شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


تاثیر موثر، تاثیر مخرب!


تاثیر موثر، تاثیر مخرب!
هر انسان بزرگی یك آرزوی سترگ دارد؛ او می‌خواهد تا حد امكان انسان‌تر شود. می‌خواهد به ذات فطرت برسد. هنرمند بزرگ تلاش می‌كند، نه‌تنها خود انسان‌تر شود، بلكه در آیین تازه‌ای كه از دل اثرش می‌جوشد، «جماعت‌» را هم‌گام خود سازد. هنرمندی كه به این خواست مهم می‌اندیشد هر قدر كه در این راه جلوتر می‌رود مستقل‌تر می‌شود و شخصیتش متبلورتر جلوه می‌كند. از ساحتی دیگر هنرمندی كه اسیر «اهریمن» است و تنها در اندیشهٔ خویش است و از بشریت گریزان است،‌ جز اینكه غریب و بی‌ارزش شود به جای دیگری نمی‌رسد! ما باور داریم كه از چهار علت پیدایی درام، علت‌العلل آن؛ «علت فاعلی» است. علت فاعلی صاحب «تنهایی» است. اما از مخاطب گریزان نیست. او باید از چیزی «تأثیر» بگیرد تا به خلق برسد. «گوته» در اواخر عمرش تحت «تأثیر» شرق از خلال دیوان حافظ چنان از خود بی‌خود می‌شود كه در سن و سالی بیش از هفتاد تلاش می‌كند كه فارسی بیاموزد. او از حافظ تأثیر گرفته است. چنان‌كه مولانا از حضرت شمس تأثیر می‌گیرد. اما گوته، گوته است. او كپی و كلیشه حافظ نیست. مولانا، مولانا است. او ترجمان شمس نیست.
شخصیت مستقل خود را دارد. اما تأثیر بر او مؤثر بوده است. هنرمند بزرگ دارای شخصیت مخصوص به خود است، اما هول و وحشت متأثر شدن از جامعه، دیگری و ... را ندارد.
مهم این است كه شخصیت منحصر به فرد او در این تأثیرپذیری مضمحل نشود. مهم این است كه او «الینه» نگردد. اما هنرمند مقل‍ّد تلاش می‌كند عیناً شبیه دیگری باشد و اصلاً به خود می‌بالد كه تصویر كاملی از آن دیگری است! مقلد بودن باعث می‌شود كه خلاقیت منحصر به فرد هنرمند از بین برود. اما هنرمندی كه تأثیر می‌پذیرد، آن «م‍َن» حقیقی خود را كه گوهر وجود اوست گم نمی‌كند. به دست آورد خود چیزی می‌افزاید كه رگه‌های روشنی از م‍َن او در آن هست. روایت می‌كنند كه روزی «پوشكین» به «گوگول» گفت: «دوست جوانم، دیروز موضوعی به فكر من رسیده، موضوعی كه گمان می‌كنم بسیار جالب است، اما خود من نمی‌توانم چیزی از آن دربیاورم. بهتر است شما آن را به دست بگیرید و آ‌ن‌قدر كه من شما را می‌شناسم گمان كه بتوانید چیزی دربیاورید. «چیزی! چیزی كه گوگول از این موضوع درآورد همان ”نفوس مرده“ بود كه مایه شهرت و پیروزی او شد و ثمر همان جوانه‌ای بود كه روزی پوشكین در روحش كاشته بود. حاصل آن ”تأثیر“ بود. اما كلیشه آن موضوع نبود. عرق‌ریزان روح گوگول بود كه به «نفوس مرده» فردیت خاص بخشید. در دنیای مدرن امروز به‌سرعت مكاتب تازه متولد می‌شوند، پا می‌گیرند، می‌مانند یا می‌میرند. م‍َن‌ِ هنرمند شرقی تحت تأثیر این سرعت یا دچار وحشت می‌شوم و خویشتنم را از دست می‌دهم و ذیل عنوان «تجربه» هر روز به رنگ بت عیار در می‌آیم. یا باتأنی از كنار آن می‌گذرم. یا بر آن چشم فرومی‌بندم و یا اجازه می‌دهم «تأثیر»ش را بر من بگذارد، اما م‍َن‌ِ منحصر به فردم و شخصیت یكتایم را از من ندزدد. مرا «الینه» نكند. من راه را گم نكنم. هدفم را از یاد نبرم و به یاد داشته باشم كه «خلق» مفهومی «ناخودآگاه» است و نیازمند «حال» و «آن» و «مقام» است. یكی از جدی‌ترین بحرانهایی كه امروزه تئاتر ما را در گرداب خود گرفتار كرده است، همین معضل «بی‌خویشی» است. ما با توجیه «تأثیر» دیگرگونه می‌شویم و آن م‍َن‌ِ حقیقی شرقی خود را از دست می‌دهیم و تلاش می‌كنیم كه شبیه اصل باشیم، كه اگر بر فرض محال چنین اتفاقی رخ دهد، باز اصل هست و ما ب‍َد‌َل اوییم. از ساحتی دیگر اگر به ارزشهای پاینده انسانی پشت كنیم و اسیر دگماتیسم و جمود شویم در گرداب استحاله شدن «چشم بستن» بر هر چه بیرون از ماست گرفتار می‌شویم و در جا می‌زنیم و پیش نخواهیم رفت. این دو ساحت، پشت و روی یك سكه است. ما نیازمند «رنسانس» هستیم. هنرمند قرون وسطی كه اسیر انگیزاسیون و تفتیش عقاید كلیسایی بود با رنسانسی به نفی حاكمیت كلیسا «قدرت خالی از تفكر» و پذیرش برتری و حاكمیت علم و دانش رسید. او قدرت و تأثیر «جمع» را رها كرد و به «فرد» متكی شد. ایمان را وانماد و اسیر علم شد. هنر منهای فلسفه پویا نخواهد بود. اما نهضت رنسانس، به توفیق فلسفه نینجامید، لیكن ارزشهای بی‌همتای جریانهای فكری و هنری آن، موجد و فراهم‌سازنده شكوه فلسفی قرن هفدهم شد. هنرمند این مقطع مكان و زمان پشتوانه‌اش اندیشه پاك و متبلور دینی است كه در آن «مداد» علما از «خون» شهدا برتر است. اندیشه‌ای كه در آن یك ساعت «تفكر» از هفتاد سال «عبادت» برتر است. مای هنرمند اكنونِ این زمان با این فلسفه قدرتمند و بافهم «فرد»، «فردیت» متشخص متبلور در جمع و با پشتوانه‌ای الهی، تأثیر از فرهنگ و اندیشه و فرم خودی را اگر فراموش كنیم و تحت تأثیر فرهنگ غیر، سعی در خودشبیه‌دیگری‌ساختی داشته باشیم بی‌تردید موفق نخواهیم شد. آثاری كه در این خطه تلاش می‌كنند «آسبورد» باشند، حتی آسبوردنما هم نشده‌اند! مراد ما در اینجا از آسبورد «پوچی» نیست. حالا به عصیان «خیام» بزرگ بیندیشیم، به تنهایی و غربت سیاووش نظر كنیم. آیا می‌توانیم شكل و اندیشه تازه‌ای خلق كنیم؟ آیا می‌شود از خیام تأثیر پذیرفت؟ از سویی دیگر به آیین سرور و سالار شهیدان، به تنهایی، به عظمت و به جلال و شكوه اندیشه ایمان او بیندیشیم آیا می‌توان به مكاشفه جدیدی دست یافت و ساختار تازه‌ای خلق كرد؟
جهان‌بینی ویژه متكی بر «علم و عمل» منهای «ایمان» انسان را به نوعی قدرت می‌رساند كه دیگر در مقابل عوامل ناخوشایند و ناخواسته طبیعی دست و پا بسته و بی‌اختیار و وحشت‌زده به نیروهای ماوراء طبیعه پناه نخواهد برد. اما به قدرتی دست می‌یابد كه اسیر علم می‌شود نه متأثر از علم و به یأس می‌رسد و پوچی حاصل آن است. چنین هنرمندی در برخورد با خیام به «پوچی» می‌رسد. اما هنرمند عالم با ایمان در تأثیرپذیری از خیام به پرسش‌گری می‌رسد و می‌بالد. نمی‌ماند، مأیوس نمی‌شود و دست به خلق می‌زند. هنرمند بزرگ در رویارویی با داده‌های علم و مكاتب جدید هنری و با دست‌آوردهای عظیم و باشكوه تكنولوژی خود را نمی‌بازد. او بر این پدیده چشم نمی‌بندد. بلكه با «درون‌گرایی» و ذهنیت عرفانی خود و با توجه به این حقیقت والا كه در هر تحلیلی فلسفه در درون انسان است نه در بیرون از وجود او، به نوعی خودآگاهی نو دست می‌یابد، كه محرك است و تأثیر آن بر او خلق نوین و عصری است. او در این تأثیرپذیری اندیشه‌اش فربه‌تر می‌شود و به یاد می‌آورد كه هنر «الهام» است و هر آنچه فارغ از «الهام» باشد، «صنعت» است. او در اینجاست كه به «شعر» می‌رسد و از «نظم» فاصله می‌گیرد. هر انسان بزرگی آرزو دارد كه «انسان‌تر» شود. هر هنرمند بزرگی به اثر «تأثیر» بر خویش می‌اندیشد. آن را نفی نمی‌كند. مقل‍ّد نمی‌شود و از یاد نمی‌برد كه هنرمند یكتاست. او جانشین خداوند روی زمین است. خلیفهٔ‌الله است. پس می‌كوشد كه از چیزی «تأثیر» بگیرد كه در شأن انسانی خلیفهٔ‌الهی او باشد. اثر تأثیر مؤثر و تأثیر مخرب در دنیای تئاتر امروز این خطه در همین نكته آشكار نهفته است. در این راز بزرگ «انسان‌تر» شدن و به ناممكن اندیشیدن راز در این است كه تأثیر را نفی نكنیم اما اسیر تخریب آن نشویم.
منبع : دو هفته نامه فریاد