سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

کابینه های نا پایدار


کابینه های نا پایدار
این سال را ایرانیان در میان شعله های آتش جنگ جهانگیر اول، سپری کردند. میهن شان عرصه کشمکش و نبردی خونین میان امپراتوری روس و انگلیس از سویی و امپراتوری عثمانی و آلمان از سوی دیگر بود. هنگامی که یک فروند کشتی انگلیسی در دریای مانش هدف زیردریایی آلمانی قرار گرفت و غرق شد، چون بهرام میرزا پسر ظل السلطان نیز در آن کشتی بود و کشته شد، دولت ایران به دولت آلمان اعتراض کرد. این اعتراض شاید به نوعی چرخش سیاسی نیز تعبیر شود. گفتیم که ایرانیان به دو دلیل؛
ـ یکی اینکه سال ها بود از تجاوز و مداخله روسیه و انگلیس در ایران رنج برده بودند
ـ دیگر آنکه عثمانی ها را مسلمان می دانستند و این جنگ را به نوعی جنگ اسلام و کفر می شناختند، خواهان پیروزی آلمان و عثمانی در این جنگ بودند.
اینک اما گویی ورق سیاست در حال برگشتن بود. آلمان از ایران دور بود و روس ها، سپاه عثمانی را از مرزهای غربی ایران بیرون رانده بودند. چه چاره ای جز چرخش سیاسی برای ایرانیان به جا مانده بود؟ اما چرخش تا به کجا؟ دولتمردان ایرانی در این دگرگونی آنچنان پس پسکی رفتند تا از آن سوی بام سیاست، سرنگون شدند: دولت ایران در برابر دریافت ماهانه دویست هزار تومان، کنترل مالیه و سپاهیان ایرانی را به دولت انگلستان سپرد! در پی این خوش خدمتی، نیروهای روسی نیز به قصرشیرین یورش بردند و آخرین زبانه آتش پایداری میلیون ایرانی به فرماندهی نظام السلطنه را که می خواستند از میهن شان در برابر اشغالگران دفاع کنند، خاموش کرد و نظام السلطنه به سوی بغداد و کاظمین عقب نشست. اینک انقلاب مشروطه به دست مستبدین سابق افتاده بود.
فرمانفرما به خواست انگلیسی ها، حاکم فارس می شود. ظل السلطان، به حکومت همیشگی خود در اصفهان می رود و عین الدوله آش صدارت می پزد! سران مشروطه کجایند؟ ستارخان و یپرم خان در گوشه آرامگاهی در تهران، آرام گرفته اند و باقرخان دستخوش بازی های پنهان سیاست، بی پناه و ناامید است. سایرین نیز یا خسته و تنها در کنج خانه هاشان زانوی غم به بغل گرفته اند، یا همراه با نظام السلطنه، شکست خورده و نالان در کوچه های بغداد سرگردانند! این است عاقبت انقلابی گری و آزادیخواهی در ایران؟!
چه پیروزی زودگذری؟! تو گویی بهار پیروزی را یک سره به زمستان ناکامی پیوند زده بودند! هنگامی که سپهسالار اعظم- سپهدار تنکابنی پیشین که خود از سران مشروطه بود و اکنون ریاست دولت را در اختیار داشت- یادداشت مشترکی از دولتین روس و انگلیس دریافت کرد که به موجب آن دولت ایران با تشکیل یک نیروی نظامی یازده هزار نفری در جنوب ایران به فرماندهی افسران انگلیسی و همچنین افزایش نیروهای قزاق به فرماندهی افسران روسی موافقت کند، چه چاره ای جز این داشت که بنویسد: «جواباً به استحضار خاطر محترم سفارتین فخیمین می رساند که اولیای دولت علیه با نظر توجه به پیشنهادهای مذکور نگریسته، نظر به اوضاع کنونی (فرس ماژور) قبول می نماید!»
سپاهیان عثمانی در نیمه سال، دوباره ترک تازی آغازیدند. پس از ورود به شهر همدان، همراه با گروهی از همدانیان، شعبه های بانک شاهی و بانک استقراضی روس، همچنین خانه های افسران روسی و کنسول های روس را به تاراج بردند. سپاه عثمانی از آن پس، راه قزوین را در پیش گرفت و پس از اشغال آن شهر، تهران این بار از سوی سپاهیان ترک به خطر سقوط گرفتار شد.
