چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


به راستی کدام فرزند


به راستی کدام فرزند
علیرغم چاپ آثار نمایشی یون فوسه ، او در میان مخاطبان عام تئاتر همچنان ناشناخته و گمنام است. از این رو می گوییم عام، چون مراكز دانشگاهی و حرفه ای تئاتر نسبت به این نویسنده تا حدی آشنایی دارند، لیكن این شناخت جامع و كامل نیست.
از آنجا كه ابزار یك نویسنده نوشته های او و كلماتی است كه به كار می برد، شاید بتوان گفت بهترین راه شناخت فوسه، نمایشنامه های اوست؛ وقتی با زبان تئاتر سخن می گویی چه فرقی می كند اهل كجا باشی؟ مهم داشتن اندیشه ای است كه بتوان آن را از طریق ساختار و مفاهیم درام بیان كرد؛ كاری كه فوسه انجام می دهد و بر آن تسلط كافی دارد. شخصیت های او از اجتماع پیرامونش گرفته شده اند و بسیار طبیعی، صمیمی و نزدیكند، اما همیشه داستا ن هایش با تلخی توأم است و سرانجامی این چنین دارد. در نمایشنامه شب آوازهایش را می خواند مرد جوانی كه به انتظار چاپ شدن نمایشنامه در خانه نشسته و صبر می كند، در مقابل چالش های به وجود آمده و همسری كه خیانت ورزیده، چاره ای جز خودكشی نمی بیند- در نمایشنامه فرزند هم با همین مسأله منتها به شكل دیگر مواجهیم- فرزند بازمی گردد بدون هیچ زاد و توشه و سرانجام پی كار خود می رود بی آنكه به پدر و مادر خود وقعی بگذارد و اینجا سئوال مطرح می شود كه به راستی كدام فرزند؟!
شخصیت های نمایشنامه(مادر، پدر، پسر و همسایه) را می توان به خوبی از فحوای كلمات پیدا كرد- پیرزن و پیرمرد همسایه به قدمت سالخوردگی آن دو، تنها بازمانده روستایی هستند كه جوانان اش در جستجوی كار و یافتن آینده ای بهتر به شهر كوچ كرده اند- این دو مانده اند و درد تنهایی و قصه هایی كه از زبان مرد همسایه روایت می شود- در حالی كه آن دو نمی دانند به راستی پسرشان كجاست و چه می كند، مرد همسایه از دزدی و زندان رفتن او خبر داده، اما پدر و مادر دوست ندارند كه این گفته درست باشد- پسر باز می گردد و در اثنای كشمكش میان او و مرد همسایه در جهت رد یا تأیید گفته هایش، باعث مرگ وی می شود(هر چند همسایه دچار عارضه قلبی هم بوده)، ولی چون دادرسی ندارد خیلی زود پیرمرد عهده دار خاموش كردن تنها چراغ روشن یك خانه در دهكده می شود و پسر به دنبال سرنوشت خویش در پی كسب و كار و حرفه اش می رود- او در تمام مدت غیبتش از خانه با گروهی از دوستان به عنوان نوازندگان دوره گرد از شهری به شهر دیگر می رفته اند تا شاید بتوانند ارتزاق كنند.
امیریان در مقام كارگردان نمایش، از سبك و ساختار فوسه متابعت می كند و مؤلفه های صحنه، بازی ها و دیگر فاكتورهای نمایش، طبیعت گرایانه(رئال) و دارای ساختار روایی است. در واقع فرزند ملودرامی است كه كشمكش در آن از نوع فرد با اجتماع بوده كه تعلیق درمیان كنش و واكنش های صحنه ای نقش چندانی ندارد. اساسی ترین پرسش این است كه آیا فرزند دوباره باز خواهد گشت؟ و این كه او كجاست؟ چه می كند؟ و آیا خبر حبس او درست است یا نه؟ به تمام این سؤالات در طول پروسه اجرا پاسخ داده می شود. نقطه اوج جایی است كه یون و مرد همسایه درگیر می شوند و سرانجام همه چیز به حالت نخست باز می گردد.
اگر بن اندیشه(تم) را بحران بی هویتی بدانیم، موضوع را شاید بتوان چنین تفسیر كرد كه فقر و بیكاری باعث بحران بی هویتی شده و بنیان خانواده ها را تهدید می كند.
امیریان هوشمندانه ضمن وفاداری به متن، آن را با حال و هوا و شرایط اجتماعی مخاطبان وفق می دهد و برخی تغییرات را اعمال می كند. به عنوان نمونه در متن نمایشنامه مرد همسایه با خود شراب می آورد تا به بهانه باز گشت پسر جشن مختصری برپا كنند كه در اجرا نوعی كالباس جای آن را می گیرد، یا بعضی از كلمات غیر ضروری به تناسب حذف شده كه چنین اندیشه ای جای تقدیر دارد.
سیمین امیریان را كه پیشتر با كارهای عروسكی و ترجمه نمایشنامه در این عرصه به یاد داریم، اینك در صحنه تئاتر اندیشه ورز به خوبی ظاهر شده و اثر مطلوبی را از خود بر جای می گذارد كه اگر بگوییم مدت ها می تواند بر ذائقه جان باقی بماند، شاید بی راه نباشد. همان طور كه ذكر آن رفت، بحران بی هویتی بشر امروز پیامی است كه این كارگردان از اندیشه های فوسه در چارچوب نمایش به ذهن مخاطب متبادر می كند، فاصله نسل ها از یكدیگر به بهانه زنده ماندن، نهایت كلامی است كه فرزند برای بیننده اش به ارمغان می آورد.
میزانس با توجه به فضای موجود از قواعد رایج پیروی كرده و در پیشبرد روایت سهم بسزایی دارد- گویی همه چیز دارای نظم و قاعده و سامان بوده و كارگردان چیزی را از قلم نینداخته است- استفاده از برخی تمهیدات مثل نورپردازی های موضعی و تكنیك تلفیق سایه در ارائه سبك و اجرا، تجربه كافی امیریان را نشان می دهد. با وجود تفكیك صحنه ها به كمك نور، تأكید كارگردان به وضوح جزئیات به وسیله ریتم، موسیقی و فضاسازی را نمی توان نادیده انگاشت، چرا كه یك چنین ویژگی، به بالا رفتن و كشش سطح درام كمك مطلوبی دارد.
در واقع ارائه شیوه و متد خاص به كار گرفته شده، بیننده را بیش از پیش در فضای اصلی نمایش قرار می دهد و حتی می تواند همراه با پیرمرد و پیرزن در خاطرات و رؤیاهای آنان شریك شود. ریتم كار مناسب با كاراكترهای بازی است و به هیچ عنوان مدت زمان شصت دقیقه ای كار خسته كننده به نظر نمی رسد.
در خصوص بازی ها باید گفت حسین محب اهری در نقش همسایه توانسته نشان دهد كه همچنان از توانمندی و شایستگی لازم در این عرصه برخوردار است، هر چند در متن نمایشنامه این مرد شخصیت مفید محسوب می شود كه وظیفه پیشبرد كلیت داستان را بر عهده دارد، اما محب اهری با شایستگی در نقش یك پروتاگونیست ظاهر شده و نشان می دهد حضورش تا چه اندازه در تعیین سرنوشت داستان مؤثر است. بهتر بود به جای بازیگر شخصیت فرزند از بازیگری توانمندتر با میمیك صورت متناسب استفاده می شد كه از خلاقیت های بیشتری هم برخوردار باشد. بازیگر این نقش تنها به لحاظ فیزیكی از جثه مناسبی برخوردار بوده و در انسجام بخشی به كار نقش چندانی ندارد.
پریسا مقتدی در نقش خودش درخشیده و با قرار گرفتن در قالب ها توانمندی اش را در عرصه بازیگری به منصه ظهور رسانده، هر چند او در عرصه هنر تئاتر دارای سوابق بازیگری نیز هست. كار دژاكام نیز اگرچه با بازی خوبش در تله تئاتر ببرگراز دندان را از یاد نمی بریم. هر چند با شرایط فضا، ریتم كار و شخصیت پدر در این نمایش همخوان است، اما از او كه خود كارگردان و بازیگر با سابقه است توقع می رفت تا صحنه را به نفع خود تغییر دهد كه متأسفانه اینچنین نیست.
از ویژگی های دیگر این نمایش باید به طراحی چشم نواز صحنه اشاره كرد. استفاده از المان های منطبق با ظرفیت ذاتی نمایشنامه بسیار مدبرانه است. عمق بخشیدن به كار، بعد دادن به فضای اجرا، استفاده از پله های ورودی به سالن پذیرایی و نزدیكی در خروجی به محل نشستن تماشاگران و یا حتی دكور آشپزخانه این بخش از كار را در حد مطلوبی نشان می دهد. تك تك اجزا و عناصر صحنه در خدمت بازی ها قرار دارند و عنصری كه باعث كندی كار باشد یا سرعت آن را تغییر دهد مشاهده نمی شود. لباس ها مناسب با وضعیت اجتماعی و سنی شخصیت ها در نظر گرفته شده، هر چند بهتر بود فرزند در طول اقامت كوتاه مدتش و به خصوص در زمان استراحت، لباس متفاوتی را به تن می كرد. سبك و شیوه نورپردازی هنرمندانه بوده، لطایف زیادی را به فضای نمایش هدیه می كند. آنجا كه سایه ها هم به عنوان عضوی از نمایش حضور پیدا می كنند و خاطره ها جنبه عینی و ملموس می یابد، از برجسته ترین كاربردهای نور می توان محسوب كرد.
در نمایش فرزند، چندان از افكت بهره گرفته شده و به جز برخی موارد جزیی كه غالب ترین آن شاید صدای بوق اتوبوس است كه با نورش اتاق زن و مرد را روشن می كند، نكته چشمگیری وجود نداشته باشد. صدای باز و بسته شدن در، راه رفتن ها و حتی صدای وزش باد می توانست كمك مؤثری به فضاسازی بكند. در عوض موسیقی از جایگاه مطلوبی برخوردار است و نظر به نوع صحنه و ویژگی های آن كاربرد خودش را دارد و یك تناسب یك به یك با ریتم كار و موسیقی مشاهده می شود. در بحث صدا، اگر بخواهیم گفتار را نیز منظور نماییم، در مجموع اتفاق خاصی كه از آن به عنوان كار جدید یا عمل خلاقانه بخواهیم یاد كنیم مشاهده نمی شود و معمول نمایش های دیگر است.
در یك جمع بندی می توان فرزند را اثری موفق ارزیابی كرد كه در آثار متأخر و در میان ترجمه هایی از درام نویسان خارجی توانسته جای خود را به خوبی باز كند و حكایت از پختگی و تجربه گروه اجرایی آن داشته، ما را بر آن وامی دارد تا باز هم منتظر چنین كارهایی باشیم.
پژمان پروازی
منبع : روزنامه همشهری