دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


نامه سرگشاده (صد جان من فدای تار مویی از سر صحنه!)


نامه سرگشاده (صد جان من فدای تار مویی از سر صحنه!)
به نام خدا
صد جانِ من فدایِ تارِ مویی از سرِ صحنه . . .
جناب آقای محمد مهدی عسگرپور
با سلام و احترام
اینجانب سید علی مرتضوی فومنی ( مِـه ) ؛ رویم سیاه " تئاتری" و گلاب به رویتان، " نمایش نامه نویس " ام . دو سالِ پیش ، در اردیبهشت ماه هزار و سیصد و هشتاد و پنج، یکی از دوستانِ " ناباب "، فراخوانی برایم آورد با عنوانِ : « نخستین مسابقه سراسری نمایش نامه نویسی برای کودکان و نوجوانان » . در فراخوان آمده بود : « فرهنگ سرایِ هنــــــــــــــر به منظور مشارکت در پی ریزی ستون های بنای نوین تئاتر کودک و نوجوان کشور، نخستین مسابقه سراسری نمایش نامه نویسی برای کودکان و نوجوانان را برگزار می کند . . . » و در ادامه اینکه : « از تمامی نمایش نامه نویسان دعوت می شود، یک نسخه از آثار خود را همراه با فلاپی دیسکِ آن و فرم های تکمیل شده یک و دو برای حداکثر تا تاریخ ۱۵/۵/۸۵ به نشانی تهران، خیابان شریعتی، خیابان جلفا، خیابان ارسباران، کانون نمایش فرهنگ سرای هنر تحویل یا ارسال فرمایند » . این شد که بنده نیز مانند بسیاری از دوستان، اسباب زحمت(قلم) را به گُرده کشیدم، توبه شکستم و مرتکبِ آن گناهِ کبیره شدم : . . . نوشتم !
نمایش نامه ای به نامِ " وای به حالِ عنکبوتا اگه باد قاصدکا رو خبر کنه ! " در آخرین روز از مهلتِ ارسالِ آثار، از تنور درآمد و با اینکه فرصتی نمانده بود بارِ دیر آمدنش افتاد رویِ دوشِ مهربانِ مردی که « هر کجا هست خدایا به سلامت دارش ! » . گمانم « مؤذنی» نامی بود که دستِ شاگردِ دیر به مکتب رسیده را گرفت و به آنجای که باید، رساند و بر آن میز که باید نشاند . با این تحفه یِ آخر" ۲۶۱ " نمایش نامه از" ۱۷۵" نویسنده به دبیـــــــــرخانه ستــــــــــــاد مســـــــــــــابقـه رسید که با رأی هیـــــــأت انتخــــــــــــــــــــاب ( بزرگـــواران : همــا جدی کار، حسن دادشکر، بهرام شاه محمدلو و رضا فیاضی )، تعداد " ۵۵ " نمایش نامه از " ۴۴ " نویسنده به مرحله نهایی راه یافت . در این مرحله نیز با رأی هیــــــأت داوران ( بزرگان : هنگامه مفیـــــــد، حمیـــــــد جبلی، مجیــــد راستی، مجید سرسنگی و داوود کیانیان )، در مجموع نام " ۱۰ نمایش نامه" بعنوان آثار برتر اعلام گردید و در مراسمِ پایانی که در تاریخ ۱۳/۸/۸۵ در محل فرهنگسرای هنر برگزار شد از " ۷ " نمایش نامه برگزیده، با وعده چاپِ اثر، تقدیر شد . " وای به حال عنکبوتا . . . " یکی از این " ۷ " نمایش نامه بود . . .
چند ماه بعد، در اسفند ماهِ همان سال آقایِ " رضا فیاضی"، با بنده یِ کمترین، تماس گرفتند و از قصدشان برای کارگردانی این نمایش نامه خبر دادند . ملاقاتی در تهران و در منزلِ ایشان، منجر به دوستی و دیدارهایِ دوباره ( در فومن و تهران ) و در نهایت بازنویسیِ اثر برایِ اجرا شد . دو ماهِ بعد و در اردیبهشت ماه ۸۶ بنده با خبررسانی بزرگوارانه و مسؤلانه آقای فیاضی در جریانِ انعقاد قراردادی میان ایشان و معاونت هنری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران قرار گرفتم که موضوعِ آن « تولید و اجرای نمایش صحنه ای وای به حال عنکبوتا اگه باد قاصدکا رو خبر کنه » به مدتِ ۶ ماه و بیست و چهار روز ( از ۳/۴/۸۶ تا ۲۶/۱۰/۸۶ ) بود . متعجّب از به هیچ گرفتنِ نویسنده، متنِ قرارداد را بدست آورده، به دقّت مطالعه کردم . . . قراردادی بود به شماره ۱۵۵۸- ۱۱۸۰، مورّخ ۱۲/۲/۸۶ که بین معاون امور هنری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران با امضای آقای محمد مهدی عسگرپور به عنوان طرف اول( درخواست کننده تولید و اجرای نمایش ) و آقای رضافیاضی بعنوان طرف دوم ( کارگردان )، به مبلغِ . . . منعقد گشته و بی آنکه اشاره ای به حق و حقوقِ مادی و معنوی نویسنده یِ گور به گور شده یِ اثر شده باشد، به امضایِ ناظر قرارداد ( آقای علی اکبر قاضی نظام ) نیز رسیده بود .
آنچه در این بین برایم زننده و دردناک می نمود سرسوزنی معطوف به حقوقِ مادّی اثر نبود – که پیشتر نیز چون دیگر رفقای شهرستانی ، تنم با این دست زخم هایِ پایتختی آشنایی ها داشت تو گویی بس که کیسه ای برایِ حقِّ مان ندوخته ایم، حریف، سادگی نجیبانه مان را به ساده لوحی تعبیر می کند ! – مانده بودم که دستگاهی به این عریض و طویلی و سازمانی با این یال و کوپالِ « فرهنگی، هنری» اش چگونه اخذِ مجوّز نویسنده زنده و حاضر را برایِ اجرایِ اثرش از یاد برده است؟! . . .
موضوع را با جنابِ فیاضی که دیگر درگیر تمرین و آماده سازی نمایش برای اجرا شده بودند در میان گذاشتم و ایشان چون همیشه مهربان و با این توضیح که مفاد قراردادِ مذکور تنها مقوله یِ اجرا و گروه اجرایی را مدّ نظر قرار داده و مسؤلیتِ دیگری را متوجه شان نساخته، بنده را به مراجعه نزد طرف اول قرارداد جهتِ احقاقِ حقّم تشویق نمودند که این تصمیم مقارن شد با سفر بنده به خارج از کشور و شخصاً موفق به اینکار نشدم . با این وجود پدرم و همسرم، سرکار خانم ثمانه محمد باقر زاده، که اتفاقاً طرح و ایده این نمایش نامه نیز از ایشان بود، قبولِ زحمت کردند و با در دست داشتنِ وکالت نامه رسمی از طرفِ بنده، به نشانی مندرج در متن قرارداد مراجعه نمودند . روزِ مراجعه یِ آنها مصادف بود با روزی که بنا بود در آن مرکز، از برگزیدگان " دومین مسابقه بزرگ نمایش نامه نویسی سراسری مشاهیر اسلام "، طیِ ضیافتِ ناهاری تقدیر و مراسم اهداء جوایز برگزار شود . اتفاقاً بنده یکی از برندگان آن مسابقه نمایش نامه نویسی نیز بودم که موفق شده بودم با نمایش نامه " یک صخره، یک درخت، پرنده " در بخش مسابقه آثار برگزیده برای چاپ، به همراه آقایان « سیروس همتی » و « حسن باستانی »، یکی از سه نمایش نامه نویس برگزیده این بخش باشم . با این حال برای مراسم آن روز هرگز کسی دعوت نامه ای برایم نفرستاد و تنها در پاسخ به تلفنِ همسرم بود که حضرات از این مراسم و این روز سخنی به میان آورده و در ضمن این روز را برایِ مراجعه ایشان به آنجا تعیین کرده بودند . گذشته از اینها و گذشته از برخوردِ غیرِ دوستانه ای که آن روز و آنجا با پدر و همسرِ بنده شد ( به جایِ اینکه نماینده یکی از مدعوینِ غایبِ مراسمِ آن روز محسوب شده و پذیرایی شوند!) ، در پاسخ به پرسش همسرم درباره یِ آن قراردادِ کذایی و حق و حقوقِ نویسنده یِ اثر نیز آقایِ گیاهچی نامی که عمرش دراز باد و سایه یِ لطفش درازتر، همسرم را به بهانه یِ ناچیز بودنِ حق التألیفِ نویسنده، به صرفنظر از این دست پیگیری ها دعوت نموده! و در مواجهه با پافشاری همسرم، او را به بندِ هشتِ ماده یِ چهارم همان قرارداد ارجاع فرمودند که چنین مقرر داشته است : « استفاده از گروه های کاری مختلف، تهیه یِ تجهیزات و ابزار و تمامی ملزومات جهت اجرای موضوع قرارداد بدون قید انحصار و استثنا و همچنین تمامی هزینه های ناظر به آن از جمله دستمزد ها و غیره بر عهده یِ طرف دوم قرارداد (کارگردان : رضا فیاضی) خواهد بود و طرف اول هیچ گونه تعهّدی در این خصوص ندارد . . . » ! که بر این اساس و بنا به عذر بدتر از گناهی که ما را به آن ارجاع دادند، بعد از این باید نویسنده را جزء «گروهِ کاری» ، « تجهیــــزات»، « ابــزار» یــا از «ملزومات اجرایی» نظیرِ سالن، بروشور و آفیش، پروژکتور و . . . به حساب آورد !! . . . چیزی که حتّی کارگردانِ طرفِ قرارداد خودشان هم زیر بار آن نرفته و نمی رود! . . .
بگذریم . . .
این شد که ما عطایِ این قصّه را به لقایش بخشیدیم و تنها تلخیِ دردی دیگر بر دردِ خودبسنده یِ «غربت» مان افزوده شد . دور از وطن، اخبار اجرایِ نمایش را در نخستین رپرتوار تولید تئاتر کودک ( در سطح فرهنگســـــــــــــراهای تهران) جسته گریخته می شنیدم و خودم را به نشنیدن می زدم . نمایش در آن چند ماهی که باید اجرا می شد رویِ صحنه رفت و بلاخره تمام شد . هم اجرا و هم کابوس هایِ من . خاطره اش را چون گردی از لباسم تکاندم و گفتم "می بخشم امّا فراموش نمی کنم " . . .
گذشت تا کمتر از یک ماه پیش، روز ۲۷/۱۲/۸۶، درست سه روز مانده به نوروزِ ۸۷ که خبرگزاری" ایسنا " خبری را با این سرخط منتشر کرد :
« نمایش " وای به حال عنکبوتا اگه باد قاصدکا رو خبر کنه" نوشته سید علی مرتضوی فومنی با کارگردانی رضا فیاضی از بیستم فروردین ماه در تالار هنر تهران به صحنه می رود » ! . . .
با این حساب امروز که این نامه را برایتان می نویسم باید چند روزی از اجرایِ مجدد این نمایش در دومین رپرتوار تولید تئاتر کودک تهران گذشته باشد .
و من از شما جز پاسخ دو پرسشِ ساده چیزی نمی خواهم :
۱) با استناد به ماده ۳ قانون حمایت حقوق مؤلفان، مصنفان و هنرمندان که مقرر داشته است :
« عرضه و اجرای آثار نمایشی و موسیقی به منظور بهره برداری مادی متعلق به پدیدآورنده است . بنابراین نمایش و اجرای مستقیم اثر برای مردم یا . . . بدون موافقت پدیدآورنده، ممنوع است. »
اساساً قرارداد شماره ۱۵۵۸-۱۱۸۰ معاونت هنری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران که طی آن نمایش نامه بنده را به اجرای عموم رسانده اند، با کدام مجوز مبنی بر موافقت نویسنده منعقد گشته و آیا صرفاً شرکتِ کسی در یک مسابقه یِ نمایش نامه نویسی به منزله یِ سلبِ تمام حق و حقوق مادی و معنوی اثر از نویسنده و مصادره یِ آن به نفع سازمان برگزار کننده یِ مسابقه است ؟
۲) آیا با آن ۹ نویسنده یِ برتر! دیگر نیز چنین معامله ای شده یا این سرنوشتِ محتوم تنها از آنِ نویسندگان ناشناس و نابلدی چون من است که نه مثلِ آن دوستان سری بین سرهاییم و نه صاحبِ نامی و نشانی ؟! . . .
نه! من راضی نیستم . دارم خُرد می شوم آقا . نمی خواهم اثرم با این فضاحت رویِ صحنه باشد . سرسوزن رضایتی به این اجرایِ مجدد ندارم . دست از سر متنِ بی دفاعِ من بردارید . نمک به زخمم نپاشید ؛ دلم شکسته آقا ، . . .
امّا ، . . . نه !
فراموش کنید آقای عسگرپور . مرا و این نامه را . اصلاً پاسخ این دو پرسش را هم نمی خواهم . من باز هم در هر مسابقه ای که برگزار کنید شرکت خواهم کرد . من باز هم می نویسم، می نویسم، می نویسم : بی پرواتر؛ رسا تر ؛ محکم تر .
که " صد جانِ من فدایِ تارِ مویی از سرِ صحنه " .
من می نویسم . . .
با تشکر و احترام
مِـه
رونوشت :
خدا
یک صخره
یک درخت
پرنده
سید علی سید مرتضوی فومنی
منبع : موسسه گفتگوی ادیان