یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

روشنفکری ایرانی و بی‏خبری از توسعه‏


روشنفکری ایرانی و بی‏خبری از توسعه‏
● مقدمه
توسعه، هدف مدرنیزاسیون یا نوسازی است و نوسازی هم فرایندی است که لااقل وزن نظری آن بر دوش روشنفکران است و لذا روشنفکران، حاملان نوسازی‏اند برای رسیدن به توسعه. روشنفکران، سازندگان اندیشه هستند. روشنفکر یک مفهوم مدرن است و دلالت بر طبقه‏ای از منتقدان اجتماعی جامعه دارد که به نیّت اصلاحات فعالیت می‏کنند. البته وجه فارق روشنفکران از مخالفین سیاسی این است که مبنای انتقاد روشنفکران مبنای نظری است. به نظر من روشنفکران ایرانی، وظیفه و رسالت خود را به درستی انجام نداده‏اند و برخلاف جهت وظیفه اصلی خود کار کرده‏اند. روشنفکر کسی است که از وضع موجود و از قدرت سیاسی حاکم، انتقاد نظری می‏کند در حالی‏که روشنفکران ما در نقد قدرت سیاسی، مبنای نظری محکمی را مدنظر نداشته‏اند. یکی از مهمترین نقایص و کمبودهای روشنفکران ما، فقدان آزاردهنده اندیشه اقتصادی است. گویی اقتصاد برای روشنفکران ما اهمیت و شأنیت ندارد. در حالی‏که یکی از پایه‏های اندیشه مدرن، تفکر اقتصادی نوین است. اصلا پارادایم اندیشه و جامعه مدرن از اقتصاد نوین سرچشمه می‏گیرد. این پارادایم، پارادایم هماهنگی منافع است. جامعه مدرن از نظر فکری وامدار اقتصاد است. منفی‏ترین وجه عملکرد روشنفکران شناخت مغلوط و ناقص از مؤلفه‏های جامعه مدرن است. روشنفکران ما از اسباب و لوازم دنیای مدرن خصوصا وجه اقتصادی آن بی‏خبر بودند. روشنفکران ما و به طور مشخص شریعتی این طور بوده‏اند. همه بحثهای شریعتی در مورد سرمایه‏داری و بورژوازی ... به تأسی از مارکسیستها بوده است که رنگ و بوی دینی گرفته است. شریعتی به شدت از تجارت و داد و ستد بیزار است. در حالی‏که اساس جامعه مدرن تجارت است. این حساسیت شدید ناشی از عدم درک مبنای دنیای نو است. تجارت حتی در ادبیات دینی ما اهمیت بالایی دارد. امّا شریعتی به دلیل تأثیرپذیری از سوسیالیسم حتی این وجه دینی تجارت را فراموش می‏کند. البته در روحیّات ایرانیها به لحاظ تاریخی مفهوم تولید، جایی ندارد و بیش از تولید بر توزیع تأکید می‏کنند. پارادایم دنیای مدرن، پارادایم هماهنگی منافع است نه تضاد منافع. در این پارادایم، باید تولید کرد، ثروت را افزایش داد، کیک را بزرگتر کرد تا سهم افراد بیشتر شود. هیچ روشنفکری از روشنفکران ما این پارادایم را در ذهن نداشتند. از نظر من اقتصاد، زیربناست امّا نه به معنای مارکسیستی آن. اقتصاد زیربنای اندیشه و جامعه مدرن است امّا اقتصاد برخلاف نظر مارکسیستها یک مقوله مادی نیست. اقتصاد یک اندیشه است و در جامعه مدرن اندیشه زیربنا است امّا اندیشه اقتصادی. برای مارکسیستها که ابزار تولید امری مادی است زیربناست امّا برای دنیای مدرن اندیشه اقتصادی زیربناست.
من معتقدم همیشه ذهن بر عین مقدم است. اندیشه در آدمی مقدم بر هر چیز است. مدرنیته هم تحول در اندیشه است. مدرنیته تحول در معرفت انسانی بود و به تبع آن مسائلی چون آزادی، حقوق بشر، دموکراسی و... پیش آمد. من نمی‏گویم مدل غرب را در توسعه پیش بگیریم. منظور من این است که راه ممکن و مطلوب توسعه را بیابیم. اقتصاد آزاد که لزوما مختص غرب نیست. اقتصاد آزاد پدیده‏ای انسانی است که اتفاقا غربی‏ها هم به آن توجه کردند و از آن بیشتر استفاده کردند. اقتصاد آزاد مدل توسعه‏ای است که می‏تواند با توجه به شرایط هر جامعه، به‏کار رود. برای توسعه، غیر از اقتصاد آزاد مدلی نمی‏توان داشت. البته باید به شرایط محلی هم توجه کرد.
ارزشهای اقتصاد آزاد هیچ تضادی با سنتهای ما ندارد. ارزشهای فردی و انسانی، هماهنگی منافع، تفرد، آزادی... از این جهت هیچ تعارضی میان ارزشهای اقتصادی مدرن و سنتهای ما وجود ندارد. بازار سنتی ما بازار سوداگران است. بازار ناسالم غیررقابتی است که هیچ قرابتی با ارزشهای سنتی ما ندارد. بازارهای سنتی ما همیشه زاییده‏ای از قدرت سیاسی بوده است.
کلمه سنت یک چیز است و ارزشهای سنتی چیز دیگر. سنت یک پارادایم است. در این پارادایم شاید با برخی از هنجارها نشود آشتی کرد ولی ارزشهای سنتی ما با هنجارهای دنیای مدرن آشتی‏پذیرند. مدرنیته در تضاد با ارزشهای سنتی ما نیست. منظورم سنت نیست بلکه ارزشهای سنتی است و میان این دو باید تفکیک قائل شد. یعنی باید سنت را به عنوان یک پارادایم به انتقاد گرفت اما ارزشهای سنتی را احیا کرد. اساس جامعه مدرن، کرامت فردی است. حقوق انسانی، حق مالکیت فرد، آزادی انتخاب رقابت در عرصه‏های مختلف همگی از مؤلفه‏های جامعه مدرن است. هیچ‏یک از اینها تعارضی با ارزشهای سنتی ما ندارد، بلکه حتی تطبیق و تطابقی هم داشته است. تأکید بر شعارهایی نظیر نفی تکاثر به نظر من ناشی از ارزشهای سوسیالیستی است تا برخاسته از ارزشهای دینی. ما اصلا مفهوم عدالت اجتماعی را در سنت خود نداریم، اما طرفداران عدالت طوری صحبت می‏کنند که گویی این اصل، مهمترین اصل سنت دینی است. سیره پیامبر و امامان در تقسیم بیت‏المال یا تقسیم غنائم مبتنی بر عدالت توزیعی است، نه عدالت اجتماعی. عدالت اجتماعی مفهومی مدرن است. ما اگر بخواهیم مدرنیته را بپذیریم باید بخشی از سنت را کنار بگذاریم. من می‏گویم ما تا حالا عملا این کار را کرده‏ایم؛ یعنی بخشهای اصیل فردگرایانه را در سنت فراموش کرده‏ایم. نوشته‏های مرحوم مطهری، شریعتی و بسیاری از روشنفکران را که بر ادبیات انقلاب ما تأثیرگذار بودند نگاه کنید. رگه‏های اندیشه سوسیالیستی به وضوح در همه آنها مشهود است. یعنی بازخوانی سوسیالیستی از مدرنیته کردند. خوب بیایید روایت فردگرایانه از مدرنیته داشته باشیم. نمی‏توان از آزادی و عدالت تعبیر سنتی داشت و آن را به دنیای مدرن بسط داد. تعبیر از عدالت باید تعبیری امروزی باشد. تعبیر هزار سال پیش از عدالت برای امروز کارا نیست.
من به وجود ارزشهای جهان‏شمول باور دارم امّا مضمون این ارزشها باید متناسب با وضعیت زندگی مدرن باشد. در اسلام حقوق برده به رسمیت شناخته شده اما در جهان امروز، بردگی مفهوم غریبی است و لذا برای طراحی حقوق مدرن، دیگر نمی‏توان از مفهوم برده استفاده کنیم. ما باید نگران سنت باشیم. سنت توسط بازخوانی نامطلوب، نامطلوب می‏شود و از طریق بازخوانی مطلوب، مطلوب می‏شود. به نظر من واژه اقتصاد اسلامی یا توسعه اسلامی واژه درست و موجهی نیست. اقتصاد اسلامی از نظر علمی یک ترکیب بی‏معنی است. کاملا معقول است که شما در اقتصاد، دغدغه ارزشهای اسلامی را داشته باشیم ولی اینکه قید اسلامی را به اقتصاد اضافه کنیم همان‏قدر غیرمعقول است که بخواهید فیزیک اسلامی بنا کنید. اگر کسی بخواهد اقتصاد اسلامی بنا کند هم به اسلام لطمه می‏زند و هم اقتصاد را خراب می‏کند. اقتصاد اسلامی یک سیستم موهوم است.
