شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مساله‌ای فلسفی به نام معنای زندگی


مساله‌ای فلسفی به نام معنای زندگی
«احتمالاً بسیاری از خوانندگان این کتاب به اصطلاح «معنای زندگی» همان اندازه مشکوک اند که به سانتا کلاوس» (موجودی موهوم که به گمان کودکان در شب میلاد مسیح خواهد آمد). این یکی از جملات آغازین کتاب «معنای زندگی»، کتاب جدید تری ایگلتون است؛ نامی که برای فارسی زبانان نیز چندان ناآشنا نیست.
معنای زندگی چیست؟ این سوال به گونه ای سهل و ممتنع است. در نظر اول ممکن است بسیار ساده به نظر برسد. اگر از مردم چنین سوالی بپرسید هرکدام به سادگی جوابی خواهند داد؛ میهن پرستی، خانواده، ورزش و...
به اعتقاد ایگلتون بسیاری از مفاهیمی که عامه مردم هنوز به عنوان معنای زندگی می شناسند برمبنای قومیت بنا نهاده شده است، نظیر میهن پرستی و خانواده. اما چنین ارزش هایی توسط توفان گونه گونی مدرنیته درهم نوردیده شده است.
از طرفی در نظر بسیاری تحصیلکردگان هم «زندگی پدیداری تکاملی و از روی تصادف است ... و اگر زندگی های ما معنایی داشته باشد، آن معنا چیزی است که به آن اعطا می کنیم و نه امری که زندگی از پیش، آراسته به آن باشد.» مثلاً ممکن است کسی ارزش های خانوادگی، دیگری دموکراسی جهانی و دیگری انتظار برای بهشت را معنای زندگی بداند.
اما این تنها بسته به اوست و امری شخصی محسوب می شود. چنین تعریف فردگرایانه ای مقبول ایگلتون نیست. او به خصوص تاکید می کند که امروز بیش از هر زمانی محتاج یافتن معانی مشترک هستیم و سوال از معنای زندگی، سوالی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. (به ویژه با توجه به مراد او از معنای زندگی چنان که خواهیم دید، امری محقق در جامعه است و به صورتی سرنوشت و آینده بشر را رقم خواهد زد.) قسمت قابل توجهی از کتاب صرف بحث از این نکته می شود که اصولاً طرح چنین سوالی تا چه اندازه مفید فایده است.
به همین منظور او به سیاحتی (هرچند مختصر) در متن آثار فلسفه و ادبیات مغرب زمین می پردازد؛ آثار ارسطو، شکسپیر، فروید، مارکس، شوپنهاور، ویتگنشتاین، هایدگر و بکت و بدین ترتیب دیدگاهی کلی از مفهوم زندگی به دست می دهد.
در نظر ایگلتون جوامع ماقبل مدرن توجه اندکی به مساله معنای زندگی دارند، از آن رو که چنین پرسشی برای آنها ضرورت ندارد. خداوند برای وجود انسان شالوده ای استوار فراهم آورده است. در این تصور هرم وار از عالم جایگاه انسان، با توجه به جایگاه خداوند مشخص شده است و معنای زندگی او هم با توجه به همین مبدأ، کاملاً قابل تعریف است.
در فرهنگ های پسامدرن هم مباحث پیرامون معنای زندگی نادیده گرفته شده است. چرا که در این فرهنگ ها مردم به «تصاویر بزرگ و راویان پرعظمت» که بخواهند چنین سوال های بزرگ و کلی را مطرح کنند و پاسخ گویند به دیده تردید می نگرند و «ترجیح می دهند که به امور ریزتر بیندیشند نه چیزهای بزرگ».
به زعم ایگلتون هراس از معنای زندگی محصول مستقیم مدرنیسم است و در مدرنیسم است که پرسش از معنای زندگی اهمیت حیاتی پیدا می کند. اما چرا اینگونه است؟ چون چیزی که مدرنیسم را باز می شناساند «این عقیده است که وجود انسان تصادفی است ـ که هیچ اساس، جهت و ضرورتی ندارد... که هیچ مبنای قابل اعتمادی برای اطمینان از اینکه ما چه هستیم و چه باید بکنیم وجود ندارد.» و چنین اعتقادی پیامدهایی هم در پی دارد. نتایج این تصور از انسان «احساس وحشت، تشویش، تهوع، پوچی و مانند اینها به عنوان مشخصه وضعیت بشر است.» در این وضعیت هیچ هدف مشترکی برای زندگی بشر متصور نیست.
شوپنهاور می نویسد؛ «سراسر نمایش بشری، همچون اشتباه هولناکی است که می بایست مدت ها پیش از این خاتمه می یافت.» چنین دیدگاه نهیلیستی ای از جهان از طرف ایگلتون مردود اعلام می شود و اتفاقاً همان چیزی است که در برابرش می بایست «سخت مبارزه کرد.»
پس معنای زندگی چیست؟ در نظر او پاسخ به پرسش معنای زندگی همانند پیدا کردن راه حلی برای یک مشکل نیست، بلکه «صرفاً زیستن به گونه ای مشخص است.» پس پاسخ آن مطمئناً متافیزیکی نخواهد بود بلکه اخلاقی است. معنا چیزی نیست که «آن بیرون» کشف شود بلکه «همین جا» در جامعه یافت می شود و از طریق آن تحقق پیدا می کند.