کابینه سپهسالار که ناشیانه به سوی سیاست انگلیس چرخیده بود، سقوط کرد. همسران سفیران انگلیس و کشورهای هوادار آنان، تهران را به سوی اروپا ترک کردند. ارامنه نجیب ایرانی مقیم تهران، از ترس ترکان به کوه و بیابان گریختند. در این میان نمایندگان سیاسی روس و انگلیس در تهران، یادداشتی تسلیم دولت کردند که «چون ما در شرف حرکت از تهران هستیم، شاه و دربار نیز از تهران خارج شوند!» این هم عاقبت دوستی با انگلیس ها!! علی مانده بود و حوضش! خنده دار این که میرزا حسن خان وثوق الدوله با حکم رئیس الوزرایی احمدشاه، همین که پشت میز کارش نشست، در نامه ای ارامنه تهران را از گزند سپاهیان ترک دور دانست و به آنها اطمینان داد که هیچ دولتی نمی تواند متعرض آنان شود! و در میان ارامنه کسی نبود که از وی بپرسد دولتی که شاه و صدراعظم و کیان ملی خود را نمی تواند نگهداری کند، چگونه می خواهد از مال و جان آنان پاسداری کند؟!
سی ام مردادماه این سال چه روز شرم آوری برای ایرانیان بود که ژنرال علی احسان پاشا، فرمانده نیروهای ترک، در بیانیه ای گفت: دولت اسلامی عثمانی برای رهایی دولت مسلمان و همسایه خود ایران از تجاوز و ستم روس ها و برای آزاد کردن سلطان احمدشاه از قید اسارت آنان و نیز برای تامین استقلال ایران (!!) قیام نموده است! و در همان بیانیه یادآور شد که خلیفه مسلمین و امیرالمومنین [سلطان عثمانی] حکم جهاد داده تا ایران را از لوث وجود کفار، تطهیر نماییم!! و چه تنها و بی پناه و خویش ستیز بودیم ما که سلطان عثمانی در اندیشه ما بود و غم ما می خورد!! «شاه ترکان سخن مدعیان می شنود شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد!»
وثوق الدوله نیز از کار افتاد و شاه دست به دامان علاءالسلطنه شد. در این هنگام ۹ دستگاه تانک زره پوش انگلیسی وارد تبریز شد تا به رویارویی عثمانی هایی برود که پشت دروازه های تهران اردو زده بودند! علاءالسلطنه که پریروز حکم رئیس الوزرایی گرفته بود، کنار رفت تا دوباره وثوق الدوله- نخست وزیر پسین روز- مامور تشکیل کابینه شود.
در پیشواز خزان این سال، گروهی از جوانان داغ ایرانی به نام های منشی زاده، ابوالفتح زاده و مشکوه الممالک سازمانی پنهانی به نام «کمیته مجازات» را پایه ریزی نمودند تا با استخدام آدم کشانی همچون کریم دواتگر دست به ترور دولتمردان خائن به میهن بزنند. خواهیم دید که آنان نیز ره به جایی نبردند و به جای آن که درمان درد باشند، خود نیز به دردها افزودند. در این سال نیز ترور و کشتار سیاسی همچنان ادامه داشت. در آغاز این سال یاور علی قلی خان و سلطان غلامرضاخان دو تن از صاحب منصبان ژاندارمری شیراز به وضع مرموزی کشته شدند و در پایان آن، کمیته تازه تاسیس مجازات، میرزا اسماعیل خان مدیر انبار غله دولتی را ترور کرد.
حوزه فرهنگ نیز همچنان در طلوع و غروب مطبوعات به سر می برد. روزنامه کاوه در برلن به مدیریت سیدحسن تقی زاده آغاز به کار کرد و نخستین شماره روزنامه ایران به مدیریت سیدحسن اردبیلی در تهران بیرون آمد. در تبریز نیز شیخ محمد خیابانی، حزب دموکرات آذربایجان را بنیاد نهاد و روزنامه ای به نام تجدد را به عنوان ارگان آن حزب منتشر ساخت.
در ماه های پایانی این سال، دویست سرباز هندی و سیصد نفر از پلیس جنوب از سوی انگلیسی ها، برای جنگ با کازرونیان اعزام شدند که در نبردی سخت و خونین با صد کشته و زخمی به شیراز بازگشتند. ارتش انگلستان، سپاه ششم عثمانی را شکست داد و جنوب ایران را تصرف کرد.اینک روس و انگلیس چیرگی از خود نشان می دادند و سراسر ایران را در اشغال خود داشتند. ارتش انگلستان بغداد را تصرف کرد و همدان و کرمانشاه نیز به تصرف ژنرال باراتف فرمانده روسی درآمد. همه نشانه ها خبر از پیروزی روسیه و انگلستان داشت، اما به ناگهان کورسوی امیدی جرقه زد؛ امپراتوری روسیه در حال فروپاشی و انقلاب بود. روسیه تزاری می رفت که با انقلابی سرخ و خونین، به اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شود!!
منبع : ایران یکصد سال پس از مشروطیت