تأکید می‏کنم که می‏توان و باید ارزشهای دینی و اسلامی را در نظام اقتصادی لحاظ کرد. امّا منطقی نیست که سیستم اقتصادی را از دین استخراج کنیم. برای من اصلا مفهوم نیست که چرا بعضی‏ها به دنبال استخراج همه چیز، از جمله اقتصاد از متن دین هستند. این یک اشتباه محض است. تمامیّت و برتری دین اصلا به این نیست که همه چیز را از دین بجوییم. شارع اگر می‏خواست اقتصاد اسلامی بنویسد از همان ابتدا در متن کتاب می‏نوشت.
● اشاره‏
▪ بی‏تردید نقد روشنفکری خصوصا در ایران، از مباحث میمون و با اهمیتی است که می‏تواند سرشت و سرنوشت بخشی از جامعه فرهنگی - سیاسی را ترسیم کند. البته چنان‏که بارها گفته شده، روشنفکری در ایران با آسیبها و بیماری‏هایی مواجه است که آنچه نویسنده بیان داشته است تنها اندکی از موارد بسیار است. امّا آنچه در این باب از حساسیت بسیار برخوردار است، اینکه با منطق، مبانی، ارزشها و روشهای به عاریت‏گرفته شده از روشنفکری غرب نمی‏توان و نباید به نقد روشنفکری پرداخت؛ چرا که به دوری باطل گرفتار خواهیم آمد و به همان روش به نقد می‏پردازیم که در واقع مورد نقد ماست. آنچه چندی است در نشریات با عناوین گوناگون به هدف نقد روشنفکری مطرح می‏گردد به شرطی می‏تواند مفید واقع شود که بر اساس آگاهی، واقع‏بینی، جامع‏نگری و عدم شیفتگی نسبت به نظام و فرهنگ فکری و رفتاری غرب باشد. کسانی که آرمان‏شهرشان جامعه‏ای است که در آن اصول و ارزشهای سرمایه‏داری و اقتصاد آزاد و مؤلفه‏های مدرنیته بر هر اصل و ارزش دیگر، از جمله اصول و ارزشهای دینی و اخلاقی، تقدم دارد، طبیعی است که روشنفکری را عین طرفداری از کاپیتالیسم و متفکران بی‏توجه یا مخالفِ سرمایه‏داری را غیرروشنفکر و سوسیال‏زده بدانند. از این رو نقد روشنفکری از سوی این افراد نقدی ناتمام و ناسودمند برای جامعه مسلمان ایران است.
▪ ایشان اظهار می‏دارد که «از نظر من اقتصاد زیربناست» و سپس این سخن را بدین معنا تفسیر می‏کند که «اندیشه اقتصادی زیربنای دنیای مدرن» است. بین این دو گزاره از جهات گوناگون تفاوت وجود دارد و معلوم نیست که منظور واقعی ایشان کدام است. از جمله، اینکه اقتصاد [یا اندیشه اقتصادی‏] به طور کلی زیربنای تحولات اجتماعی است با این سخن که خصوص دنیای جدید بر اقتصاد [یا اندیشه اقتصادی‏] بنا شده است، فرق دارد. گزاره نخست به یک فلسفه تاریخ یا یک قاعده عام جامعه‏شناختی اشاره دارد، حال آنکه گزاره دوم به تحلیل و توصیف از یک پدیده خاص اجتماعی و تاریخی مربوط است.
وانگهی، معلوم نیست که منظور ایشان از «اندیشه اقتصادی» چیست؟ آیا انگاره‏ها و انگیزه‏های عمومی جامعه در باب امور اقتصادی منظور است یا دکترینها و تئوری‏های اقتصادی؟ فرض اخیر بی‏تردید مبنای جامعه نوین نبوده است و بعید است که غرب‏شناسی چنین نظریه‏ای ارائه کرده باشد. اما فرض اول نیز به صورت مطلق قابل پذیرش نیست. واقعیت آن است که مجموعه‏ای از عوامل فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در پدید آمدن تمدن نوین غرب دخالت داشته‏اند که در منابع تخصصی به تفصیل از آنها یاد شده است.