اینکه زندگی من معنا دارد خود تنها هنگامی معنادار است که انسان های دیگر نیز همین گونه بیندیشند و زندگی خود را به طریق مشابه بسنجند. بنابراین معنا تنها در حوزه عمل اجتماعی است که نمودار می شود. برای بازگرداندن معنا به زندگی مان، باید آن را در جامعه به کار ببندیم. به چه طریق ایگلتون می گوید با پیگیری شادکامی و خوشبختی. اما او نیز مانند ارسطو می داند که شادکامی از راه های مختلفی فراهم می شود.
شادکامی که به واسطه برخورداری از ثروت و قدرت و طول عمر به وجود آید مطمئناً آن خوشبختی نخواهد بود که ایگلتون در پی آن است. سعادت در نظر او رهایی از خودخواهی و عشق است؛ عشق به بشریت. (او برای عشق کلمه agape را به کار می برد که در الهیات مسیحی به معنای عشقی است که ورا و متمایز از عشق شهوانی است).
معنای زندگی به سادگی رفتار با دیگران است همانگونه که انتظار داریم با خودمان رفتار کنند، توجه به نزدیکان و کمک کردن به افراد غریبه است.
او می گوید؛ «عشق به معنی فراهم آوردن فضا برای شکوفایی دیگری است، در همان هنگام که دیگری نیز برای شما چنین می کند.» این عشق دوسره به نوعی چیره شدن بر آن مبنای بدبینانه فراهم آمده از زندگی مدرن است.
کینان مالیک به طعنه می نویسد؛ «تمام آنچه نیاز داری عشق است (All you need is love نام یکی از آهنگ های معروف بیتلز) از موضع یک نظریه پرداز فرهنگ امروز سفرمان را به همراهی ارسطو و شوپنهاور، مارکس و ویتگنشتاین آغاز می کنیم و با همخوانی با جان، پل، جورج و رینگو (نام کوچک اعضای گروه بیتلز) به پایان می بریم.»
مباحثی تحت عنوان معنای زندگی و دقیقاً به همین عبارت تا چندی پیش در میان فیلسوفان وجود نداشته است. بسیاری از بزرگان فلسفه خواه ناخواه به این پرسش پاسخ گفته اند. مثلاً کانت تحت عنوان خیر اعلی یا آکویناس در باب مکاشفه سعادت و... مباحث فیلسوفان بسیاری از مواقع پیرامون این موضوع بوده است که انسان چگونه عمل کند، که به عنوان یک انسان اخلاقی زیسته باشد؟ سعادت و شادکامی در زندگی به چه معنی است؟
انسان چه چیزی را هدف غایی قرار دهد تا معنی بخش زندگی او باشد؟ اما تنها در همین پنجاه سال اخیر است که شاخه ای مجزا و با عنوان «معنای زندگی» مورد توجه قرار گرفته است و تنها بیست وپنج سال است که این مباحث از عمق و غنای کافی برخوردار شده اند. این مبحث بیشتر در میان فیلسوفان تحلیلی و سنت انگلوساکسون جریان دارد و رفته رفته فیلسوفان این شاخه را همچون دیگر رشته های مشابه هنجاری (Normatire) نظیر عدالت توزیعی، عمل صحیح و... پذیرفته اند. این مباحث هم به پیروی از سنت فلسفه تحلیلی، با تحمیل در زبان و موشکافی در مفاهیم، پیش رفته است.
برای مثال از همان ابتدا به بررسی معنای «معنا» در عبارت «معنای زندگی» پرداخته اند. یعنی واضح کردن این نکته که مردم هنگامی که می گویند چه چیزی زندگی را معنا دار می سازد؟ دقیقاً چه چیز را مدنظر دارند یا چگونه می توان گفت که زندگی کسی معنادارتر از زندگی دیگری است؟ به این منظور ناچار باید بیشتر به عمق رفت و به بررسی اصول و زیربناهای دیدگاه های اخلاقی نیز پرداخت. به عنوان نمونه اگر شما یک نتیجه گرا باشید، هرچه نتایج بهتری به دست آورید زندگی پرمعناتری خواهید داشت و الخ.
به این شکل گستره تحقیقات در باب معنای زندگی هر روز وسیع تر شده و کتاب ها و مقالات فراوانی در این زمینه به رشته تحریر درآمده است.
کتاب تری ایگلتون در فوریه سال جاری میلادی توسط انتشارات آکسفورد در ۲۰۰ صفحه منتشر شده و شامل چهار فصل است؛ «پرسش ها و پاسخ ها»، «مساله معنا»، «کسوف معنا» و «آیا زندگی آن چیزی است که شما می سازید؟» این کتاب از همان ابتدا مورد توجه قرار گرفته است و به عقیده بعضی از کارهای مهم او به شمار می آید.
ایگلتون متفکر و منتقد ادبی انگلیسی متولد ۱۹۴۳ در سالفورد لانکشایر است. او دکترای خود را از ترینیتی کالج اخذ کرده و هم اکنون استاد نظریه های فرهنگی در دانشگاه منچستر است. ایگلتون مدتی در محضر منتقد ادبی مارکسیست ریموند ویلیامز دانشجو بود و پس از آن تحت تاثیر ویلیامز به نظریه ادبی مارکسیستی گرایش پیدا کرد.
از نظریه های دیگری که بر او تاثیرگذار بوده نظریه «تحلیل روانی» (Psychoanalysis) است. او از طرفداران مهم کارهای «اسلاوی ژیژک» در انگلستان محسوب می شود.
از ایگلتون کتاب هایی نیز به فارسی ترجمه شده است. از جمله «مارکسیسم و نقد ادبی» و «درآمدی بر ایدئولوژی» همچنین او در سال جاری کتاب دیگری هم تحت عنوان «چگونه شعر بخوانیم؟» به چاپ رسانده است.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید