یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

با آبرویم می آیم


با آبرویم می آیم
دیشب که با جمعی از دوستان آزاده و جانباز که خدمت آقا محسن بودیم، دغدغه های او همه ذهن مرا به خود مشغول نمود.
رضایی معتقد بود فضیلت های اخلاقی و صداقت که اساس انقلاب بر آن بنا نهاده شده بود، فاصله زیادی از مدیریت های سیاسی امروز ما گرفته است، می گفت امروز شفافیتی که به مردم وعده داده بودیم با آمارهای متناقضی که دائما ارایه می شود همخوانی ندارد، او صداقت را از سرمایه های مهم کشور می دانست که به آن بسیار بی توجهی شده، و می گفت باید همه تلاش کنیم هر چه سریعتر به همان فضای پاک سیاسی برگردیم.
چشمان آقا محسن مانند همیشه همه چیز را در کشور در نظر داشت، او می گفت بسیاری از مشکلات امروز جوانان ناشی از بیکاریست، اگر مسئله اشتغال جوانان اعم از دختر و پسر حل شود هم بحث اعتیاد حل خواهد شد و هم امید و نشاط به جامعه جوان ما برمی گردد، و آن موقع صحبت از بودن یا نبودن گشت ارشاد خنده دار خواهد بود.
برای اولین بار بود که نگرانی عمیق را در تمام چهره او بوضوح می دیدم، حتی یکبار بصراحت گفت: نگرانم که ادامه این روند کشور را به پرتگاه ببرد، و بلافاصله توضیح داد مشکل را نباید صرفا در این ۴ سال اخیر ببینیم، هیچیک از دو جناح زمانی که بر سر کار بوده اند نتوانسته اند متناسب نیاز کشور برنامه داشته باشند، و همیشه بسیاری از نیروهای توانمند کشور در تنگ نظری ها و برخوردهای باندی از صحنه کنار گذاشته شده اند.
رضایی از دغدغه های اقتصادی اش گفت و اینکه سرمایه گذاری های خارجی و داخلی، تولید، صنعت و قدرت خرید مردم همه دچار مشکل شده اند و کشور بدون حرکتی قوی و دامنه دار نخواهد توانست از مشکلات پیش رو رهایی یافته، و به اهداف بزرگ انقلاب دست یابد.
آقا محسن از اینکه کاندیداها بر روی مسایل حاشیه ای دست می گذارند نگران بود، و نمی توانست دغدغه هایش را از نبودن برنامه جدی و دقیق در طرح های کاندیداها پنهان کند.
او از طرحش برای تغییر الگوی مدیریتی کشور گفت و اینکه کشور می تواند به ۹ مدیریت فدراتیو در مسایل کلان تقسیم شود، و اینکه به این ترتیب خواهیم توانست از همه ظرفیت ها و توان متخصصین استفاده کنیم، اشاره نمود. من چیز زیادی از طرح او متوجه نشدم اما همین قدر احساس کردم که او ماهها و شاید سالها به طرح های مدیریتی اش اندیشیده است.
رضایی سه محور مهم را با حوصله شرح داد؛ هم اقتصاد را گفت، هم الگوی جدید مدیریتی اش را و هم از اخلاق و فضیلت و صداقت، نمی دانم چرا وقتی از اخلاق می گفت ناخوداگاه بغض گلویم را می فشرد و همه اش یاد اخلاص زمان جنگ و بی ریایی و پاکی گردانندگان جنگ و شهیدان در آن روزها می افتادم.
محسن همان محسن بود اما نمی دانم چرا احساس می کردم دغدغه هایش بیش از حد زیاد شده است. هر از گاهی سکوت می کرد، به نقطه ای خیره می شد و موضوع را ناگهان عوض می کرد، احساس می کردم خیلی اسرار نهفته در دل دارد، شاید اگر یکی از آنها را بگوید خیلی از هتاکان تا ابد خفه شوند، ولی گویی رضایی خود را قسم داده هیچ نگوید، از بدخواهانش، از دروغ گویان، از متظاهرین....
دیشب وقتی از خانه آقا محسن خارج می شدم سنگینی فضای جلسه لحظه ای رهایم نمی کرد، او که سخت ترین تصمیمات جنگ را با توکل بر خدا و بی درنگ می گرفت، او که فرماندهان لشکرش با یک ملاقات انگیزه برای یک عملیات بزرگ و سرنوشت ساز می گرفتند، اینک برای آمدن مردد بود. باورم نمیشد کسی با اینهمه طرح و برنامه و اینهمه توان و انگیزه، برای آمدن یا نیامدن به عرصه مدیریت کشور لحظه ای درنگ نماید و وقتی که گفت "وقتی بیایم با آبرویم می آیم" همه بدنم به لرزه افتاد.
تاسف خوردم برای خودم و کشورم که با سرمایه های مهم مملکتمان چه کرده ایم، اجازه دادیم هر تازه به دوران رسیده ای خود را چنان بزرگ بپندارد که سرمایه هایمان را به بی هیچ دلیلی متهم کند، سهم خواهی از قدرت، وزارت، پول... خدای من، آنقدر دروغگوها قهار شده اند که امروز پاکترین افراد هم در نزد نااهل ترین مردمان متهمند!
راستی کدامیک از آنهایی که امروز همه را زیر سئوال می برند آن روزهای سخت جنگ و انقلاب در صحنه بودند؟...
کاش رضایی زودتر تصمیمش را می گرفت، کشور ما نیاز به مدیران جسور و واقع بین دارد، ما مردم استحقاق داشتن مدیرانی پاک، راستگو و توانا را داریم.
وقتی آقا محسن جملات سنگین و تکان دهنده اش را با همان وقار همیشگی اش شمرده شمرده بیان می کرد نمی دانم چرا صدای دکتر شریعتی بلند بلند در گوشم طنین می انداخت، گویی برای همین امروزمان سخن می گفت، گویی برای همین مردم سخن می گفت، و گویی برای آقا محسن ما می گفت:
" خدایا مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است ، وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده است از فرط عمومیتش ، هر که از آن سالم مانده بیمار می نماید، مصون دار تا به رعایت مصلحت ، حقیقت را ذبح شرعی نکنم!"
و باز شنیدم که می گفت:
"خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.
خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان، اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن؛ لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز.
خدایا ! مگذار که آزادی ام، اسیر پسند عوام گردد...که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم.
خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست...صبر در نومیدی...رفتن بی همراه...جهاد بی سلاح...کار بی پاداش...فداکاری در سکوت...دین بی دنیا...عظمت بی نام… خدمت بی نان...تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن."
رضایی این روزها تصمیم مهمی باید بگیرد. ، دلم برای صراحت ها و صداقتهای سالهای بسیار پیش خیلی تنگ شده است، کاش دغدغه های آقا محسن انگیزه ای می شد برای زودتر و محکم تر آمدنش، و هنوز نمی دانم چرا آقا محسن باید بگوید "وقتی بیایم با آبرویم می آیم"
ق. ر. آزاده و جانباز دفاع مقدس
منبع : سایت تابناک