یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


عاشقانه


عاشقانه
داوودنژاد ‌یکی ‌از ۴ آدم‌ تاثیر‌‌گذار زندگی‌ من است. ‌به ‌جهاتی‌خوشبختانه ‌و به جهاتی ‌متاسفانه ‌اصولا ‌آدم ‌تاثیر‌پذیری ‌نیستم ‌و خیلی‌ دیر ‌از ‌آدم‌های‌ اطرافم ‌تاثیر ‌می‌گیرم‌. اما خب ‌آشنایی ‌من ‌با داوودنژاد حرف دوران ۲۰سالگی است و شاید شروع جنس و نگاه بازیگری خاصی که بعد از«عاشقانه»با همه فراز و نشیب‌های کاری و نقش‌های متفاوتی که در آنها بودم، مثل نخ تسبیح محکم در وجودم و در بازی‌ام باقی مانده.
حرف بزرگی نیست اگر بگویم بازیگری و لذتش را در کنار کلاس‌های بهرام بیضایی از داوودنژادو«عاشقانه»یاد گرفتم و در لیست آدم‌هایی که لحظات عجیب و خاصی را با آنها تجربه کردم، لحظات این فیلم در کنار او تقریبا از مهم‌ترین‌هاست.یادم است اولین باری که خواستم سریال بازی کنم، اولین‌باری که ترسیدم عشق دیگر وجود نداشته باشد، اولین‌باری که روی صحنه از ته دل اشک ریختم و اولین‌باری که فهمیدم لذت نگه‌داشتن خاطرات نقش‌ها در زندگیِ خودم چه زیباست ؛این او بود که مشاور و همصحبت خوبم بود. تمام هیجان و بهت‌‌زدگی‌ام را از خواندن «شاه کلید»ِجعفرمدرس صادقی در اولین ساعات یک صبح پاییزی، تلفنی با او قسمت کردم.
اما اینها را از داوودنژاد ِ«بی پناه» و «نیاز» و «عاشقانه»، «مصائب شیرین» و «بچه‌های بد» و حتی «بهشت از آن تو» گفتم. داوودنژادی که من می‌شناسم تا اینجاست. حتی برای فیلم «هوو»هم حرف و صحبت همکاری مجدد شد که در نهایت انجام نگرفت و بیشتر آقای داوودنژاد نخواست. اما دیدن فیلم«هوو» انصافا هیچ حسرتی جز دلتنگی برای خودش در من برنینگیخت. توجه او به حس و حال بازی، تغییر دیالوگ‌ها هنگام تمرین، فضا‌سازی و دمیدن روح بازیگر به کلمات نقش از محسنات منحصر به فردی بود که سوار بر قصه می‌شد. اما داوودنژادِ جدید را سوار بر قصه نمی‌بینم. احساس می‌کنم با تغییرات فکری و دیدگاهی او که دورادور شاهدش بودم و البته آزار‌هایی که بابت اکران بعضی از فیلم هایش دید، به سمت نوعی سینمای شلوغ بی‌داستان متمایل شد که حتی آدمی مانند من، یاغی و سنت‌شکن هم، دوستش ندارد. هنوز هم آرزو دارم اگر باز فیلمی ساخت که ستون‌هایی به نام قصه داشت کنارش باشم وگرنه برای برگشتن ایمانش به داستان خوب همچنان امیدوارم و دعا می‌کنم و نیز برای سلامتی‌اش که هرگز از خاطرم نمی‌رود. هنوز هم مهم‌ترین لحظات زندگی، مهم‌ترین درس‌های بازیگری و عزیزترین فیلم عمرم را در این ۱۸ سال مدیون او هستم.
حالا که دارم این یادداشت را می‌نویسم خودم شگفت‌زده‌ام از این که با وجود ۱۸ سال سابقه بازیگری و بازی در۱۸ـ ۱۷ کارسینمایی و ده‌ها سریال و تئاتر، تنها فیلمی که پشت صحنه‌اش را با ظرایف بسیار دقیقی به یاد دارم «عاشقانه» است. شبی که آرک فیلمبرداری در استخر ویلای شمال افتاد و آقای داوودنژاد پرید توی استخر و همه داشتیم از ترس می‌مردیم، باغ مستوفی که بعد از ۱۴ـ۱۳ سال اتفاقا همین چند روز پیش در آن فیلمبرداری داشتم، صحنه نامزدی من و پیمان(قاسم‌خانی) با لباس آبی آسمانی‌ام که خیلی دوستش داشتم، مهربانی‌های مامان اتی(مادر داوودنژاد)و خیلی چیز‌های دیگر.
یادم است که آن روزها خسرو شکیبایی مشغول تمرین برای ضبط شعر‌های احمدرضا احمدی با صدایش بود و گاهی می‌گذاشت تا گوش کنم؛سلام. حال همگی ما خوب است، اما تو باور نکن... روزی که من، پیمان را مثلا از برج آویزان کردم و روزی که پیمان سوار بر موتور«آرش»بود و بلند بلند از عشق «غزال»گریه می‌کرد، صحنه‌ای که شکیبایی و محمدرضا داوودنژاد نگران آینده زندگی آرش و غزال (من و پیمان) بودند و من که نامزد واقعی پیمان قاسم‌خانی بودم، دلم می‌لرزید که مبادا واقعا زندگی به همین سختی باشد که آنها در فیلم می‌گویند، پیرزنی را که از شمال زنگ می‌زد و داستان عاشقی شکیبایی را به زنش لو می‌داد، که آقای داوودنژاد از همان دم در متل پیداکرد و آورد جلوی دوربین گذاشت، شبی را که سیل پایه‌های متل را جابه‌جا کرده بود آناهیتا آباد - دستیار داوودنژاد- به خیال خودش برای نجات ما دم متل جیغ می‌کشید، عکسی را که با یک گل درخت مو انداختم و عکاسش آقای داوودنژاد بود و پرتقال‌هایی که با سعید صادقی (فیلمبردار دفاع مقدس) به سر و کله خودش و بچه‌ها می‌کوبیدیم و... گمان نمی‌کنم خود داوودنژاد هم اینها را با این جزئیات به خاطر داشته باشد.
شاید چون «عاشقانه»عزیزترین فیلم من است نه او. آن روزها وقتی آقای داوودنژاد را می‌دیدم قلبم تند تند می‌زد، اما حالا این تپش قلب دائمی محصول گذشتن از مرز ۳۰ سالگی و یادآوری خاطرات گذشته است.
بهاره رهنما
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید