پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

پسامارکسیسم چیست


پسامارکسیسم چیست
با آن که مارکس نه خود را ایدئولوگ می دانست و نه آموزه های خویش را همچون یک ایدئولوژی و در قالب «ایسمی» از انواع و اقسام «ایسم» های موجود بر می شمرد، لکن خیلی زود پس از آن که آرا و افکارش را نشر داد، نامش سازنده یکی از پر نفوذ ترین و مهم ترین ایدئولوژی های علوم انسانی و اجتماعی گردید. هم به دلیل وجود برخی ابهامات یا حداقل وجود نقاط متعدد قابل تفسیر در خود اندیشه های مارکس و هم تحولات و اتفاقات متعدد زمانه، جریان های مختلفی حول و حوش مارکسیسم شکل گرفتند که بسیاری از آنها نیز داعیه اصلاح طلبی و حتی تجدید نظر خواهی در اندیشه های مارکس را داشتند. چنین جریان هایی گاه از منظری اقتصاد گرایانه به نوعی باور ارتدوکس بویژه در زمینه تعیین کنندگی یک جانبه عرصه نیروها و عوامل تولیدی رسیدند و گاه با موضع گیری در قبال ایده اصالت دادن به اقتصاد، همت خویش را بر آن گماردند که حوزه ها و عناصری را که در باور سنتی مارکسیستی جزو روبنا قرار گرفته بود، برجسته تر سازند.
چنین جریان هایی که از آنها با عنوان نئومارکسیسم نیز یاد می شود، هنوز به ایدئولوژی مارکسیستی باور داشتند، ولی جایگاه متصلب مفاهیم عمده تحلیل مارکسیستی را متحول ساخته و صحبت از تعیین کنندگی برخی عوامل دیگر می کردند و البته گاه نیز آن قدر عناصر مربوط به حوزه روبنا را برجسته و تقویت می نمودند که در مارکسیست خواندن آنها شک و شبهه ایجاد می شد.
اما هرچه به اواخر قرن ۲۰ نزدیک تر شدیم، تحول معرفت شناختی مهمی در عرصه های مختلف اندیشه بشری رخ می نمود که علی رغم وجود پراکندگی ها و تنوع فراوان، از آن با عنوان چرخش پسا مدرن یاد شده است، این چرخش شامل انواع و اقسام تأملات بشر بویژه در باب کاستی ها و موارد قابل نقل دوران گذشته با تأکید بر دوران مدرن است، برخی از مهم ترین ویژگی های چنین دوره ای عبارتند از: نفی ساختارهای واحد و دارای مرکزیت و سازمان یافتگی مشخص و تلاش برای زیر سؤال بردن اصالت وجود چنین ساختارهایی بویژه با ایجاد تکثر در معنا و دال مرکزی آنها، انکار و نفی ذات انگاری و جوهر ستیزی نه فقط در عرصه های علوم مختلف اجتماعی و سیاسی، بلکه حتی در خصوص حقیقت و واقعیت های مورد باور آدمیان، تمایل به متکثر نمودن چشم اندازها و دیدگاه های معتبر در نگرش به مفاهیم مختلف و نیز جوامع گوناگون بشری و باور به گفتمانی و سیال بودن معانی و ساختارهای موجود و نفی ازلی و ابدی بودن آنها.
چنین موج پسامدرن فراگیری بنیاد و اساس بسیاری از مفاهیم و اندیشه ها را زیر سؤال برد و بالطبع ایدئولوژی ها نیز از گزند آن در امان نماندند. بدین ترتیب مارکسیسم نیز که خود تحولات عمده ای را حین انتقال از حالت ارتدوکس به نگرش های فرهنگی و برمبنای محوریت روبناها تجربه کرده بود، این بار نیز براثر تحولات پدید آمده مجبور بود که مرحله انتقالی دیگری را بپذیرد.
اکنون وقت آن بود که نگرش چپ و مارکسیستی از جایگاه تحلیل های ایدئولوژیک پائین بیاید و به گفتمان و زبان اهمیت بدهد، چرا که معرفت شناسی غالب زمانه- حتی با وجود آن که نگرش های پساساختار گرا و پست مدرن هنوز انسجام لازم و بایسته خویش را به دست نیاورده اند و در واقع می توان به صراحت عنوان داشت که در موارد متعددی اصلاً اعتقادی نیز به آن ندارند- همه امور را در معرض ساخته شدن و به عنوان اموری گفتمانی می دید که براثر آن موارد مقدس و جزم گرایانه تحلیل مارکسیستی که قبلاً ازلی و ابدی دانسته می شدند، رنگ می باختند و در عوض آن چه اهمیت می یافت، زبان و سیر گفتمانی تکوین و تحول مفاهیم و معانی مختلف بود.
نفی معانی مرکزی و محوری ساختارها و گرایش به کثرت گرایی برای طرفداران اندیشه مارکسیستی و چپ اهمیتی دو چندان یافته بود، چرا که گذشته از تحولات عرصه اندیشه ورزی یکی از مشکلات مارکسیسم و نقدهایی که همواره بر آن وارد می شد، این بود که ثمره عملی و عینی حضور مارکسیسم در عمل عموماً شکل گیری دولت هایی استبدادی، مطلقه و حتی تمامیت خواه بوده است که نه تنها تمامی آرزو های اندیشه مارکسیستی جهت رهایی بشری را به طور کامل بر باد داده و آرمانشهر چپ ها را نقش برآب نموده، بلکه خود اینها نیز در موارد بسیاری غل و زنجیرهای سنگین تر بر دست و پای انسان معاصر بسته است.
آنان که همدلانه مواضع نقادانه مارکس را برجسته کرده و مورد توجه قرار می دادند و از اهمیت و البته ارزش تحولات عمومی زندگانی بشر، هرچند عموماً در متن و دامان رقیبی چون لیبرالیسم پدید آمده باشد، غافل نبودند، اعتراف و اذعان داشتند که مارکسیسم اکنون باید مهیای تجدید نظر طلبی اساسی و پایه ای گردد و چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است به کثرت گرایی باور داشته باشد. ضمن آن که باید سعی کند مرزبندی دقیقی میان خود مفاهیم و تجلیات مارکسیسم کلاسیک پدید آورد. در عرصه واقعی سیاسی نیز لزومی ندارد که مارکسیسم خود را وابسته و دارای پیوند با دولت های اقتدار گرا و تمامیت خواهی چون دولت استالین قرار دهد، بلکه نحوه تعامل و پیوند می تواند و باید که براساس صلاحیت ها و شایستگی های واقعی نهفته در متن اندیشه مارکسیستی باشد.
یکی از مهم ترین اندیشه هایی که در این میان به کمک این جریانات آمد، بحث ساختار شکنی «ژاک دریدا» بود که امکان دگرگونی سازی بنیاد ساختارها از جمله در متن یک سنت فکری را فراهم می آورد. در میان کسانی که متکفل چنین مسئولیتی شدند، بویژه باید به دو تن از متفکران جریان ساز معاصر یعنی «ارنستولاکلاو» و «شانتال موفه» اشاره کرد که در کتاب معروفشان با عنوان «هژمونی و راهبرد سوسیالیستی» که در سال ۱۹۸۵ به رشته تحریر در آوردند، مباحث قابل توجهی را عرضه داشتند. اینان شیوه تحلیل گفتمان را به عنوان روش و شیوه بررسی و تحقیق خویش برگزیدند و همچون دیگر پسا ساختار گراها گفتمان را محاط بر سوژه ها و حتی ساختارهای بشری دانستند که به نوعی دارای حالت پیشینی نیز هست: آنچنان که تاجیک اشاره می کند «رویکرد لاکلاو به گفتمان اساساً استعلایی به مفهوم کانتی است. به این معنا که شناخت و عمل ما تنها در یک گفتمان از قبل ایجاد شده دارای معنی است... بااین وجود لاکلاو از رهگذر چنین تعریفی از گفتمان استعلا را نه به عنوان مقولات پیش تجربه و ماتقدم، بل که ساختاری فکری و اندیشه ای مشحون از مقولات عمیقاً تاریخی، در حال گذار و متحول تصور می کند.»
لاکلاو و موفه به عنوان سردمداران اندیشه پسامارکسیسم همچون «میشل فوکو» هیچ اصالت و ریشه جوهری برای ساختارها قائل نیستند و مانند او براین باورند که روابط عناصر درون گفتمان براساس اصول خاص و زیر بنایی شکل نگرفته است، بلکه چنین مناسباتی عموماً در سطحی ظاهری و بیرونی باعث شکل گیری ثباتی نسبی برای مفصل بندی عناصر مختلف شده است که هرگز نمی توان آنها را دائمی و پایدار دانست. لاکلاو وموفه نیز همچون «آنتونی گیدنز» دغدغه تعیین جایگاه و میزان مسئولیت سوژه های انسانی و به عبارتی کارگزاران را دارند؛ چرا که گیدنز هم با طرح بحث «ساخت یابی» می خواست بر دوگانه انگاری میان ساختار و کارگزار فائق آید.
به نظر می رسد جریان پسامارکسیسم با عبور از بسیاری مفاهیم سنتی تحلیل مارکسیستی، همچنان به عنصر نقد در اندیشه چپ ایمان داشته باشد، هرچند که آن را به شیوه ای متفاوت از نقد مارکسیسم سنتی و نیز نقد افرادی چون «یورگن هابرماس» پی می گیرند. چرا که به نظر می آید نقد هابرماس با وجود آن که وی ابعاد مختلف آن را با دقت ترسیم می کند، جلوه ای پروژه گرایانه دارد، به این معنا که وی می خواهد با چیدن مسائل مختلف در کنار همدیگر در مرحله ای به راه های رهایی و آزادی، نایل شود ولی جریانهای پسامدرن و از جمله پسامارکسیستی روند شکل گیری مناسبات را همچون فرایندی می دانند که بیشتر از هرچیز متضمن بحث در مورد نحوه شکل گیری گفتمان های گوناگون است. چنین موضعی را هرگز نباید بدین معنا بگیریم که این نقد ها از آسیب های موجود در عرصه های اجتماعی غافل بوده اند. چون لاکلاو و موفه هم به بحث هژمونی در اجتماع پرداخته اند و آن را مورد کاوش قرار داده اند، لکن ضمن تأثیری که از «گرامشی» پذیرفته اند، همچون وی، هژمونی را تولید شده یک طبقه و قشر خاص مانند روشنفکران به شمار نمی آورند، بلکه به دلیل دیدگاه شبکه ای ای که در ذهن دارند، همانندفوکو چنین مقوله ای را در کلیت اجتماع مورد کاوش قرار می دهند.
یکی از نقاط محوری اندیشه لاکلاو وموفه و نگرش پسامارکسیستی نقد ماهیت ضد دموکراتیک اندیشه های مارکس و مارکسیسم است و از این رو این افراد خواهان آن هستند که ضمن بهادادن به روند های دموکراتیک، دستاورد های دموکراتیکی که تاکنون حاصل شده است نیز تقویت شود. شاید از این روست که عنوان فرعی اثر مذکور را «به سوی یک سیاست دموکراتیک رادیکال» انتخاب کرده اند. البته این امر یعنی به رسمیت شناختن دموکراسی لیبرال به عنوان یکی از تجلی های ایده آل روشنگری و مبنایی برای عدالت اجتماعی، مانع از این نگرش پسا مدرنیستی لاکلاو و موفه نمی گردد که دلیل پایداری دموکراسی لیبرال را این برشمارند که مقوله دموکراسی چون در چارچوب نهادهای غرب جا گرفته و به وسیله زبان سیاسی معاصر توجیه شده است، دوام آورده است.
اندیشه این دو درخصوص دموکراسی با بحث دموکراسی مبتنی بر اجماع هابر ماس نیز تفاوت هایی دارد. چون اینان «مباحثه» را بر «اجماع» مقدم بر می شمارند و از این رو معتقدند که هرجنبشی درون ائتلاف های مختلف باید استقلال و تفاوت هایش را از دیگران تاجایی که با طرح مشترک سازگار بوده باشد، حفظ نماید. به همین دلیل دموکراسی از نظر لاکلاو وموفه بدون قدرت ممکن نیست، چون قدرت جزء ذاتی هر وضعیت اجتماعی است و البته قدرت دموکراسی را توتالیتاریستی و تمامیت گرا نمی سازد، بلکه اگر دموکراسی به قدرت متکی است، بدان دلیل است که قدرت برای ایجاد وخلق شرایطی که طی آن افراد بتوانند بر زندگی شان کنترل داشته باشند، ضروری است.
رضا نصیری حامد
دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران
منبع : روزنامه ایران