكومِ اضمحلال خواهد بود
«مگر آهِ سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد»
مگر یك مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت

انشتن بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغِ خود به كامِ التیامِ زخم انسان كن
سرِ این ناجوانمردانِ سنگین‌دل به راه آور
نژاد و كیش و ملّیت یكی كن ای بزرگ استاد
زمین یك پایتختِ امپراطوریِ وجدان كن
تفوّق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را

انشتن پا فراتر نه جهانِ عقل هم طی كن
كنار هم ببین موسی و عیسی و محمد را
كلیدِ عشق را بردار و حلّ ِ این معمّا كن
وگر شد از زبانِ علم این قفلِ كهن واكن
انشتن باز هم بالا
خدا را نیز پیدا كن


همچنین مشاهده کنید