دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


مکتب فرانکفورت: ازگهواره تا هابرماس


مکتب فرانکفورت: ازگهواره تا هابرماس
تئودور آدورنو و ماكس هوركهایمر، دو فیلسوف-جامعه شناس نئوماركسیست آلمانی، در سال ۱۹۳۰ مكتب فرانكفورت و نظریه انتقادی دیالكتیكی را كه فلسفه اجتماعی انتقادی نیز نام گرفته است، با فعالیت های خود در مؤسسه تحقیقات اجتماعی شهر فرانكفورت و انجام پژوهش ها و نگارش آثار انتقادی خویش بنیان گذاشتند.
در طول سلطه نازی ها بر آلمان این مؤسسه عملاً به شهرهای ژنو و سپس به نیویورك و لس آنجلس نقل مكان كرد. اما كار بر روی بنیان های فلسفی این مكتب، از جمله نظریه انتقادی همچنان ادامه داشت. در واقع عنوان نظریه انتقادی به نگارش برنامه ریزی شده مقاله ای با عنوان «نظریه سنتی و نظریه انتقادی» از ماكس هوركهایمر باز می گردد كه بعد ها در قالب كتابی با همین عنوان به چاپ رسید و این اثر به نوعی در كنار مهم ترین اثر فلسفی این مكتب، یعنی دیالكتیك روشنگری، در اصل مانیفست آغازین مكتب فرانكفورت محسوب می شود. نظریه پردازان مكتب فرانكفورت، پیرو سنت فلسفی هگل و در برخی گرایش های فرعی، پیرو كانت هستند.
در عین حال وجه مشترك تمامی گرایش های موجود در این مكتب، ناسازگاری با شرایط حاكم و نقد مناسبات موجود اجتماع است كه نظریه پردازان این مكتب را وامی دارد در شاخه های گوناگون و هر یك در حوزه های علمی و فلسفی موضوع تخصص خویش وضعیت موجود را به نقد كشند.
در این میان هوركهایمر قصد داشت، با یاری جستن از علوم اجتماعی تجربی و فلسفه اجتماعی بر بحران پیش روی ماركسیسم در آلمانِ دهه های ۲۰ و ۳۰ چیره شود. در واقع یكی از اولویت های چنین رویكردی آن بود كه ناهنجاری ها، نابسامانی ها و كمبودهای اجتماعی ای كه زمانی در پس پرده شبه اسطوره ها و گفتمان مذهبی پنهان می ماند، آشكار و از آنها پرده برداشته شود تا بتوان به یاری علوم یاد شده و وضع قوانین اجتماعی جدید و ارائه راه حل های علمی بر آنها چیره شد.
رئوس تفكر مكتب فرانكفورت را می توان در چند مورد خلاصه كرد: عقلانیتی كه زمانی نقش روشنگری داشت، در جهان مدرن به نوعی عقلانیت ابزاری مسخ می شود و به دنبال از دست رفتن روزافزون فردیت در جریان صنعتی شدن جامعه، انسان ها در دنیایی با فرایندهای فزاینده سازمانی- اداری، تبدیل به ابزارهایی برای سیطره علمی-تكنیكی بر طبیعت می شوند.
برخلاف جریان هایی مانند پوزیتیویسم، فلسفه تحلیلی و رویكرد پوپری، آن چه در روش فلسفی این مكتب اهمیت بسیار دارد، همان مفهوم دیالكتیك است كه از نقاط اساسی پیوند این مكتب با پدر دیالكتیك مدرن، یعنی هگل محسوب می شود. در واقع ما در آثار متفكران فرانكفورت نظیر آدورنو، ماركوزه، هوركهایمر، فروم و حتی هابرماس بسط، تحلیل و پیوندیابی نظریه های ماركس و روانكاوی فروید را شاهد هستیم و همین امر نقطه اختلاف این مكتب با ماركسیسم لنین در روسیه است.
در اینجا نیز بررسی انتقادی جامعه با این استنباط كه فلسفه باید معنایی عملی برای اجتماع داشته باشد، پیوند می یابد، البته با این امید كه با نقدهای ممكن، در آینده مناسبات اجتماعی بهتری حاكم شود. درهمین جا اختلاف دیگر مكتب فرانكفورت با جریان هایی مانند منطق گرایی و فلسفه زبان و همچنین اختلاف رویكرد با كسانی كه معتقدند بهبود جامعه امری غیرممكن یا خارج از اولویت فلسفی آنان است، (نیچه و شوپنهاور) آشكار می شود.
البته هوركهایمر و آدورنو نیز در دوران متأخر نگارش آثار خود تغییر مثبت جامعه را غیرممكن می دانستند. اصل موضوع وجود انتظار تحول مثبت در جامعه نزد آدورنو امری تردید آمیز بوده است و حتی نویسندگان دیالكتیك روشنگری بار ها مخالفت خود را با عامه پسند شدن استنباط های فلسفی و علمی خویش نشان داده بودند.
متفكران مكتب فرانكفورت از اواسط دهه ،۳۰ سیستم سیاسی استالین را محكوم كردند و در آن هیچ پیشرفتی در قبال شهروندان مشاهده نكردند. همین تفاوت آنها را به شكلی مثبت از كسانی چون ارنست بلوخ و گئورگ لوكاچ كه توهم اتحاد جماهیر شوروی را جدی گرفته بودند، متمایز می كرد. نظریه انتقادی كه بدون شك دستاورد ویژه مكتب فرانكفورت بوده است، حوزه هایی مانند بنیان های ِ اقتصادی ِ اجتماع، رشد فردیت و حوزه های فرهنگی را بررسی می كند. البته در این میان عرصه های مهمی مانند طبیعت انسانی كه منشأ بسیاری از ارزیابی های نادرست است، مستثنی می ماند.
جنبش های دانشجویی اواخر دهه ۶۰ در آلمان تا حدی به مكتب فرانكفورت تكیه داشتند. البته آدورنو و هوركهایمر با دانشجویان چپ گرایی كه پیرو شیوه «عمل انقلابی» بودند و اعتقاد داشتند كه این مقوله را از «نظریه انتقادی» آن دو استنباط كرده اند، موافق نبودند و آدورنو در یكی از مصاحبه های خود ارتباط مستقیم این دو را انكار می كند. در حوادث دانشجویی دهه ۶۰ آدورنو با نوعی برج عاج نشینی و هوركهایمر با نوعی بدبینی فرهنگی واكنش نشان دادند و این هابرماس بود كه به دلیل روحیه ارتباط طلب خود با جریان دانشجویی وارد مناظره شد.
در كنار شیوه های فكری متفاوت هوركهایمر و آدورنو بنیانگذاران این مكتب، همیشه تفاوت طبیعی، ضروری و البته قابل توجهی میان عقاید سایر اعضای مهم مكتب فرانكفورت وجود داشته است. به عنوان مثال:
▪ والتر بنیامین (۱۹۴۰-۱۸۹۲) فیلسوف و ادبیات شناس یهودی الاصل نیز یك فرانكفورتی بود كه حین گریز از چنگ نازی ها دست به خودكشی زد. او نماینده نوعی فلسفه تاریخ دیالكتیكی- ماتریالیستی بود كه آن را با مفهومی مسیحی باور از تاریخ پیوند داده بود.
▪ اریش فروم (۱۹۸۰-۱۹۰۰) روانكاو آمریكایی در دو دهه آغازین زندگی حرفه ای خود به مكتب فرانكفورت تعلق خاطر داشت.
▪ لئو لوونتال (۱۹۹۳-۱۹۰۰) جامعه شناس آمریكایی- آلمانی نیز از همین دسته بود و در فرانكفورت متولد شد. او نیز پس از قدرت گرفتن نازی ها به آمریكا گریخت و در دانشگاه بركلی و كالیفرنیا مشغول به تدریس شد.
▪ فریدریش پولاك (۱۸۹۴- ۱۹۷۰) اقتصاددان و جامعه شناس آلمانی نیز از دیگر نمایندگان مكتب فرانكفورت محسوب می شود. او نیز در رشته های یاد شده در دانشگاه فرانكفورت مشغول به تدریس بود.
▪ هربرت ماركوزه (۱۸۹۸-۱۹۷۹) دیگر نماینده این مكتب بود كه در نوشته های خود دیالكتیك هگل را با فلسفه ماركس و نظریه دیالكتیكی تاریخ و همچنین آموزه های فروید در مورد میل جنسی پیوند داد. وی با فراخوان به رویارویی اساسی با نظم موجود توانست به یكی از رهبران مهم جنبش های چپگرای دانشجویی دهه ۶۰ تبدیل شود.
▪ یورگن هابرماس(۱۹۲۹) نیز از متفكران برجسته و آخرین و مهم ترین نماینده زنده این مكتب است كه البته به اعتقاد برخی از كارشناسان فلسفه، او تنها از نظر تاریخی به این مكتب تعلق دارد و در این فاصله از آموزه های اصلی آن بسیار فاصله گرفته و استقلال یافته است. به عقیده این عده مقایسه هابرماس و آدورنو درست مانند آن است كه بگوییم ارسطو، شاگرد سال های متمادی افلاطون نیز، یك افلاطونی است!
با این كه اوج شكوفایی مكتب فرانكفورت به دهه های ۶۰ ، ۷۰ و ۸۰ قرن اخیر باز می گردد و از اواخر دهه ۹۰ این مكتب دوران افول خود را می گذراند، به هر حال باید دستاوردهای آن را جدی گرفت. نتایج بسیاری از تحلیل های این مكتب در مورد سرمایه داری مدرن، جامعه مدرن و انسان امروزی نه تنها نزد چپگرایان، بلكه برای لیبرال ها و محافظه كاران نیز عام و فراگیر شد و در بسیاری از جزئیات جامعه شناسی و روان شناسی نمی توان از كنار نتایج علمی این مكتب به آسانی گذشت. قابلیت همدردی ای كه حاصل طغیان احترام برانگیز علیه فاشیسم و سپس شرایط زندگی اجتماعی فاجعه بار دهه ۴۰ و ۵۰ در آلمان بود، از دیگر نقاط قابل توجه مكتبی است كه متفكران آن اغلب متعلق به قشر مرفه جامعه بودند!
از طرف دیگر دستاوردهای روان شناختی و جامعه شناختی این مكتب كه نوعی پرده برداری از فریبكاری های نقابدار جامعه محسوب می شود، ما را در رویارویی با فریبكاری های پشت صحنه اجتماع یاری می كند، هر چند كه امروز گرایش غالب روان شناسی حتی در بعضی كشورهای اروپایی، به مكاتبی است كه روان شناسان آمریكایی در حال بررسی و بسط آنها هستند.
نویسنده: پیتر مولر مترجم: فرهاد سلمانیان
منبع : روزنامه ایران