به طور کلی، به نظر می‏رسد که آقای غنی‏نژاد در مقابل تفریط روشنفکران به راه افراط گراییده‏اند و تمدن غرب را به صورت «تک‏عاملی» تحلیل کرده‏اند.
▪ آقای غنی‏نژاد سرچشمه پارادایم جامعه نوین را اقتصاد نوین دانسته و این پارادایم را پارادایم هماهنگی منافع، دوستی و رقابت می‏داند. اما متأسفانه به این مسأله نمی‏پردازد که این هماهنگی منافع و دوستی و رقابت در میان چه کسانی و به چه منظوری است؟ پرسش این است که «کیک» را با هزینه چه کسانی و به قیمت گرسنگی و فقر چه تعداد از انسانها باید بزرگتر کرد و سهم چه کسانی از این کیک بیشتر می‏شود؟ مسلما سرمایه‏داران و کارتلهای تجاری بزرگ که بیش از دوسوم انسانها را در سراسر جهان، مستقیم و غیرمستقیم به استضعاف و استثمار کشانده‏اند، در تحصیل منافع و تحقق اهداف خویش هماهنگ‏اند. اما هر انسان منصفی این هماهنگی را شوم و نفرت‏آور و دعوت به این پارادایم را دعوت به میهمانی در نظام سلطه و تبعیض می‏داند.
▪ ایشان با استناد به شباهتهای جزیی میان پاره‏ای از احکام اسلامی و اقتصاد سرمایه‏داری، به هماهنگی اسلام با فرهنگ سرمایه‏داری فتوا داده است؛ حال آنکه چنین مشابهتهایی را، حتی اگر درست باشد، در نظامهای کاملا متضاد هم می‏توان یافت. گذشته از تفاوتهای جزئی فراوان میان اسلام و سرمایه‏داری، یک تفاوت اساسی آن است که نظام سرمایه‏داری نوین، «اقتصادمحور» و «سرمایه‏سالار» ؛ است ولی مکتب اسلام «ارزش‏محور» و «انسانیت‏پرور» است. گرچه در ادبیات دینی بر مسأله تجارت، بهره‏وری اقتصادی و کار و سرمایه مولّد تأکید شده است، لیک جای‏جای قرآن و سنت همواره بر ابزاری بودن تجارت و اقتصاد و مبتنی بودن آن بر ارزشهای والای انسانی و نادرستی تجارت در صورت ناسازگاری با ارزشهای اخلاقی و دینی تأکید شده تا آنجا که دانستن فقه پیش از تجارت را واجب، یا دست‏کم ممدوح دانسته‏اند؛ در حالی‏که تجارتی که آقای غنی‏نژاد آن را اساس جامعه مدرن می‏داند، بر هر ارزشی مقدم است و در مقام تزاحم با ارزشهای اخلاقی و دینی آنها را کنار می‏گذارد. بحران معنوی غرب، فساد اخلاقی فراگیر و از هم‏گسستگی خانواده و جامعه بهترین قرائن این مطلب‏اند. چنان‏که ایشان نیز خود می‏دانند، ارزشهای سرمایه‏داری نوین کاملا بی‏سابقه و مبتنی بر پایه‏های فلسفی عمیقی چون اومانیسم، لیبرالیسم و سکولاریسم است که با اندیشه دینی در تضاد آشکار قرار دارد.
▪ سخن ایشان در باب اقتصاد اسلامی خالی از تأملات نظری و روش‏شناختی است و جا داشت با تفکیک دقیق معانی و مفاهیم، دست‏کم تعریف روشنی از این مفهوم ارائه می‏کردند و سپس به نقد آن می‏پرداختند. گویا ایشان دو تعریف از «اقتصاد اسلامی» در ذهن داشته‏اند که اولی را پذیرفته و دومی را طرد کرده‏اند. معنای اول آن است که در مدلها و برنامه‏ریزی‏های اقتصادی صرفا «دغدغه ارزشهای دینی» را داشته باشیم و از احکام اسلامی نیز در این مسیر استفاده کنیم و معنای دوم آن است که نظام اقتصادی (مبانی، روشها، مدلها و برنامه‏ها) را مستقیما از متون دینی استخراج کنیم. اما در کلام ایشان این نکته مغفول مانده است که بین این دو احتمال، نظریه‏های متفاوتی از سوی صاحب‏نظران ارائه شده است که به سادگی قابل نقد نیست. (برای مثال رک.: بازتاب اندیشه، ش.۴ مقاله «آیا می‏توان از علم اقتصاد اسلامی سخن گفت؟» همراه با اشاراتی که در ذیل آن آمده است.)
اشتباه اصلی ایشان این است که علم اقتصاد را با دانشهای طبیعی همچون فیزیک و شیمی مقایسه کرده است. دانش اقتصاد همچون سایر علوم انسانی از نظر روش‏شناسی جدید به هیچ روی فارغ از اصول و اندیشه‏های بیرونی نیست؛ بلکه دقیقا بر مواضع ایدئولوژیک و بر محور مفاهیم و معیارهای انسان‏شناختی، اخلاقی و حقوقی بنا می‏شود.
▪ تفکیکی که آقای غنی‏نژاد میان سنت و ارزشهای سنتی قائل می‏شوند روشن نیست. همچنین روشن نیست که تلقی ایشان از سنت و ارزشهای سنتی چیست که آنها را با ارزشهای اقتصاد آزاد مانند فردگرایی و آزادی غربی در تضاد نمی‏دانند. سنت و ارزشهای سنتی ما که در آن دین و اخلاق والاترین جایگاه را دارند، هیچگاه با فردگرایی و آزادی غربی قابل جمع نیستند. زیرا اساس فردگرایی و آزادی غربی نفی دین و اخلاق به عنوان ارزشهای اصیل و مستقل است.
▪ بسیار شگفت‏آور است که آقای غنی‏نژاد نهی شدید از تکاثر را متأثر از ارزشهای سوسیالیستی می‏داند، نه برخاسته از ارزشهای دینی. گویا ایشان آیه شریفه مربوط به تکاثر (أَلْهَاکُمُ التّکَاثُرُ * حَتّی‏ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ؛ تکاثر:۱ و۲ و آیات دیگری نظیر: کَی‏لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ(حشر:۷) و آن همه احادیث گرانبار را نخوانده یا نشنیده و از سیره ائمه طاهرین: و بزرگانی چون سلمان و اباذر بی‏خبرند. نکته دیگر آنکه گرچه مفهوم عدالت اجتماعی غربی که بر اساس اومانیسم و کاپیتالیسم شکل گرفته، در اسلام وجود ندارد، اما نظام اخلاقی و اجتماعی اسلام به گونه‏ای است که بر اساس عالی‏ترین نوع «عدالت توزیعی» راه رسیدن به «عدالت اجتماعی» واقعی را هموار می‏سازد. اساسا مگر جز از طریق توزیع عادلانه امکانات، فرصتها و مناصب می‏توان به عدالت اجتماعی دست یافت؟ البته تردیدی نیست که عدالت اجتماعی در اندیشه غرب تفاوتهایی با نظرگاه اسلامی دارد، اما به کدامین دلیل می‏توان اسلام را از نظریه عدالت اجتماعی خالی دانست؟ عجیب است که ایشان اقتصاد نوین سرمایه‏داری را با سنت اسلامی همساز می‏بیند، اما عدالت اجتماعی نوین را با اسلام ناسازگار می‏داند!!
به هر حال، ایشان تفاوت عدالت اجتماعی مدرن را با دیدگاه‏های عدالت‏خواهانه اسلام نشان نداده است.
▪ ایشان از یک سو اظهار داشته است: «من نمی‏گویم مدل غرب را در توسعه پیش بگیریم» و از سوی دیگر معتقد است که «برای توسعه، غیر از اقتصاد آزاد مدلی نمی‏توان داشت» ؛ اما معلوم نکرده‏اند که چگونه مدلی از اقتصاد آزاد را پیشنهاد می‏کنند که به «مدل غرب در توسعه» نینجامد. ایشان از فرهنگ و مدلِ مدرنیته سخت دفاع می‏کند؛ ولی ظاهرا فراموش می‏کند که مدرنیته در عمل دستاوردی جز توسعه غربی به همراه نداشته است. به هر حال، از ایشان که خود کارشناس ارشد اقتصادی هستند، انتظار می‏رود که فراتر از شعارها و ادعاهای کلی، دقیقا مدل اقتصادی موردنظر خود را ارائه کنند تا معلوم شود که این دیدگاه تا چه اندازه با توسعه غربی و اقتصاد سرمایه‏داری متفاوت است.
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم